پارت ۱
ا.ت ویو
صبح از خواب بیدار شدم لباسم رو عوض کردم و رفتم دست شویی تا کار های لازم رو انجام بدم و رفتم صبحونه خوردم بی کار نشسته بودم توخونه و به سرم زد که برم بیرون و شام بخورم
پرش به رستوران
نشسته بودم که یه مرد خوش تیپ و خوش هیکل اومد داخل و رو میز رو به روم نشست و خیلی سرد بهم نگاه میکرد(بچه ها کوک همون عضو بی تی اس و ا.ت آرمی بود)
ا.ت:اون اون جنکوککککک
ا.ت:(جیغغغغغ)
کوک:چته دختره کر شدم عححح
ا.ت: تو ... تو جنکوکیییی
کوک:آرمییییییی
ا.ت:کوکییییی
خلاصه بعد از حرف زدن و عکس گرفتن باهم
کوک:خب من دیگه باید برم
ا.ت:باشه ولی یادت باشه که ازت سیر نشدم چون من ارمیم
۰۹........
اینم شمارم
کوک:خنده(باشه زنگ میزنم)
از زبان نویسنده
عموی ا.ت خونه ا.ت رو ازش گرفت و اون الان جایی برای رفتن نداره
ا.ت:کوکی
کوک:جونم(عه کوک نگووو)
ا.ت:تو جایی رو داری که من بتونم اونجا بمونم
کوک:مگه خونه نداری
ا.ت:کله ماجرا رو براش تعریف کرد
کوک:من خونم بزرگه میخوای با من زندگی کنی؟
ا.ت:اگه من آرمی و تو جناب جئون هستی باشه قبوله بریم
پرش به خونه:
کوک :برو لباستو عوض کن
ا.ت:باشه مرسی
کوک:خواهش
کوک:من یه اتاق بیشتر ندارم باید باهم کنار بیایم
ا.ت:امم باشه اوکی
پرش به صبح
کوک:صب بیدار شدم و دیدم یه چیز کوچولو چسبیده بهم نگاهی بهش کردم بله ا.ت بود که کنارم خوابیده بود
ا.ت: چشمم آروم باز کردم و دیدم کوک بیداره و من افتادم تو بغلش زود هول شدم و بلند شدم
کوک:چرا هول میکنی
ا.ت:میدونی خوابیدن تو بغل کسی که آرزوی دیدنشو داشتی و زندگیت بوده چقدر سخته هااااا (داد) (شتر سر پسرم داد نزن هاا)
کوک:(خنده با صدای بلند )
ا.ت:نخند
کوک:کم کم عاشقش شدم و تصمیم گرفتم بش بگم
کوک:ا.ت میشه مال من بشی
ا.ت.......
زیاد نوشتم حمایت کنید که پارت بعدی بزارم
صبح از خواب بیدار شدم لباسم رو عوض کردم و رفتم دست شویی تا کار های لازم رو انجام بدم و رفتم صبحونه خوردم بی کار نشسته بودم توخونه و به سرم زد که برم بیرون و شام بخورم
پرش به رستوران
نشسته بودم که یه مرد خوش تیپ و خوش هیکل اومد داخل و رو میز رو به روم نشست و خیلی سرد بهم نگاه میکرد(بچه ها کوک همون عضو بی تی اس و ا.ت آرمی بود)
ا.ت:اون اون جنکوککککک
ا.ت:(جیغغغغغ)
کوک:چته دختره کر شدم عححح
ا.ت: تو ... تو جنکوکیییی
کوک:آرمییییییی
ا.ت:کوکییییی
خلاصه بعد از حرف زدن و عکس گرفتن باهم
کوک:خب من دیگه باید برم
ا.ت:باشه ولی یادت باشه که ازت سیر نشدم چون من ارمیم
۰۹........
اینم شمارم
کوک:خنده(باشه زنگ میزنم)
از زبان نویسنده
عموی ا.ت خونه ا.ت رو ازش گرفت و اون الان جایی برای رفتن نداره
ا.ت:کوکی
کوک:جونم(عه کوک نگووو)
ا.ت:تو جایی رو داری که من بتونم اونجا بمونم
کوک:مگه خونه نداری
ا.ت:کله ماجرا رو براش تعریف کرد
کوک:من خونم بزرگه میخوای با من زندگی کنی؟
ا.ت:اگه من آرمی و تو جناب جئون هستی باشه قبوله بریم
پرش به خونه:
کوک :برو لباستو عوض کن
ا.ت:باشه مرسی
کوک:خواهش
کوک:من یه اتاق بیشتر ندارم باید باهم کنار بیایم
ا.ت:امم باشه اوکی
پرش به صبح
کوک:صب بیدار شدم و دیدم یه چیز کوچولو چسبیده بهم نگاهی بهش کردم بله ا.ت بود که کنارم خوابیده بود
ا.ت: چشمم آروم باز کردم و دیدم کوک بیداره و من افتادم تو بغلش زود هول شدم و بلند شدم
کوک:چرا هول میکنی
ا.ت:میدونی خوابیدن تو بغل کسی که آرزوی دیدنشو داشتی و زندگیت بوده چقدر سخته هااااا (داد) (شتر سر پسرم داد نزن هاا)
کوک:(خنده با صدای بلند )
ا.ت:نخند
کوک:کم کم عاشقش شدم و تصمیم گرفتم بش بگم
کوک:ا.ت میشه مال من بشی
ا.ت.......
زیاد نوشتم حمایت کنید که پارت بعدی بزارم
۳.۱k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.