پارت ۷۰ (برادر خونده،)
از زبان جونگ کوک: طاقت موندن تو این خونه رو ندارم خیلی دیر دیر میام اینجا این خونه بدون اون واقعن خیلی سوتو کوره تو این مدتی که میومدم اینجا فقد به خاطر مامانم بود حالم زیاد خوش نبود از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدم سرعتم زیاد بود بی توجه با چراغ قرمز خیابونا رانندگی میکردم کاش همینجا میتونستم زندگیمو تموم کنم کاش جراعتشو داشتم انجامش میدادم ولی من فقد دارم به امید دیدن تو این زندگیرو ادامه میدم نمی دونستم دارم کجا میرم وقتی درست به دور ورم نگاه کردم دیدم رسیدم به همون جایی که همیشه می اومدم به قول سورا درسته اینجا ترسناکه و تاریکه ولی اینجا به من همیشه ارامش میده از ماشینم پیاده شدم من سورا رو اینجا اورده بودم دلم میخواست الانم کنارم باشه امیدوارم هرجا هستی حالت خوب باشه سورا حساب زمان از دستم رفته بود نمی دونم چقدر اینجام ولی باید برگردم خونه سوار ماشین شدم مسیر راهمو به سمت خونه خودم تغییر دادم خیلی خسته بودم وقتی رسیدم روی کاناپه خونم دراز کشیدمو به خواب رفتم...................... باصدای رومخ آلارم گوشیم چشامو باز کردم کلافه از جام پاشدم دیشب اونقدر خسته بودم که رو کاناپه خوابم برد باید میرفتم کمپانی خیلی سریع اماده شدمو سوار ماشینم شدم وقتی به کمپانی رسیدم اولین جایی که رفتم اتاق تمرین بود فقد جمین و تهیونگ و جی هوپ اونجا بودن اروم زیر لب بهشون سلام دادم جیمین با تعجب اومد سمتمو گفت:جونگ کوک چرا اینقدر پوکری _چیزی نیست حالم زیاد خوش نیست جیمین:مطمئنی انگار مشکلی پیش اومده چه اتفاقی افتاده _گفتم هیچی نیس جیمین:ولی ظاهرت یه چی دیگه داره میگه بگو اگه چیزی شده تهیونگ:جیمین راحتش بزار حتمن چیزی نیست جیمین :ولی اون رفتارش تغییر کرده کلافه و عصبانی رو به جیمین گفتم:چیزی نیست از تو هیچ کاری بر نمیاد جیمین لطفا بیشتر از این اذیتم نکن با قدم های تند از اون اتاق سریع بیرون رفتم تو راهرویی که کسی نبود روی صندلی نشستم کلافه دستامو رو سرم گذاشتم به تموم اتفاق هایی که افتاده بود فکر میکرد با حس اینکه یکی پیشم نشسته باشه سرمو بالا اوردم تهیونگ بود کلافه گفتم :چرا اومدی اینجا نکنه توام میخوای سوال پیچم کنی تهیونگ :نه من که میدونم چی شده دیگه چرا باید سوال پیچت کنم _پس چرا اومدی اینجا تهیونگ:عاایششش اومدم بشینم به تو چیکار دارم اخه _اوکی بشین به من چه تهیونگ:ولی رفتارت با جیمین خیلی تند بود _خیلی داشت سوال میپرسید تو که میدونی حالم خوب نیست تهیونگ خندید وگفت:مگه چی شده نکنه توقع داری سورا برگشت تورو با این اخلاق گندت ببینه با تعجب نگاش کردمو گفتم:یاااا من کی اخلاقم گنده تهیونگ:همین امروز مشخص بود از رفتارت با جیمین
۹۲.۰k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.