Playmate p¹
: فلش یک به ۱۹ ، ۲۰ سال پیش. ا/ت کوک و تهیونگ همبازی بچگی های هم بودن هر ۳ شون تو خیابون های پایین شهر سئول زندگی میکردن و دنیای کوچیک و بچه گونه خودشونو داشتن . فارغ از هر چیزی هروز صبح تا شب کل وقتشون باهم میگذروندن . اما یه روز سر و کله خانواده ی پدر تهیونگ پیدا میشه ....
پدر تهیونگ عضو خاندان کیمه . پسر ارشد و بزگ این خانواده اما به دلیل دلی که عاشق یک دختر پایین تر ار سطح خودش شده بود کسی که خیلی پایین تر از اون خاندان بود از خانواده ترد شد البته در این اتفاق برادر کوچیک بابای تهیونگ کم مقصر نبود ، اون به خاطر اینکه خودش جانشین ، وارث و... این خاندان بشه و بتونه تمام مال و دارایی و شهرت این خاندان و مالش کنه دست به هر کاری برای بدنام کردن و ازچشم دیگران انداختن بابای تهیونگ کرد. هرکاری. البته کم هم موفق نبود تونست پدر تهیونگ و برای مدت طولانی ای از خاندان بندازه بیرون و مهم تر ا اینکه تونست خودش خودش وارث و جانشین پدرش بشه . اما همیشه دنیا به کام ما نیست .چان(برادر کوچک بابای تهیونگ و عوی تهیونگ) با همسرش نمیتونست صاحب فرزند بشه یک جانشین نیاز به وارث و جانشین بعدی خودش داره این اصل هر خاندانیه
بنابر این خاندان کیم فقط یک انتخواب داشت اونم پسر بزرگش .
، پسر بزرگ اش که صاحب یک وارث و پسری به اسم تهیونگ بود شاید این انتخواب جز تعین کردن جانشین و وارث به خاطر چیز های دیگه ای هم بوده شاید دلتنگی ! یا گند کار هایی که چان برای پسر بزگ این خانواده یعنی برادر خودش کرده بود درومده بود . کسی نمیدونه هرچیزی میتونه باشه . خاندان کیم تصمیمشون و گرفته بودن و جان فقط سکوت کرده بود .
مشاور خاندان کیم با پدر تهیونگ تماس گرفت و همه جی رو براش توضیح داد و اون هم همه چیز و برای پسرش و همسرش توضیح داد ....
مامان/ته: تو واقعا میخوای قبول کنی ؟ یادت رفته باهامون چیکار کردن؟ یادت رفته چه موقعیتی بود ؟ اون همه دعوا و تحقیر و سرکوب بسمون نبود؟ یادت رفته چان و خونوادت باهامون چیکار کردن اصلا با خودت ؟ یادت رفته آره؟
بابای /ته: نه نه هیچ چیز و یادم رفته حتی بهتر از تو یادمه همه چیز هارو با خودم مرور کردم. ولی الان اوضاع فرق کرده خیلی فرق کرده بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی . اون موقع ما به اونا نیاز داشتیم اما الان اونا به ما نیاز دارن ،اون موقع من چیزی نمیدونستم دست هیچکس برام رو نشده بود به هه اعتماد داشتم اما اما الان برعکسه. من ته داستان رو دارم میبینم ، این تصمیم و فقط برای تو پسرمون میکنم .
مانان/ته: ازت خواهش میکنم زندگیمون و با یه اشتباه بزرگ خراب نکن خواهش میکنم .من و ته به هیمن زندگی راضی ایم ، درست زندگی خیلی خوب و اعیون نشین نداریم اما چیزای داریم که هرکسی نداره اولیش آرامشه. بیا درخواستشان و رد کن چان بد تر از این حرف هاست میدونی داره از چی ها دست میکشه ؟ میدونی الان حالش چطوره و داره به چی فکر میکنه؟ نه تو برادرت و نمیشناسی ، خواهش میکنم به حرفم گوش کن.
بابای/ته : من همیشه به حرفت گوش دادم درسته؟ پس همین یه بار همین یه بار به حرفم گوش کن من فقط به خاطر تو و پسرمون دارم این کار و میکنم چون میخوام تهیونگ اونجوری زندگی کنه و موفق شه تا آوازه اش تو گوش همه بپیچه .تا این همه سختی نکشید من الان وضعیتم خیلی نسبت به قبل فرق کرده ، آگاهی های لازم و دارم پس نگران نباش. خب ؟ لطفا به حرفم گوش بده.
مامان/ته: میدونم اما... باشه باشه ولی قول بده هر خطری تهدیدمون کرد هر اتفاقی افتاد زود از اون عمارت بیایم بیرون . بیایم همین جا تو همین خونه کوچیک خودمون دوباره زندگی کنیم باشه ؟ چون هیچ چیز مهم تر از زندگی در کنار هم برام نیست .
بابای/ته: معلومه که همین کار و میکنم ،ولی نگران نباش .پس قبوله ؟
مامان/ته:باشه....
بابای /ته: خب نظر تو چیه پسر کوچولو ؟!!؟
تهیونگ: اوممم بابایی میشه هرجا رفتیم بازم بیایم پیش کوک و ا/ت؟ تا دوباره باهاشون بازی کنم ؟ آره؟
بابای/ته: فقط همینو میخواستی بگی ؟ معلومه که اره.(خنده)
مامان بابای ته با مامان بابای ا/ت و کوک حرف زدن و قضیه رو گفتن و روز بعدش قرار شد از اونجا برن ....
کوک: عا یعنی دیگه نمیای این ورها ؟
...................
عکس نابی اسلاید آخره عکس ات و نابی و رو زائد واضح نزاشتن تا ا ن جور که میخواید تصور کنید
پدر تهیونگ عضو خاندان کیمه . پسر ارشد و بزگ این خانواده اما به دلیل دلی که عاشق یک دختر پایین تر ار سطح خودش شده بود کسی که خیلی پایین تر از اون خاندان بود از خانواده ترد شد البته در این اتفاق برادر کوچیک بابای تهیونگ کم مقصر نبود ، اون به خاطر اینکه خودش جانشین ، وارث و... این خاندان بشه و بتونه تمام مال و دارایی و شهرت این خاندان و مالش کنه دست به هر کاری برای بدنام کردن و ازچشم دیگران انداختن بابای تهیونگ کرد. هرکاری. البته کم هم موفق نبود تونست پدر تهیونگ و برای مدت طولانی ای از خاندان بندازه بیرون و مهم تر ا اینکه تونست خودش خودش وارث و جانشین پدرش بشه . اما همیشه دنیا به کام ما نیست .چان(برادر کوچک بابای تهیونگ و عوی تهیونگ) با همسرش نمیتونست صاحب فرزند بشه یک جانشین نیاز به وارث و جانشین بعدی خودش داره این اصل هر خاندانیه
بنابر این خاندان کیم فقط یک انتخواب داشت اونم پسر بزرگش .
، پسر بزرگ اش که صاحب یک وارث و پسری به اسم تهیونگ بود شاید این انتخواب جز تعین کردن جانشین و وارث به خاطر چیز های دیگه ای هم بوده شاید دلتنگی ! یا گند کار هایی که چان برای پسر بزگ این خانواده یعنی برادر خودش کرده بود درومده بود . کسی نمیدونه هرچیزی میتونه باشه . خاندان کیم تصمیمشون و گرفته بودن و جان فقط سکوت کرده بود .
مشاور خاندان کیم با پدر تهیونگ تماس گرفت و همه جی رو براش توضیح داد و اون هم همه چیز و برای پسرش و همسرش توضیح داد ....
مامان/ته: تو واقعا میخوای قبول کنی ؟ یادت رفته باهامون چیکار کردن؟ یادت رفته چه موقعیتی بود ؟ اون همه دعوا و تحقیر و سرکوب بسمون نبود؟ یادت رفته چان و خونوادت باهامون چیکار کردن اصلا با خودت ؟ یادت رفته آره؟
بابای /ته: نه نه هیچ چیز و یادم رفته حتی بهتر از تو یادمه همه چیز هارو با خودم مرور کردم. ولی الان اوضاع فرق کرده خیلی فرق کرده بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی . اون موقع ما به اونا نیاز داشتیم اما الان اونا به ما نیاز دارن ،اون موقع من چیزی نمیدونستم دست هیچکس برام رو نشده بود به هه اعتماد داشتم اما اما الان برعکسه. من ته داستان رو دارم میبینم ، این تصمیم و فقط برای تو پسرمون میکنم .
مانان/ته: ازت خواهش میکنم زندگیمون و با یه اشتباه بزرگ خراب نکن خواهش میکنم .من و ته به هیمن زندگی راضی ایم ، درست زندگی خیلی خوب و اعیون نشین نداریم اما چیزای داریم که هرکسی نداره اولیش آرامشه. بیا درخواستشان و رد کن چان بد تر از این حرف هاست میدونی داره از چی ها دست میکشه ؟ میدونی الان حالش چطوره و داره به چی فکر میکنه؟ نه تو برادرت و نمیشناسی ، خواهش میکنم به حرفم گوش کن.
بابای/ته : من همیشه به حرفت گوش دادم درسته؟ پس همین یه بار همین یه بار به حرفم گوش کن من فقط به خاطر تو و پسرمون دارم این کار و میکنم چون میخوام تهیونگ اونجوری زندگی کنه و موفق شه تا آوازه اش تو گوش همه بپیچه .تا این همه سختی نکشید من الان وضعیتم خیلی نسبت به قبل فرق کرده ، آگاهی های لازم و دارم پس نگران نباش. خب ؟ لطفا به حرفم گوش بده.
مامان/ته: میدونم اما... باشه باشه ولی قول بده هر خطری تهدیدمون کرد هر اتفاقی افتاد زود از اون عمارت بیایم بیرون . بیایم همین جا تو همین خونه کوچیک خودمون دوباره زندگی کنیم باشه ؟ چون هیچ چیز مهم تر از زندگی در کنار هم برام نیست .
بابای/ته: معلومه که همین کار و میکنم ،ولی نگران نباش .پس قبوله ؟
مامان/ته:باشه....
بابای /ته: خب نظر تو چیه پسر کوچولو ؟!!؟
تهیونگ: اوممم بابایی میشه هرجا رفتیم بازم بیایم پیش کوک و ا/ت؟ تا دوباره باهاشون بازی کنم ؟ آره؟
بابای/ته: فقط همینو میخواستی بگی ؟ معلومه که اره.(خنده)
مامان بابای ته با مامان بابای ا/ت و کوک حرف زدن و قضیه رو گفتن و روز بعدش قرار شد از اونجا برن ....
کوک: عا یعنی دیگه نمیای این ورها ؟
...................
عکس نابی اسلاید آخره عکس ات و نابی و رو زائد واضح نزاشتن تا ا ن جور که میخواید تصور کنید
۱۳.۲k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.