عشق بیان نشده. part 6
دیدم شرکته کنار شرکت سابق پدرمه سریع رفتم لباس پوشیدمو رفتم سمت اون شرکت.
حدود دو ساعت تو راه بودم.
خیلی خسته شدم.
رسیدم شرکت.
رفتمو وارد ساختمون شدم.
کوک:عااممم ببخشید خانم ا.ت اینجان؟
یکی از کارکنا:بله شما؟
کوک:خب من...(یهو ا.ت میاد)
کوک:ا.تتتت سلام عزی...ینی سلام خوبی(ذوق)
ا.ت:سلام..عاا...شما؟
کوک:منو نمیشناسی؟
ا.ت:نه راستی شما اسم منو ا کجا میدونین؟
کوک:من کوکم
ویو ا.ت
با گفتن حرفش خشکم زد .
ینی اون کوکه؟
ینی داره حقیفتو میگه؟
ا.ت:خب چیکار کنم
کوک:ببین من الان عاشقتم روز و شب بت فک میکنم دیوونتم روانیتم لطفا دلمو نشکون.
ا.ت:اون موقع که دلم شکسته بود کجا بودی؟اون موقع که روانیت بودم عاشقت بودم دیوونت بودم؟
کوک:گذشته ها گذشته لطفا فراموش کن
ا.ت:درد اون حرفات هنوز عذابم میده خداروشکر حدقل تهیونگو دارم.
کوک:چی؟ت...تهیونگ؟
فلش بک به قبلا
(من کیم تهیونگ رییس این شرکت...)
فلش بک به زمان حال
ا.ت:اره تهیونگ مگه چیه
کوک:ت..تهیونگ چه نسبتی بات داره؟
ا.ت:دوست پسرمه البته بزودی ازدواج میکنیم.
ویو کوک
با این حرفش قلبم داشت میترکید.
سرم گیج میرف.
حالم بد بود.
چون اون زمان تنها چیزی که میخواستم فقطو فقط ا.ت بود میخواستم فقط مال خودم باشه ولی اون تهیونگ لعنتی اونو ازم گرفت.
کوک:عا...اها خب خونتون کجاست؟
ا.ت:روبه روی شرکت همون در مشکیه
کوک:اها خوشبخت شین بای.
ا.ت:بای
باید یه نقشه حسابی بکشم تا اون تهیونگ لعنتیو بکشم اها فهمیدم.
امشبو میرم یه هتل همین نزدیکی و بعدش...
حدود دو ساعت تو راه بودم.
خیلی خسته شدم.
رسیدم شرکت.
رفتمو وارد ساختمون شدم.
کوک:عااممم ببخشید خانم ا.ت اینجان؟
یکی از کارکنا:بله شما؟
کوک:خب من...(یهو ا.ت میاد)
کوک:ا.تتتت سلام عزی...ینی سلام خوبی(ذوق)
ا.ت:سلام..عاا...شما؟
کوک:منو نمیشناسی؟
ا.ت:نه راستی شما اسم منو ا کجا میدونین؟
کوک:من کوکم
ویو ا.ت
با گفتن حرفش خشکم زد .
ینی اون کوکه؟
ینی داره حقیفتو میگه؟
ا.ت:خب چیکار کنم
کوک:ببین من الان عاشقتم روز و شب بت فک میکنم دیوونتم روانیتم لطفا دلمو نشکون.
ا.ت:اون موقع که دلم شکسته بود کجا بودی؟اون موقع که روانیت بودم عاشقت بودم دیوونت بودم؟
کوک:گذشته ها گذشته لطفا فراموش کن
ا.ت:درد اون حرفات هنوز عذابم میده خداروشکر حدقل تهیونگو دارم.
کوک:چی؟ت...تهیونگ؟
فلش بک به قبلا
(من کیم تهیونگ رییس این شرکت...)
فلش بک به زمان حال
ا.ت:اره تهیونگ مگه چیه
کوک:ت..تهیونگ چه نسبتی بات داره؟
ا.ت:دوست پسرمه البته بزودی ازدواج میکنیم.
ویو کوک
با این حرفش قلبم داشت میترکید.
سرم گیج میرف.
حالم بد بود.
چون اون زمان تنها چیزی که میخواستم فقطو فقط ا.ت بود میخواستم فقط مال خودم باشه ولی اون تهیونگ لعنتی اونو ازم گرفت.
کوک:عا...اها خب خونتون کجاست؟
ا.ت:روبه روی شرکت همون در مشکیه
کوک:اها خوشبخت شین بای.
ا.ت:بای
باید یه نقشه حسابی بکشم تا اون تهیونگ لعنتیو بکشم اها فهمیدم.
امشبو میرم یه هتل همین نزدیکی و بعدش...
۵.۰k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.