P67
ماشینت رو توی ساختمون مافیا نگه داشتی و با بیشترین سرعتی که می تونستی داشته باشی رفتی طبقه آخر.
《چه اتفاق مهمی افتاده بود که گفتین بیام؟》
《خب...همونطور که بهتون گفتیم درباره رئیسه...》
آندریاس حرف زلدا رو با آرامش بیشتری ادامه داد.
《رئیس یه بیماری مادرزادی دارن که متاسفانه الان خیلی شدید شده و...جونشون رو به خطر انداخته》
نه نه نه! نباید اینجوری می شد! نباید فکرای احتمالی ای که درباره حال دو هفته پیش ریچارد داشتی درست می بود...
《این پرونده پزشکیشونه》
پرونده رو از زلدا گرفتی. قسمتی که درمورد مشکل ریچارد نوشته بود رو خوندی: بیماری نقص انسداد قلبی. این بیماری زمانی رخ می دهد که جریان خون در دهلیز های قلب به مقداری کم یا به طور کامل بسته می شود. این مشکل در قلب مادرزادی است و اگر بیمار مصرف دارو و مراقبت از سلامتی خود را جدی بگیرد، قابل کنترل است ولی در غیر این صورت، بیمار نیاز به جراحی دارد.
《ریچارد الان کجاست؟》
《اتاق عمل. فکر می کنم براتون یه پیامی فرستاده بودن که گوش بدین》
با شنیدن این حرف و باز کردن گوشیت نوتیف پیامی رو از طرف ریچارد دیدی که به خاطر سایلنت بودن گوشیت متوجهش نشده بودی. حس بدت لحظه به لحظه بیشتر می شد.
زلدا و آندریاس رفتن بیرون و تنهات گذاشتن. ویس ارسالی رو پخش کردی.
《نمی دونم چه زمانی داری این رو گوش میدی ولی قطعا می دونی که چه اتفاقی افتاده. من...متاسفم. قرار نبود اینجوری بشه. فکر نمی کردم وقتی که امید خاصی به زندگی نداشتم و اهمیتی به خودم نمی دادم و اوضاع بیماریم رو بدتر و وخیم تر می کردم، کسی وارد زندگیم بشه که برای اولین بار بهم انگیزه و تلاش برای زنده موندن رو نشون بده. کسی که حتی شده یه مقدار کم از اون بدی وجودم رو کم کنه. کسی که منو عوض کنه.
نمی دونم قراره زنده بمونم یا نه پس هیچ وقت اینو فراموش نکن که با وجود همه کارام و رفتارام و اتفاقاتی که افتاده...چقدر عاشقتم》
وقتی به خودت اومدی فهمیدی که بار سوم بود که ویس پخش می شد.
قطعش کردی و چند ثانیه سر جات موندی. با حس عجیبی سمت میز ریچارد رفتی و به وسایلش نگاه کردی. صندلی بزرگش، ماگش، ادکلنش، روان نویسش...فقط سکوت کرده بودی و کاری نمی کردی.
یک دفعه فریاد بلندی کشیدی و دست های مشت شده ات رو با شدت روی میز کوبیدی. چرا؟ چرا سرنوشت تو هم از دست دادن مهم ترین افراد زندگیت بود؟ اگه این دفعه واقعا بره و از دستش بدی چی؟ غیر ممکنه که این دفعه زنده بمونی...
خببب اینم از این پارت. دو پارت بعدی احتمالا پارت آخره 😁
《چه اتفاق مهمی افتاده بود که گفتین بیام؟》
《خب...همونطور که بهتون گفتیم درباره رئیسه...》
آندریاس حرف زلدا رو با آرامش بیشتری ادامه داد.
《رئیس یه بیماری مادرزادی دارن که متاسفانه الان خیلی شدید شده و...جونشون رو به خطر انداخته》
نه نه نه! نباید اینجوری می شد! نباید فکرای احتمالی ای که درباره حال دو هفته پیش ریچارد داشتی درست می بود...
《این پرونده پزشکیشونه》
پرونده رو از زلدا گرفتی. قسمتی که درمورد مشکل ریچارد نوشته بود رو خوندی: بیماری نقص انسداد قلبی. این بیماری زمانی رخ می دهد که جریان خون در دهلیز های قلب به مقداری کم یا به طور کامل بسته می شود. این مشکل در قلب مادرزادی است و اگر بیمار مصرف دارو و مراقبت از سلامتی خود را جدی بگیرد، قابل کنترل است ولی در غیر این صورت، بیمار نیاز به جراحی دارد.
《ریچارد الان کجاست؟》
《اتاق عمل. فکر می کنم براتون یه پیامی فرستاده بودن که گوش بدین》
با شنیدن این حرف و باز کردن گوشیت نوتیف پیامی رو از طرف ریچارد دیدی که به خاطر سایلنت بودن گوشیت متوجهش نشده بودی. حس بدت لحظه به لحظه بیشتر می شد.
زلدا و آندریاس رفتن بیرون و تنهات گذاشتن. ویس ارسالی رو پخش کردی.
《نمی دونم چه زمانی داری این رو گوش میدی ولی قطعا می دونی که چه اتفاقی افتاده. من...متاسفم. قرار نبود اینجوری بشه. فکر نمی کردم وقتی که امید خاصی به زندگی نداشتم و اهمیتی به خودم نمی دادم و اوضاع بیماریم رو بدتر و وخیم تر می کردم، کسی وارد زندگیم بشه که برای اولین بار بهم انگیزه و تلاش برای زنده موندن رو نشون بده. کسی که حتی شده یه مقدار کم از اون بدی وجودم رو کم کنه. کسی که منو عوض کنه.
نمی دونم قراره زنده بمونم یا نه پس هیچ وقت اینو فراموش نکن که با وجود همه کارام و رفتارام و اتفاقاتی که افتاده...چقدر عاشقتم》
وقتی به خودت اومدی فهمیدی که بار سوم بود که ویس پخش می شد.
قطعش کردی و چند ثانیه سر جات موندی. با حس عجیبی سمت میز ریچارد رفتی و به وسایلش نگاه کردی. صندلی بزرگش، ماگش، ادکلنش، روان نویسش...فقط سکوت کرده بودی و کاری نمی کردی.
یک دفعه فریاد بلندی کشیدی و دست های مشت شده ات رو با شدت روی میز کوبیدی. چرا؟ چرا سرنوشت تو هم از دست دادن مهم ترین افراد زندگیت بود؟ اگه این دفعه واقعا بره و از دستش بدی چی؟ غیر ممکنه که این دفعه زنده بمونی...
خببب اینم از این پارت. دو پارت بعدی احتمالا پارت آخره 😁
۵.۳k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.