جرعت و حقیقت ... part 15
هنوز چند ثانیه از قطع کردن تلفن نگذشته بود که مامانبزرگ کوک زنگ زد به باباش
بابای کوک : الو
مامانبزرگ کوک : الو سلام پسرم خواهرت اومده جونگ کوکو بردار زود بیار * خوشحال
نزاشت بابای کوک ادامه حرفشو بزنه و زود قطع کرد
بابای کوک : جونگ کوک زود آماده شو باید بریم
کوک : چی شده؟
بابای کوک : عمت از آمریکا با دخترش اومده
کوک : چرا اومده ؟
بابای کوک : برای ازدواج
کوک : چی ؟
بابای کوک : جونگ کوک خودت خوب میدونی اصلا راضی نیستم
کوک: آره می دونم تو از عمه بدت میاد
بابای کوک : زود آماده شو بریم
کوک : یونا هم می تونه بیاد ؟
بابای کوک : آره می تونه
کوک : ممنون
بابای کوک: زود آماده شید
کوک : باشه
کوک و یونا رفتن آماده شدن و رفتن نشستن تو ماشین که بابای کوک گفت
بابای کوک : نمی دونم شما واقعا همو دوست دارید یا نه ولی میشه یه کاری کنید ؟
کوک : چه کاری ؟
بابای کوک : یه جوری نشون بدید که انگار واقعا عاشق هم هستید و می خواید ازدواج کنید
لایک : ۱۵
کامنت : ۸
بابای کوک : الو
مامانبزرگ کوک : الو سلام پسرم خواهرت اومده جونگ کوکو بردار زود بیار * خوشحال
نزاشت بابای کوک ادامه حرفشو بزنه و زود قطع کرد
بابای کوک : جونگ کوک زود آماده شو باید بریم
کوک : چی شده؟
بابای کوک : عمت از آمریکا با دخترش اومده
کوک : چرا اومده ؟
بابای کوک : برای ازدواج
کوک : چی ؟
بابای کوک : جونگ کوک خودت خوب میدونی اصلا راضی نیستم
کوک: آره می دونم تو از عمه بدت میاد
بابای کوک : زود آماده شو بریم
کوک : یونا هم می تونه بیاد ؟
بابای کوک : آره می تونه
کوک : ممنون
بابای کوک: زود آماده شید
کوک : باشه
کوک و یونا رفتن آماده شدن و رفتن نشستن تو ماشین که بابای کوک گفت
بابای کوک : نمی دونم شما واقعا همو دوست دارید یا نه ولی میشه یه کاری کنید ؟
کوک : چه کاری ؟
بابای کوک : یه جوری نشون بدید که انگار واقعا عاشق هم هستید و می خواید ازدواج کنید
لایک : ۱۵
کامنت : ۸
۱۵.۴k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.