دفتر خاطرات پارت ششم
قسمت ششم
به خونه رسیدم در خونه رو باز کردم مثل همیشه سوت کور،از وقتی که جیمین رفته زندگی منم مثل فیلم های قدیمی سیاه سفید بود نه رنگی نه خوشی و نه لبخندی حداقل فیلمای سیاه سفید قدیمی خوشی و خنده هاشون رو داشتن ولی من نه،رفتم کنار شومینه نشستم و به خاکسترای توی شومینه نگاه میکردم،دست از نگاه کردن برداشتم و دفتر خاطراتم که کنارم افتاده بود رو برداشتم،بازش کردم و چند ورق رفتم جلو،شروع کردم به خوندن نوشته هام،نوشته هایی که الان تنها قرص آرامش من هستن.
فلش بک
وارد مدرسه شدم ولی خیلی خلوت بود نکنه مدرسه تعطیله و به من خبر ندادن؟!.خواستم برگردم که با صدای پدر مدرسه سر جام ایستادم.
+ همه بچه ها توی ورزشگاه مدرسن زود برو اونجا.
بدون پرسیدن حرف اضافه ای با یه تشکر خشک خالی رفتم سمت ورزشگاه...وقتی به باشگاه رسیدم درشو با شتاب باز کردم و با صدای بلند گفتم.
_ سلام من اومدم!.
همه سرا چرخید سمتم ولی کسی جواب سلامو بهم نداد.سرمو تکون دادم و رفتم پشت میا ایستادم و آروم در گوشش گفتم.
_ میا اینجا چخبره؟.
میا: مثل اینکه مدیر از یه دانش آموز خیلی عصبانیه.
برای چی آخه مگه چی شده،با یادآوری دیروز و زلزله الکی تازه یادم افتاد که چیکار کردم نکنه جیمین فهمیده و میخواد بخاطر اون موضوع حلق آویزم کنه؟!.نه بابا قتل که نکردم اره بابا این فکرا چیکه که میکنم.صدای همهمه بود اما با اومدن جیمین و رفتنش پشت میکروفن صدا قطع شد.
جیمین:خانم جئون بیان بالا.
مثل اینکه حکم عدامم صادر شد،با جذبه رفتم بالا و سلامی به جیمین دادم که جوابشو با سر داد.
_ بله کاری داشتین؟.
جیمین:خانم جئون چرا داری خودتو میزنی به اون راه؟
با تعجب ساختگی گفتم.
جیمین:کدوم راه؟من اینجا وایسادم راه نمیرم.
انگاری کمی کلافه شده بود ولی با چهره خونسردش کافگیشو مخفی میرد.
جیمین:از همه بچه های مدرسه و بخصوص استاد ها معذرت خواهی کنید و دیگه این کارتون تکرار نشه.
پوف منو معذرت خواهی !عمرا. کار بدیم نکردم که، درضمن بچه های مدرسه مدیون من هستم، بهتر بود کمی با آقای پارک بخندیدم خخخخ ،بدون توجه به حرفاش گفتم
_ آقای پارک شما مجردین؟.
صدای همهمه دانش آموزا بلند شد. اخم خیلی ریزی وسط ابروهاش نشست.
جیمین:فکر نکنم این به شما ربطی داشته.
خودمو غمگین کردم.
_ من فقط خواستم یه پدر برای بچه هام پیدا کنم و کی بهتر از شما؟.
انگاری کمی اعصبانی شد و با تحکم گفت.
جیمین:خانم جئون!
در گیفمو باز کردم و دوتا عروسکی که برای میا بافته بدونمشون از داخل کیفم خارج کردم و جلوی جیمین گرفتم،همه داشتن با خنده نکاهمون میکردن
_این دخترم جولی و این پسرم جورجیه به بابا سلام کنید.
بعد صدامو بچگونه کردم و از طرف عروسکا گفتم.
_ سلام بابایی.
جیمین انگاری خیلی عصبانی شده بود.
جیمین خانم جئون برین داخل دفترم اونجا باهتون تصویه حساب میکنم.
با خوشحالی هیجان و ذوق الکی گفتم.
_میخواین پدر بچه های من باشید؟.
بدون توجه بهم گفت
جیمین:فیلم سه بعدی تموم شد میتونید برین داخل کلاستون.
بعد رو به من شد.
جیمین:شما هم برین داخل دفترم منتظر باشید.
اینقدر جدی و محکم گفت که به ناچار قبول کردم.....به دفترش رسیدم درشو باز کردم،با دیدن انبوه زیادی از کادو و هدیه های روی میز دهنم باز موند رفتم سمت میز و یکی از جعبه هارو توی دستم گرفتم با دیدن متن کوتاهی که رو جعبه چسپیده بود برداشتمش و شروع کردم به خوندنش.
« آقای پارک امید وارم از این ساعت خوشتون بیا»
امضاش به اسم میا بود در جعبه رو باز کردم با دیدن ساعت مارک دار چشمام گشاد شد چی میا عنتر دختره زشت یادم میاد همین ساعتو ولی مدل زنونشو رو میخواستم هرچی اون روز به میا اسرار کردم بهم پول قرض بده تا این ساعتو بگیرم میگفت ندارم الان واسه این پسره؟!! اصلا ولش کن.
درب جعبرو بستم و رفتم سراغ هدیه بعدی
« سلام آقای پارک این شیرنی هارو خودم درست کردم امیدوارم خوشتون بیاد»
یکی از اون شیرنی هارو گذاشتم توی دهنم
_ اه کمی شکرشو باید زیاد میکرد،به هرحال خوشمزست.
در دفتر باز شد و جیمین اومد داخل با دیدنم که داشتم شیرنی میخوردم در دفترو بست
_اقای پارک این هدیه هارو لازم داری؟.
جیمین:فضولیش واسه شما نیومده.
اومد جلو و جعبه شیرینی رو از دستم گرفت
جیمین: نمیخوای توضیح بدید خانم جئون؟
_ چیو؟.
کلافه دستی توی موهاش کشید
جیمین:همین جریان زلزله؟.
خنده بلندی کردم و گفتم
_ آها اونو میگی جریان خاصی ندره فقط از سر بیکاری بود!.
دستشو محکم کوبید به میز.
جیمین:شما بیکاری که میری کلاس درس یه نفرو خراب میکنید؟الان خوبه یکی بیاد با شما همچین کاری کنه شما خوشتون میاد؟.
شونه هامو بالا انداختم و بی تفاوت گفتم.
_ من که از خدامه ولی کسی در حقم همچین لطفی نمیکنه و خو اون دانش آموزا مدیون من هستن و از اینکه کلاس درشون بهم خورده اصلا ناراحت نیستن.
به خونه رسیدم در خونه رو باز کردم مثل همیشه سوت کور،از وقتی که جیمین رفته زندگی منم مثل فیلم های قدیمی سیاه سفید بود نه رنگی نه خوشی و نه لبخندی حداقل فیلمای سیاه سفید قدیمی خوشی و خنده هاشون رو داشتن ولی من نه،رفتم کنار شومینه نشستم و به خاکسترای توی شومینه نگاه میکردم،دست از نگاه کردن برداشتم و دفتر خاطراتم که کنارم افتاده بود رو برداشتم،بازش کردم و چند ورق رفتم جلو،شروع کردم به خوندن نوشته هام،نوشته هایی که الان تنها قرص آرامش من هستن.
فلش بک
وارد مدرسه شدم ولی خیلی خلوت بود نکنه مدرسه تعطیله و به من خبر ندادن؟!.خواستم برگردم که با صدای پدر مدرسه سر جام ایستادم.
+ همه بچه ها توی ورزشگاه مدرسن زود برو اونجا.
بدون پرسیدن حرف اضافه ای با یه تشکر خشک خالی رفتم سمت ورزشگاه...وقتی به باشگاه رسیدم درشو با شتاب باز کردم و با صدای بلند گفتم.
_ سلام من اومدم!.
همه سرا چرخید سمتم ولی کسی جواب سلامو بهم نداد.سرمو تکون دادم و رفتم پشت میا ایستادم و آروم در گوشش گفتم.
_ میا اینجا چخبره؟.
میا: مثل اینکه مدیر از یه دانش آموز خیلی عصبانیه.
برای چی آخه مگه چی شده،با یادآوری دیروز و زلزله الکی تازه یادم افتاد که چیکار کردم نکنه جیمین فهمیده و میخواد بخاطر اون موضوع حلق آویزم کنه؟!.نه بابا قتل که نکردم اره بابا این فکرا چیکه که میکنم.صدای همهمه بود اما با اومدن جیمین و رفتنش پشت میکروفن صدا قطع شد.
جیمین:خانم جئون بیان بالا.
مثل اینکه حکم عدامم صادر شد،با جذبه رفتم بالا و سلامی به جیمین دادم که جوابشو با سر داد.
_ بله کاری داشتین؟.
جیمین:خانم جئون چرا داری خودتو میزنی به اون راه؟
با تعجب ساختگی گفتم.
جیمین:کدوم راه؟من اینجا وایسادم راه نمیرم.
انگاری کمی کلافه شده بود ولی با چهره خونسردش کافگیشو مخفی میرد.
جیمین:از همه بچه های مدرسه و بخصوص استاد ها معذرت خواهی کنید و دیگه این کارتون تکرار نشه.
پوف منو معذرت خواهی !عمرا. کار بدیم نکردم که، درضمن بچه های مدرسه مدیون من هستم، بهتر بود کمی با آقای پارک بخندیدم خخخخ ،بدون توجه به حرفاش گفتم
_ آقای پارک شما مجردین؟.
صدای همهمه دانش آموزا بلند شد. اخم خیلی ریزی وسط ابروهاش نشست.
جیمین:فکر نکنم این به شما ربطی داشته.
خودمو غمگین کردم.
_ من فقط خواستم یه پدر برای بچه هام پیدا کنم و کی بهتر از شما؟.
انگاری کمی اعصبانی شد و با تحکم گفت.
جیمین:خانم جئون!
در گیفمو باز کردم و دوتا عروسکی که برای میا بافته بدونمشون از داخل کیفم خارج کردم و جلوی جیمین گرفتم،همه داشتن با خنده نکاهمون میکردن
_این دخترم جولی و این پسرم جورجیه به بابا سلام کنید.
بعد صدامو بچگونه کردم و از طرف عروسکا گفتم.
_ سلام بابایی.
جیمین انگاری خیلی عصبانی شده بود.
جیمین خانم جئون برین داخل دفترم اونجا باهتون تصویه حساب میکنم.
با خوشحالی هیجان و ذوق الکی گفتم.
_میخواین پدر بچه های من باشید؟.
بدون توجه بهم گفت
جیمین:فیلم سه بعدی تموم شد میتونید برین داخل کلاستون.
بعد رو به من شد.
جیمین:شما هم برین داخل دفترم منتظر باشید.
اینقدر جدی و محکم گفت که به ناچار قبول کردم.....به دفترش رسیدم درشو باز کردم،با دیدن انبوه زیادی از کادو و هدیه های روی میز دهنم باز موند رفتم سمت میز و یکی از جعبه هارو توی دستم گرفتم با دیدن متن کوتاهی که رو جعبه چسپیده بود برداشتمش و شروع کردم به خوندنش.
« آقای پارک امید وارم از این ساعت خوشتون بیا»
امضاش به اسم میا بود در جعبه رو باز کردم با دیدن ساعت مارک دار چشمام گشاد شد چی میا عنتر دختره زشت یادم میاد همین ساعتو ولی مدل زنونشو رو میخواستم هرچی اون روز به میا اسرار کردم بهم پول قرض بده تا این ساعتو بگیرم میگفت ندارم الان واسه این پسره؟!! اصلا ولش کن.
درب جعبرو بستم و رفتم سراغ هدیه بعدی
« سلام آقای پارک این شیرنی هارو خودم درست کردم امیدوارم خوشتون بیاد»
یکی از اون شیرنی هارو گذاشتم توی دهنم
_ اه کمی شکرشو باید زیاد میکرد،به هرحال خوشمزست.
در دفتر باز شد و جیمین اومد داخل با دیدنم که داشتم شیرنی میخوردم در دفترو بست
_اقای پارک این هدیه هارو لازم داری؟.
جیمین:فضولیش واسه شما نیومده.
اومد جلو و جعبه شیرینی رو از دستم گرفت
جیمین: نمیخوای توضیح بدید خانم جئون؟
_ چیو؟.
کلافه دستی توی موهاش کشید
جیمین:همین جریان زلزله؟.
خنده بلندی کردم و گفتم
_ آها اونو میگی جریان خاصی ندره فقط از سر بیکاری بود!.
دستشو محکم کوبید به میز.
جیمین:شما بیکاری که میری کلاس درس یه نفرو خراب میکنید؟الان خوبه یکی بیاد با شما همچین کاری کنه شما خوشتون میاد؟.
شونه هامو بالا انداختم و بی تفاوت گفتم.
_ من که از خدامه ولی کسی در حقم همچین لطفی نمیکنه و خو اون دانش آموزا مدیون من هستن و از اینکه کلاس درشون بهم خورده اصلا ناراحت نیستن.
۱۷.۶k
۰۸ دی ۱۴۰۲