فن فیک فرفره های انفجاری پارت۲
از زبان والت
داشتم با ورد هانچو غرق میشدم تا فریاد شو را شنیدم ولی چیزی نگفتم چون زیر دریا بودم تااینکه دیدم شو اومده نجاتم بده دیگه کم کم داشت نفسم ته می کشید تا چشام سیاهی دید
از زبان شو
توذهنم : توروخدا والت تاقت بیار لطفا نمیر الان بهت میرسم نجاتت میدم
تابلاخره نجاتش دادم و با زور اومدیم بالا خیلی نزدیک بود والت بمیره!!!
والت : (سرفه کردن)
از زبان فوبوکی
هانچو: جرئت داری بیا آیگه ننه نجات بده
فوبوکی : جرئت دارم بیا با یه مسابقه تمومش کنیم!!
هانچو: باشه
مسابقه شروع شد
اصلا ممکن نیست قدرت هانچو خیلی زیاده حتی نمیتونم به فرفره اش آسیب بزنم تا اینکه باختم
هاناچو: با آیگه خداحافظی کن😈
فوبوکی:نهههههه
اشک تو چشام جمع شد تااینکه شو دیدم والت نجات داده و والت سرفه می کنه
از زبان شو
شو: فوبوکی آیگه چی شد؟
فوبوکی همه ماجرا گفت
شو:اینکه خیلی بده ! فعلا باید بریم خونه ی من نقشه بکشیم و هم مواظب والت باشیم
ذهن شو: من اجازه نمیدم هاناچو والت برای خودش کنه یا بکشتش!!
فوبوکی:باشه
والت:م..رس...ی ....ش..و
خونه ی شو**
والت که خوابیده بود گزاشتمش روتختم و همونجا با فوبوکی حرف داشتم میزدم
فوبوکی:من خیلی نگران آیگه ام میترسم هاناچو آیگه بکش...
شوباداد:غیرممکنه!!!!
شو:ببین اصلابااقل جوردرنمیاد اگه هانچو آیگه گروگان گرفته چرا باید بکشتش؟
فوبوکی:....
فوبوکی: فکرکنم هانچوآیگه را لونه مار برده باشه
شو:وای نههه
شو:تازه نمیتونیم والت تنها بزاریم اگه هردوتامون بریم لونه ی مار ممکنه هانچو والت با خودش ببره و آیگه بکشه!
فوبوکی:پس مجبوریم والت باخودمون بیاریم!!
شو: من والت میارم رانندگی بلدی؟
فوبوکی:نه😐😂معلومه که آره
سوارماشین شدن **
بعدرسیدن به لونه ی مار
داشتم با ورد هانچو غرق میشدم تا فریاد شو را شنیدم ولی چیزی نگفتم چون زیر دریا بودم تااینکه دیدم شو اومده نجاتم بده دیگه کم کم داشت نفسم ته می کشید تا چشام سیاهی دید
از زبان شو
توذهنم : توروخدا والت تاقت بیار لطفا نمیر الان بهت میرسم نجاتت میدم
تابلاخره نجاتش دادم و با زور اومدیم بالا خیلی نزدیک بود والت بمیره!!!
والت : (سرفه کردن)
از زبان فوبوکی
هانچو: جرئت داری بیا آیگه ننه نجات بده
فوبوکی : جرئت دارم بیا با یه مسابقه تمومش کنیم!!
هانچو: باشه
مسابقه شروع شد
اصلا ممکن نیست قدرت هانچو خیلی زیاده حتی نمیتونم به فرفره اش آسیب بزنم تا اینکه باختم
هاناچو: با آیگه خداحافظی کن😈
فوبوکی:نهههههه
اشک تو چشام جمع شد تااینکه شو دیدم والت نجات داده و والت سرفه می کنه
از زبان شو
شو: فوبوکی آیگه چی شد؟
فوبوکی همه ماجرا گفت
شو:اینکه خیلی بده ! فعلا باید بریم خونه ی من نقشه بکشیم و هم مواظب والت باشیم
ذهن شو: من اجازه نمیدم هاناچو والت برای خودش کنه یا بکشتش!!
فوبوکی:باشه
والت:م..رس...ی ....ش..و
خونه ی شو**
والت که خوابیده بود گزاشتمش روتختم و همونجا با فوبوکی حرف داشتم میزدم
فوبوکی:من خیلی نگران آیگه ام میترسم هاناچو آیگه بکش...
شوباداد:غیرممکنه!!!!
شو:ببین اصلابااقل جوردرنمیاد اگه هانچو آیگه گروگان گرفته چرا باید بکشتش؟
فوبوکی:....
فوبوکی: فکرکنم هانچوآیگه را لونه مار برده باشه
شو:وای نههه
شو:تازه نمیتونیم والت تنها بزاریم اگه هردوتامون بریم لونه ی مار ممکنه هانچو والت با خودش ببره و آیگه بکشه!
فوبوکی:پس مجبوریم والت باخودمون بیاریم!!
شو: من والت میارم رانندگی بلدی؟
فوبوکی:نه😐😂معلومه که آره
سوارماشین شدن **
بعدرسیدن به لونه ی مار
۱.۶k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.