...EP.3 JUST LET ME ADORE YOU
پارت.۳_فقط بگذار تو را بپرستم...
زود رفتم دو تیکه خوردم و رفتم بیرون که دیدم یکی داره درو میشکنه رفتم در رو باز کردم ک دیدم چویی(اکس کوک و بست فرند قبلی من ک بعد اینکه با کوک کات کردن کوک اجازه نداد باهاش صحبت کنم) بود
وارد اتاق شد و شروع به داد و بیداد کرد کوک اومد و گفت چته روانی(ریلکس مانند گف) علامت چویی: "
"روانیییییی؟ من یا توووووووو؟ تو میدونستی ک یون خواهر واقعیت نیست و باباش یکی دیگه ست برا همین تو رابطمون فق درمورد یون کنجکاو بودی و از اولش میخاستی باهاش باشی مگه نهههههه؟
-چی؟؟؟؟؟ {تو ذهنش= یون خواهر واقعیم نیست؟ باباش فرق داره؟ چطور تا به حال ب این فک نکرده بودم؟ شاید چون از قیافه شبیه همیم ولیییی اخه چجوری امکان داره؟}
+چوییا انقد بهونه کم اوردی برا ملاقات با کوک ک اومدی همچین چیزی از خودت درآوردی؟ -لبخند ملیح-
"تو واقعا که هیچی نمیدونیییییی بابای تو عموی کوکه، مامان کوک اون زمان به بابای کوک با برادرش خیانت کرد...!
کوک یکی خابوند گوشش و گفت اسم مامان منو خراب نکن
کوک رو مامانش حساس بود و چویی اینو به خوبی میدونست چویی همیشه میخاست برگرده پیش کوک و الان ک فک میکنم میبینم امکان نداره که ریسک کنه و دروغ بگه میدونه که اینجوری کوک ازش متنفر میشه...
چویی یهو شروع کرد بلند خندیدن و نامه ای ک دستش بود رو پرت کرد تو صورت کوک
"اینم مدرکش ازمایش دی ان ای هر دوتاتون توش هست بعلاوه ویدیویی که عموت به مامانت تجاوز میکنه و یون به وجود میاد...
من زدم سیم اخر و به نگهبانا گفتم چویی رو ببرن زیرزمین اگ چیزایی ک میگف واقعی میبودن و فاش میشدن اتفاق بدی در راه بود...
ویو کوک:
همه چی شکه کننده بود از تجاوز عمو به مامان تا فهمیدن اینکه جونگیون خاهر واقعیم نیست تا دستور یون به نگهبانا درمورد زندانی کرد چویی تو زیرزمین...نامه رو گذاشتم تو جیب مخفی کتم و به طرف جونگیون برگشتم و پالتوش رو اوردم و بهش دادم بپوشه و گفتم بریم دیرمون میشه...
باشه ای گفت و دستشو گرفتم و بردمش سمت ماشین و در ماشینو براش باز کردم و نشت تو ماشین منم نشستم و حرکت کردیم..
جو عجیب بود برا همین سمت جونگیون برگشتم و گفتم
اگ حتی خواهر خونیم هم نباشی قرار نیست ولت کنم تا اخر عمرت مجبوری خواهرم باشی و منو تحمل کنی!
جونگیون ویو: تو ماشین مضطرب بودم ک نکنه کوک رو از دست بدم و کوک دیگ دوسم نداشته باشه چون خاهرش نیستم و کم مونده بود بزنم زیر گریه که کوک اون حرفارو زد...... واقعا دوسش دارمممم..
نتونستم بغضو کنترل کنم و زدم زیر گریه..کوک ماشینو نگه داشت و گفت: یااااا چرا گریه میکنی اینجوری شبیه پانداها میشیااااا الان ارایشت خراب میشه نکننن تولدتهههه
+جونگکوکااااا فین..فین..من خیلی ت..ترسیدم از اینکه..فین..فین ممکنه از دستت بدممم هقققق
-کیوتتتتتتتت
با دستاش اشکامو پاک کرد و بغلم کرد
+یاااااا من اینجا..د..دارم از فشاری ک رومه..فین..دیوونه میشم ب..بعد تو م..میگی کیوت؟
کوک ویو:
با دستام سرشو نوازش کردم که یکم اروم شد و از ماشین پیاده شدیم تا یکم هوا بخوره، اینکه رویام داشت برآورده میشد داشت دیوونم میکرد و دیگه طاقتم تموم شده بود نمیتونستم ک دیگ خودمو کنترل کنم باید هرجور شده حسمو نسبت بهش اعتراف میکردم..
جونگیون ویو:
برگشتم سمتش و بهش گفتم: یااا اگ چون خواهرت نیستم اذیتم کنی میکشمت با دستای خودم! گفته باشماااا
-من اصلا تو رو از اولش بعنوان خواهرم نمیدیدم که این دفعه هم چیزی بخاد تغییر کنه...!
+..م..منظورت چیه؟
که یهو از کمرم گرف و کشید سمت خودش و کم کم صورتشو نزدیکم میاورد دلم نمیخاست پسش بزنم و حتی بیشتر میخاستمش..چشمامو بستم و لبشو محکم کوبید به لبم و مک های عمیق میزد به لبم و دستمو دور گردنش حلقه کردم و خودمو چسبوندم بهش و...
عاااااا خماری چ حسی دارهههه؟
خودم ب شخصه عاشق این پارت شدم...!
زود رفتم دو تیکه خوردم و رفتم بیرون که دیدم یکی داره درو میشکنه رفتم در رو باز کردم ک دیدم چویی(اکس کوک و بست فرند قبلی من ک بعد اینکه با کوک کات کردن کوک اجازه نداد باهاش صحبت کنم) بود
وارد اتاق شد و شروع به داد و بیداد کرد کوک اومد و گفت چته روانی(ریلکس مانند گف) علامت چویی: "
"روانیییییی؟ من یا توووووووو؟ تو میدونستی ک یون خواهر واقعیت نیست و باباش یکی دیگه ست برا همین تو رابطمون فق درمورد یون کنجکاو بودی و از اولش میخاستی باهاش باشی مگه نهههههه؟
-چی؟؟؟؟؟ {تو ذهنش= یون خواهر واقعیم نیست؟ باباش فرق داره؟ چطور تا به حال ب این فک نکرده بودم؟ شاید چون از قیافه شبیه همیم ولیییی اخه چجوری امکان داره؟}
+چوییا انقد بهونه کم اوردی برا ملاقات با کوک ک اومدی همچین چیزی از خودت درآوردی؟ -لبخند ملیح-
"تو واقعا که هیچی نمیدونیییییی بابای تو عموی کوکه، مامان کوک اون زمان به بابای کوک با برادرش خیانت کرد...!
کوک یکی خابوند گوشش و گفت اسم مامان منو خراب نکن
کوک رو مامانش حساس بود و چویی اینو به خوبی میدونست چویی همیشه میخاست برگرده پیش کوک و الان ک فک میکنم میبینم امکان نداره که ریسک کنه و دروغ بگه میدونه که اینجوری کوک ازش متنفر میشه...
چویی یهو شروع کرد بلند خندیدن و نامه ای ک دستش بود رو پرت کرد تو صورت کوک
"اینم مدرکش ازمایش دی ان ای هر دوتاتون توش هست بعلاوه ویدیویی که عموت به مامانت تجاوز میکنه و یون به وجود میاد...
من زدم سیم اخر و به نگهبانا گفتم چویی رو ببرن زیرزمین اگ چیزایی ک میگف واقعی میبودن و فاش میشدن اتفاق بدی در راه بود...
ویو کوک:
همه چی شکه کننده بود از تجاوز عمو به مامان تا فهمیدن اینکه جونگیون خاهر واقعیم نیست تا دستور یون به نگهبانا درمورد زندانی کرد چویی تو زیرزمین...نامه رو گذاشتم تو جیب مخفی کتم و به طرف جونگیون برگشتم و پالتوش رو اوردم و بهش دادم بپوشه و گفتم بریم دیرمون میشه...
باشه ای گفت و دستشو گرفتم و بردمش سمت ماشین و در ماشینو براش باز کردم و نشت تو ماشین منم نشستم و حرکت کردیم..
جو عجیب بود برا همین سمت جونگیون برگشتم و گفتم
اگ حتی خواهر خونیم هم نباشی قرار نیست ولت کنم تا اخر عمرت مجبوری خواهرم باشی و منو تحمل کنی!
جونگیون ویو: تو ماشین مضطرب بودم ک نکنه کوک رو از دست بدم و کوک دیگ دوسم نداشته باشه چون خاهرش نیستم و کم مونده بود بزنم زیر گریه که کوک اون حرفارو زد...... واقعا دوسش دارمممم..
نتونستم بغضو کنترل کنم و زدم زیر گریه..کوک ماشینو نگه داشت و گفت: یااااا چرا گریه میکنی اینجوری شبیه پانداها میشیااااا الان ارایشت خراب میشه نکننن تولدتهههه
+جونگکوکااااا فین..فین..من خیلی ت..ترسیدم از اینکه..فین..فین ممکنه از دستت بدممم هقققق
-کیوتتتتتتتت
با دستاش اشکامو پاک کرد و بغلم کرد
+یاااااا من اینجا..د..دارم از فشاری ک رومه..فین..دیوونه میشم ب..بعد تو م..میگی کیوت؟
کوک ویو:
با دستام سرشو نوازش کردم که یکم اروم شد و از ماشین پیاده شدیم تا یکم هوا بخوره، اینکه رویام داشت برآورده میشد داشت دیوونم میکرد و دیگه طاقتم تموم شده بود نمیتونستم ک دیگ خودمو کنترل کنم باید هرجور شده حسمو نسبت بهش اعتراف میکردم..
جونگیون ویو:
برگشتم سمتش و بهش گفتم: یااا اگ چون خواهرت نیستم اذیتم کنی میکشمت با دستای خودم! گفته باشماااا
-من اصلا تو رو از اولش بعنوان خواهرم نمیدیدم که این دفعه هم چیزی بخاد تغییر کنه...!
+..م..منظورت چیه؟
که یهو از کمرم گرف و کشید سمت خودش و کم کم صورتشو نزدیکم میاورد دلم نمیخاست پسش بزنم و حتی بیشتر میخاستمش..چشمامو بستم و لبشو محکم کوبید به لبم و مک های عمیق میزد به لبم و دستمو دور گردنش حلقه کردم و خودمو چسبوندم بهش و...
عاااااا خماری چ حسی دارهههه؟
خودم ب شخصه عاشق این پارت شدم...!
۲۶.۶k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.