**گذشته ی سیاه **p33
بغضه تو گلوم زیادی بزرگ شده بود هر لحظه ممکن بود اشکام ببارن روی گونه هام .....سر ام پایین بود و پشت سر آجوما راه میرفتم ..... انگار تو این زمان نبودم ..... دل من ... قلب من ... مغز و عقل و منطقام همشون تو اون اتاق جا موند ...همشون پیش تهیونگ بود ... حلقه های اشکام دیدم و تار کرده بود ... سرم پایین بود آروم چشمامو باز و بسته میکردم تا بتونم قدم هام و روی این چمن ها حفظ کنم ... اشکام دونه به دونه میفتادن ..... فقط منتظر بودم هرچه زود تر با خودم تنها باشم .... آجوما وایساد که باعث متوقف شدن ام شد .... با پشت دستم زود اشکام و پس زدم ..... صدای کیلید ها و باز شدن قفلی رو شنیدم برگشتم سمت آجوما که رفت داخل
آجوما : بیا دخترم... بیا تو ...
آروم پا های شل شدم و کشیدم خونه ... ولی من تو این خونه نبودم ... تمام من پیشش بود تمام روح و اجزام......
آجوما: دخترم چیزی شده ؟
با گفتن این حرف بغض و اشک دوباره هجوم بردن به چشمام ... به چشمای مهربون آجوما نگاه کردم ....بازم منو دختر خودش خطاب کرد ....
قلبم دیواره های سختی از درد بسته بود ..... از این همه تنهاییی ... از این همه بیکسی.... از اینکه کسی نیس بگه حالت خوبه ؟ درد داری ؟ ناراحتی ؟ چرا گریه میکنی ؟
یا صدای مهربونش دوباره به خودم اومدم ولی دیگه اشکام راه خودشون و پیدا کرده بودن
آجوما : عهه گریه میکنی؟ حالت خوبه ؟
ایپک : آجوما میشه ... میشه منو بغل کنی ؟(بغض و اشک)
دستاشو از هم فاصله داد و آغوشش و برام باز کرد ...پا تند کردم سمتش و محکم بغلش کردم...
گذاشتم هق هق هام بلند بشن ...... آجوما دستش و نواز وار روی سرم و قلبه داغون شدم میکشید ...
شرطا
۴۰ لایک
کامنت بزاریننننننننننن
آجوما : بیا دخترم... بیا تو ...
آروم پا های شل شدم و کشیدم خونه ... ولی من تو این خونه نبودم ... تمام من پیشش بود تمام روح و اجزام......
آجوما: دخترم چیزی شده ؟
با گفتن این حرف بغض و اشک دوباره هجوم بردن به چشمام ... به چشمای مهربون آجوما نگاه کردم ....بازم منو دختر خودش خطاب کرد ....
قلبم دیواره های سختی از درد بسته بود ..... از این همه تنهاییی ... از این همه بیکسی.... از اینکه کسی نیس بگه حالت خوبه ؟ درد داری ؟ ناراحتی ؟ چرا گریه میکنی ؟
یا صدای مهربونش دوباره به خودم اومدم ولی دیگه اشکام راه خودشون و پیدا کرده بودن
آجوما : عهه گریه میکنی؟ حالت خوبه ؟
ایپک : آجوما میشه ... میشه منو بغل کنی ؟(بغض و اشک)
دستاشو از هم فاصله داد و آغوشش و برام باز کرد ...پا تند کردم سمتش و محکم بغلش کردم...
گذاشتم هق هق هام بلند بشن ...... آجوما دستش و نواز وار روی سرم و قلبه داغون شدم میکشید ...
شرطا
۴۰ لایک
کامنت بزاریننننننننننن
۷.۱k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.