فیک کوک ( اعتماد)پارت۱۵
فردا
از زبان ا/ت
صبح با صدای خاله یو بیدار شدم برای اولین بار ساعت ۶ صبح بیدار شدم آخه این انصافه
سفره رو داشتم با علایق خاص خودم رنگا رنگ میچیدم همیشه یه رومیزی سیاه روش پهن بود اما جمعش کردم و یه سفره سفید پهن کردم کلا میز رو اینقدر قشنگ کردم از ذوق برای خودم دست زدم که صدای کفش هایی که داشت از پله ها پایین میومد رو شنیدم اومد نشست حداقل باید بهم تعارف میکرد بشینم نه ؟
هوففف بلندی کشیدم قدم برداشتم تا برم سمت آشپزخونه که گفت : کجا ؟
برگشتم سمتش و گفتم : دیگه چیشده ؟
گفت : چیزی خوردی ؟ گفتم : نه نخوردم
گفت : بیا بشین یه چیزی بزار تو دهنت
خواستم خودمو مغرور نشون بدم برای همین گفتم : من گشنم نیست
خواستم برم که گفت : بهت گفتم بیا بشین شنیدی که
کلافه برگشتم سمتش و رفتم نشستم یه چند تا بلوبری برداشتم حس سوزش ریه هام بازم شروع شده بود دستم رو گذاشتم روی سینم و آروم گفتم : توروخدا باز شروع نکن
حس سرفه بهم دست داد نباید اینجا سرفه میکردم اما مگه تونستم جلوش رو بگیرم یه بند سرفه کردم و دستم رو گرفتم جلوی دهنم
بلند شدم برم از اونجا دور بشم که سرفه زیاد قدرتم رو گرفت وایستادم و خم شدم جونگ کوک گفت : چت شد
صدای قدم هاش به گوشم میرسید
دلم نمیخواست دستم رو از جلوی دهنم بردارم و دستم که مطمئنم کلی خون روش هست رو ببینم
جلوم وایستاد انگار متوجه چیزه مشکوکی شده بود دستم که جلوی دهنم بود رو کشید با دیدن دستم که خون روش بود گفت : این چیه ؟
دستم رو کشیدم و گفتم : چیزی...نیست
دستم رو محکم گرفت و گفت : یعنی چی چیزی نیست مگه کف دستت رو نمیبینی
بالاخره بعده کلی سوال جواب کردنم به تهیونگ زنگ زد که بیاد نمیدونستم دکتره...
نشسته بودم روی کاناپه منتظر تهیونگ اونم نشسته بود روبه روم پا روی پاش انداخته بود و نگام میکرد
به سمت در نگاه کردم که زنگ در خورد خاله یو باز کرد
بالاخره تهیونگ اومد بهم لبخند زد و کنارم نشست با لحن شوخی گفتم : نمیدونستم دکتری ها
همونطور که معاینم میکرد خندید و گفت : یه دقیقه خدا ساکت باش دختر
جونگ کوک هم برج زهرمار وایستاده بود بالا سرم تهیونگ گفت : قبلاً بیماری خاصی داشتی ؟
گفتم : خب من چون ۷ ماهه بدنیا اومدم ریه هام ناقصه وقتی توی انگلیس بودم تحت نظر پزشک بودم و تا موقعی که بیام به این عمارت هم از اسپری و قرصام استفاده میکردم ولی الان به هیچکدوم دسترسی ندارم
تهیونگ گفت : میخواستی خودکشی کنی تو ؟ چرا زودتر نگفتی من برات چندتا دارو مینویسم حتماً استفاده کن
بعد به جونگ کوک نگاه کرد و گفت : زیادی هم به خودت فشار نیار از بو هایی مثل عطر و ادکلن های تند دوری کن
سرم رو بالا پایین کردم
از زبان ا/ت
صبح با صدای خاله یو بیدار شدم برای اولین بار ساعت ۶ صبح بیدار شدم آخه این انصافه
سفره رو داشتم با علایق خاص خودم رنگا رنگ میچیدم همیشه یه رومیزی سیاه روش پهن بود اما جمعش کردم و یه سفره سفید پهن کردم کلا میز رو اینقدر قشنگ کردم از ذوق برای خودم دست زدم که صدای کفش هایی که داشت از پله ها پایین میومد رو شنیدم اومد نشست حداقل باید بهم تعارف میکرد بشینم نه ؟
هوففف بلندی کشیدم قدم برداشتم تا برم سمت آشپزخونه که گفت : کجا ؟
برگشتم سمتش و گفتم : دیگه چیشده ؟
گفت : چیزی خوردی ؟ گفتم : نه نخوردم
گفت : بیا بشین یه چیزی بزار تو دهنت
خواستم خودمو مغرور نشون بدم برای همین گفتم : من گشنم نیست
خواستم برم که گفت : بهت گفتم بیا بشین شنیدی که
کلافه برگشتم سمتش و رفتم نشستم یه چند تا بلوبری برداشتم حس سوزش ریه هام بازم شروع شده بود دستم رو گذاشتم روی سینم و آروم گفتم : توروخدا باز شروع نکن
حس سرفه بهم دست داد نباید اینجا سرفه میکردم اما مگه تونستم جلوش رو بگیرم یه بند سرفه کردم و دستم رو گرفتم جلوی دهنم
بلند شدم برم از اونجا دور بشم که سرفه زیاد قدرتم رو گرفت وایستادم و خم شدم جونگ کوک گفت : چت شد
صدای قدم هاش به گوشم میرسید
دلم نمیخواست دستم رو از جلوی دهنم بردارم و دستم که مطمئنم کلی خون روش هست رو ببینم
جلوم وایستاد انگار متوجه چیزه مشکوکی شده بود دستم که جلوی دهنم بود رو کشید با دیدن دستم که خون روش بود گفت : این چیه ؟
دستم رو کشیدم و گفتم : چیزی...نیست
دستم رو محکم گرفت و گفت : یعنی چی چیزی نیست مگه کف دستت رو نمیبینی
بالاخره بعده کلی سوال جواب کردنم به تهیونگ زنگ زد که بیاد نمیدونستم دکتره...
نشسته بودم روی کاناپه منتظر تهیونگ اونم نشسته بود روبه روم پا روی پاش انداخته بود و نگام میکرد
به سمت در نگاه کردم که زنگ در خورد خاله یو باز کرد
بالاخره تهیونگ اومد بهم لبخند زد و کنارم نشست با لحن شوخی گفتم : نمیدونستم دکتری ها
همونطور که معاینم میکرد خندید و گفت : یه دقیقه خدا ساکت باش دختر
جونگ کوک هم برج زهرمار وایستاده بود بالا سرم تهیونگ گفت : قبلاً بیماری خاصی داشتی ؟
گفتم : خب من چون ۷ ماهه بدنیا اومدم ریه هام ناقصه وقتی توی انگلیس بودم تحت نظر پزشک بودم و تا موقعی که بیام به این عمارت هم از اسپری و قرصام استفاده میکردم ولی الان به هیچکدوم دسترسی ندارم
تهیونگ گفت : میخواستی خودکشی کنی تو ؟ چرا زودتر نگفتی من برات چندتا دارو مینویسم حتماً استفاده کن
بعد به جونگ کوک نگاه کرد و گفت : زیادی هم به خودت فشار نیار از بو هایی مثل عطر و ادکلن های تند دوری کن
سرم رو بالا پایین کردم
۱۲۴.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.