فیک پادشاه قلب من پارت ۷
خون تا پایین گردش لیز خورد...لبخندی زد و دستش رو گذاشت رو شمشیر و محکم فشار داد
از این حرکتش تعجب کرده بودم...به خاطر همین شمشیر از دستم افتاد و متحیر به دست خونی جونگکوک نگاه میکردم
مطمئنم زخمش خیلی عمیقه
سریع به خودم اومدم و رفتم کنارش
دستش رو گرفتم و نگاهش کردم
+چرا اینطوری کردی؟...نگاه کن چه عمیقه...وایسا برم بند بیارم
سريع دستش رو ول کردم و رفتم دنبال پانسمان بگردم
با کلی سختی یه پانسمان و مواد زد عفونی و یه مقدار آب پیدا کردم و رفتم پیشش
نشسته بود...رفتم کنارش نشستم...یکم آب ریختم و خونش رو پاک کردم نمیدونستم باید آب میریختم یا نه ولی خون دستش رو پر کرده بود......مواد زد عفونی رو باز کردم و دستش رو گرفتم...یکم بهش زدم
حرفی نمیزد...حتی آخ هم نمیگفت
وقتی کارم تموم شد...سريع پانسمان رو برداشتم و دستش رو دور پیچی کردم
+تموم شدش
سرم رو آوردم بالا که باهاش چشم تو چشم شدم
لعنتی تو چشمات چی داری که نمیتونم ازش دست بکشم
چشمام قفل چشماش شده بود که اون خودش این قفل رو باز کرد
سريع به خودم اومدم و از جام پاشدم ..... تکونی به لباسام دادم
+اِهم...
کوک:چیه
+بیا بگیر این شمشیرتو
کوک:نمیخوامش
چی؟ای خدا اين چرا اینطوریه؟همین چند دقیقه پیش به خاطر یدونه شمشیر دستش رو زخمی کرد...
+چرا پ......
کوک:میخواستم یکم اذیتت کنم
+به خاطر اذیت کردن من دستتو بریدی؟
کوک:اهوم
+ولی زخمت خیلی عمیق شده...
کوک:نگران نباش این چیزی نیست من از این بدتر هاشو تجربه کردم
هان؟بدتر؟یعنی زخم های دیگه ای هم غیر از این هم داره؟
کوک:بهتره من برم
از جاش پاشد و بدون اینکه منتظر باشه تا حرفی بزنم رفت و من به جای خالیش زل زدم...
ادامه دارد...
لایک و کامنت نذاری قهلم😶🌫️
از این حرکتش تعجب کرده بودم...به خاطر همین شمشیر از دستم افتاد و متحیر به دست خونی جونگکوک نگاه میکردم
مطمئنم زخمش خیلی عمیقه
سریع به خودم اومدم و رفتم کنارش
دستش رو گرفتم و نگاهش کردم
+چرا اینطوری کردی؟...نگاه کن چه عمیقه...وایسا برم بند بیارم
سريع دستش رو ول کردم و رفتم دنبال پانسمان بگردم
با کلی سختی یه پانسمان و مواد زد عفونی و یه مقدار آب پیدا کردم و رفتم پیشش
نشسته بود...رفتم کنارش نشستم...یکم آب ریختم و خونش رو پاک کردم نمیدونستم باید آب میریختم یا نه ولی خون دستش رو پر کرده بود......مواد زد عفونی رو باز کردم و دستش رو گرفتم...یکم بهش زدم
حرفی نمیزد...حتی آخ هم نمیگفت
وقتی کارم تموم شد...سريع پانسمان رو برداشتم و دستش رو دور پیچی کردم
+تموم شدش
سرم رو آوردم بالا که باهاش چشم تو چشم شدم
لعنتی تو چشمات چی داری که نمیتونم ازش دست بکشم
چشمام قفل چشماش شده بود که اون خودش این قفل رو باز کرد
سريع به خودم اومدم و از جام پاشدم ..... تکونی به لباسام دادم
+اِهم...
کوک:چیه
+بیا بگیر این شمشیرتو
کوک:نمیخوامش
چی؟ای خدا اين چرا اینطوریه؟همین چند دقیقه پیش به خاطر یدونه شمشیر دستش رو زخمی کرد...
+چرا پ......
کوک:میخواستم یکم اذیتت کنم
+به خاطر اذیت کردن من دستتو بریدی؟
کوک:اهوم
+ولی زخمت خیلی عمیق شده...
کوک:نگران نباش این چیزی نیست من از این بدتر هاشو تجربه کردم
هان؟بدتر؟یعنی زخم های دیگه ای هم غیر از این هم داره؟
کوک:بهتره من برم
از جاش پاشد و بدون اینکه منتظر باشه تا حرفی بزنم رفت و من به جای خالیش زل زدم...
ادامه دارد...
لایک و کامنت نذاری قهلم😶🌫️
۷.۲k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.