★my mafia★
★my mafia★
P¹
ویو ا/ت
از شب تا الان نخوابیده بودم و بلند شدم باز هم که در اتاق قفل شده بود منو دزدیده بودن با رفیقمو داستان هم خیلی پیچیده ست و توضیح خیلی داره...
ویو جیمین
از تخت خوابم بلند شدم و رفتم آشپز خونه که صدای ا/ت همونی که عاشقش شده بودم بود داشت میگفت...
ا/ت: درو باز کننن(داد)
جیمین: اوه عروسک بیدار شدی؟؟
ا/ت: منو با اون لقب مسخره صدا نکن درو باز کن(داد)
جیمین: اوه عروسک من دوست نداری اینجوری صدات کنم؟؟
ا/ت: بس کن اینجوری صدام نکن(داد)
ادمین: جیمین جان درو برای دختر باز کن
جیمین: ادمین جان گمشو نیا تو رمانمون
ادمین: باشه من لفت میدم از زندگی
ا/ت: درو باز کن ترو خدا بزار برم(بغض)
جونگکوک:یونا داره میگه منو بیار پیش ا/ت چیکار کنیم؟
جیمین: بیارش پیشش(خونسرد)
جونگکوک: باشه
یونا: ا/ت کجاست؟؟ا/ت؟؟؟(داد)
ا/ت: من اینجام بیا پیشم(گریه)
یونا: گریه نکن(گریه)
ا/ت: نمیتونم دلم برای دوستایی که باهاشون میرفتیم بیرون تنگ شده واسه کارم واسه خوانوادم واسه همه چی دلم تنگ شده(گریه)
یونا: منممم(گریه)
جیمین: یونا بیا غذا عروسک من بیا بریم غذا بخوریم
یونا و ا/ت: نمیایم
جیمین: جونگکوک تو یونا رو بیار من ا/ت رو
جونگکوک: باشه
قضیه داستان اینه که:
ا/ت آماده شده بود بره سرکار و واسه خودش شاد بود و داشت با یونا صحبت میکرد که لباساش رو پوشید(عکسش رو میزارم*)
و شروع به حرکت واسه کارش کرد که جیمین ا/ت رو دید و ا/ت دزدید و برای اینکه ا/ت نره لوشون بده زندانیش کردن
بیاااااا
بدووووو بیااااا
خمارییییی🤣🤝🏻
امشب پارت ²
P¹
ویو ا/ت
از شب تا الان نخوابیده بودم و بلند شدم باز هم که در اتاق قفل شده بود منو دزدیده بودن با رفیقمو داستان هم خیلی پیچیده ست و توضیح خیلی داره...
ویو جیمین
از تخت خوابم بلند شدم و رفتم آشپز خونه که صدای ا/ت همونی که عاشقش شده بودم بود داشت میگفت...
ا/ت: درو باز کننن(داد)
جیمین: اوه عروسک بیدار شدی؟؟
ا/ت: منو با اون لقب مسخره صدا نکن درو باز کن(داد)
جیمین: اوه عروسک من دوست نداری اینجوری صدات کنم؟؟
ا/ت: بس کن اینجوری صدام نکن(داد)
ادمین: جیمین جان درو برای دختر باز کن
جیمین: ادمین جان گمشو نیا تو رمانمون
ادمین: باشه من لفت میدم از زندگی
ا/ت: درو باز کن ترو خدا بزار برم(بغض)
جونگکوک:یونا داره میگه منو بیار پیش ا/ت چیکار کنیم؟
جیمین: بیارش پیشش(خونسرد)
جونگکوک: باشه
یونا: ا/ت کجاست؟؟ا/ت؟؟؟(داد)
ا/ت: من اینجام بیا پیشم(گریه)
یونا: گریه نکن(گریه)
ا/ت: نمیتونم دلم برای دوستایی که باهاشون میرفتیم بیرون تنگ شده واسه کارم واسه خوانوادم واسه همه چی دلم تنگ شده(گریه)
یونا: منممم(گریه)
جیمین: یونا بیا غذا عروسک من بیا بریم غذا بخوریم
یونا و ا/ت: نمیایم
جیمین: جونگکوک تو یونا رو بیار من ا/ت رو
جونگکوک: باشه
قضیه داستان اینه که:
ا/ت آماده شده بود بره سرکار و واسه خودش شاد بود و داشت با یونا صحبت میکرد که لباساش رو پوشید(عکسش رو میزارم*)
و شروع به حرکت واسه کارش کرد که جیمین ا/ت رو دید و ا/ت دزدید و برای اینکه ا/ت نره لوشون بده زندانیش کردن
بیاااااا
بدووووو بیااااا
خمارییییی🤣🤝🏻
امشب پارت ²
۱۶.۵k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.