فیک شوگا وقتی رئیس خون آشام ها عاشقت میشه و... پارت ۱۵و۱۶
فیک شوگا
وقتی رئیس خون آشام ها عاشقت میشه و ...
پارت ۱۵
این پارت رو ابشون https://wisgoon.com/xxreyhaneexxایشون نوشتن😁
از دید شوگا....
در عمارت رو باز کردم و رفتم داخل،عجیب بود!سکوت در عمارت حکمفرما میکرد!آخه همیشه صدای خنده ی ا.ت و آجوما توی خونه بود....
شوگا:ا.تتتتتتتتتت(داد)
.....
جوابی شنیده نمیشد و این جرقه ی ترسی تو دل شوگا بوجود آورده بود!همه چیز امروز خیلی عجیب بود!
عشقش به ا.ت....جنگ یهویی رئیس گرگینه ها...بُرد خیلی آسونشون تو این جنگ نسبت به بقیه ی جنگ ها...
با عجله دویید به سمت اتاق ا.ت ولی کسی داخلش نبود!وسیله های شکسته شده و بهم ریخته شده ی اتاق نشون دهنده ی این بود که ....نه!شوگا تو نباید فکر بد بکنی...
زیر در ی نامه بود!اونو باز کرد که...
(نامه:ی کلمه میگم...اگه اون دخترو میخوای محموله هاتو بهم بده!فکر کردی انقد اسکلم که با اون گله ی گرگینه به اون کمی بیام و به رئیس خون آشاما درخواست جنگ بدم؟!عجله کن پسر...تا ۴۸ساعت فرصت داری)
فیک شوگا
وقتی رئیس خون آشام ها عاشقت میشه و..
پارت ۱۶
(فلش بک)
از دید ا.ت...
روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف زل زده بودم و تمرین میکردم که چجوری بهش بگم...دوست دارم؟!
که یهو در باز شد و دوتا مرد که بهتره بگم غول وارد اتاق شدن!پشت سرش ی گرگ وارد شد!ترس تمام وجودمو گرفته بود...
گرگ تبدیل به آدم شد که خیلی کم از ترسم کم شد!وای خدا...
فیلیکس(همون رئیس گرگینه ها):سلام کوچولو...(پوزخند)
ا.ت:....(تو دلش:زبونم بند اومده بود!این کیه؟!از جونم چی میخواد؟!یا خدا نخواد منو بخوره؟!)
فیلیکس:کری؟!عاه ولش...بیهوشش کنید(رو به بقیه ی گرگینه ها)
دیگه هیچی نفهمیدم و دنیا برام سیاه شد...همون چیزی که خیلیا عاشقشن:(
وقتی رئیس خون آشام ها عاشقت میشه و ...
پارت ۱۵
این پارت رو ابشون https://wisgoon.com/xxreyhaneexxایشون نوشتن😁
از دید شوگا....
در عمارت رو باز کردم و رفتم داخل،عجیب بود!سکوت در عمارت حکمفرما میکرد!آخه همیشه صدای خنده ی ا.ت و آجوما توی خونه بود....
شوگا:ا.تتتتتتتتتت(داد)
.....
جوابی شنیده نمیشد و این جرقه ی ترسی تو دل شوگا بوجود آورده بود!همه چیز امروز خیلی عجیب بود!
عشقش به ا.ت....جنگ یهویی رئیس گرگینه ها...بُرد خیلی آسونشون تو این جنگ نسبت به بقیه ی جنگ ها...
با عجله دویید به سمت اتاق ا.ت ولی کسی داخلش نبود!وسیله های شکسته شده و بهم ریخته شده ی اتاق نشون دهنده ی این بود که ....نه!شوگا تو نباید فکر بد بکنی...
زیر در ی نامه بود!اونو باز کرد که...
(نامه:ی کلمه میگم...اگه اون دخترو میخوای محموله هاتو بهم بده!فکر کردی انقد اسکلم که با اون گله ی گرگینه به اون کمی بیام و به رئیس خون آشاما درخواست جنگ بدم؟!عجله کن پسر...تا ۴۸ساعت فرصت داری)
فیک شوگا
وقتی رئیس خون آشام ها عاشقت میشه و..
پارت ۱۶
(فلش بک)
از دید ا.ت...
روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف زل زده بودم و تمرین میکردم که چجوری بهش بگم...دوست دارم؟!
که یهو در باز شد و دوتا مرد که بهتره بگم غول وارد اتاق شدن!پشت سرش ی گرگ وارد شد!ترس تمام وجودمو گرفته بود...
گرگ تبدیل به آدم شد که خیلی کم از ترسم کم شد!وای خدا...
فیلیکس(همون رئیس گرگینه ها):سلام کوچولو...(پوزخند)
ا.ت:....(تو دلش:زبونم بند اومده بود!این کیه؟!از جونم چی میخواد؟!یا خدا نخواد منو بخوره؟!)
فیلیکس:کری؟!عاه ولش...بیهوشش کنید(رو به بقیه ی گرگینه ها)
دیگه هیچی نفهمیدم و دنیا برام سیاه شد...همون چیزی که خیلیا عاشقشن:(
۸۳.۳k
۲۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.