پارت :2
پارت :2
وقتی پسر عموت نامزدته و برات قلدری میکنه .....
هیسونگ با لبخند رو به مادرت گفت
"ممنون زن عمو جان "
بعد هم بلند شد و با هم رفتین طبقه بالا توی اتاقت بهت از وارد شدن توی اتاق خوابت در رو پشت سرش بست ...
" این چه قیافیه بود جلوی خانوادت گرفته بودی ؟!"
بی توجه به حرفش رفت سمت تخت و روش نشستی از هسیونگ میترسید چون تمام سال های که تو دانشگاه بودی برات قلدری کرد و حالان حتا بدتر هم شده ..
تو هم به هسیونگ نگاه کردی و گفتی...
" توقع داری با رضایت کنارت بشینم و فقط لبخند بزنم کور خوندی فهمیدی ازت متنفرم ازت حالم بهم میخوره "
هیسونگ تک خندای کرد و به میز آرایشی وایولت تکیه داد ..
" ممنون از تعریفت همچنین من ازت حالم بهم میخوره فهمیدی فقط منتظرم زود ازدواج کنیم و بعد طلاقت بدم و از شرت خلاص شم ...."
" نه که من کشته مرد تو هستم منم می خواهم زود از شرت خلاص بشم عوضی "
هیسونگ با این حرفم اخم هایش رفت تو هم از میز آرایشی فاصله گرفت و آمد سمتم همان طور که می یومد لب زد ...
" تو جنده چطور به خودت جرعت دادی بهم بگی عوضی ها تنت می خاره اره ؟! نشونت میدم لعنتی "
بهت نزدیک شد تو هم از ترس می خواستی بلند بشی که زود تر بهت رسید و نتونستی بلند بشی به گلویت چنگ زد و خفت کرد،
وایولت دست های هسیونگ رو می کشید تا بلکه ولش کنه ولی اون وایولت رو محکم خفه کرده بود ...
وایولت رو هول داد جوری که حالا دیگه روی تخت دراز کشیده بود و هنوز هسیونگ داشت خفش میکرد ....
" و...ولم...کن ...ولم کن ..هسیونگ"
هیسونگ یکی از زانو هایش را کنار پای وایولت روی تخت گذاشته بود و دیگری روی زمین بود خم شده بود و وایولت رو خفه کرده بود ...
" باره آخرت باشه فهمیدی هااا فهمیدی یا نه فکر نکن چون تو خونه مادر و پدرت هستی نمیتونم چیزی بهت بگم حتا میتونم همین حالا ترتیبت رو بدم فقط لازمه که بخواهم "
" فه... فهمیدم...فهمیدم...ول ...ولم کن "
دقیقا همان لحظه که هسیونگ دست هاشو رو از روی گردن وایولت برداشت و هر دو دستش رو دو طرف دست هاش گذاشت مادر وایولت وارد اتاق شد ....
" بچه ها....."
مادر وایولت با دیدن اون صحنه خوشکش زد
هیسونگ هم بی شرمانه سرش رو پایین آورد و بوس روی لب های وایولت گذاشت جوری صحنه سازی کرد که مادرش فکر دیگه ای به ذهنش رسید ...مادرش زود کنار رفت و در رو همان طور که می بست گفت....
" ببخشید بچه ها مزاحمتون نمیشم فقط غذا امادست "
مادر وایولت بعد از بستن در از اونجا دور شد
حالا هسیونگ توی همان حالت سرش را بیشتر روی لب های وایولت فشار داد و گاز کوچیک از لب هایش گرفت ...
سرش را بالا گرفت و نیشخندی به چهر رنگ پریده وایولت زد ...هنوز هم تو همان حالت بود که هیسونگ لب زد ...
ادامه دارد...
وقتی پسر عموت نامزدته و برات قلدری میکنه .....
هیسونگ با لبخند رو به مادرت گفت
"ممنون زن عمو جان "
بعد هم بلند شد و با هم رفتین طبقه بالا توی اتاقت بهت از وارد شدن توی اتاق خوابت در رو پشت سرش بست ...
" این چه قیافیه بود جلوی خانوادت گرفته بودی ؟!"
بی توجه به حرفش رفت سمت تخت و روش نشستی از هسیونگ میترسید چون تمام سال های که تو دانشگاه بودی برات قلدری کرد و حالان حتا بدتر هم شده ..
تو هم به هسیونگ نگاه کردی و گفتی...
" توقع داری با رضایت کنارت بشینم و فقط لبخند بزنم کور خوندی فهمیدی ازت متنفرم ازت حالم بهم میخوره "
هیسونگ تک خندای کرد و به میز آرایشی وایولت تکیه داد ..
" ممنون از تعریفت همچنین من ازت حالم بهم میخوره فهمیدی فقط منتظرم زود ازدواج کنیم و بعد طلاقت بدم و از شرت خلاص شم ...."
" نه که من کشته مرد تو هستم منم می خواهم زود از شرت خلاص بشم عوضی "
هیسونگ با این حرفم اخم هایش رفت تو هم از میز آرایشی فاصله گرفت و آمد سمتم همان طور که می یومد لب زد ...
" تو جنده چطور به خودت جرعت دادی بهم بگی عوضی ها تنت می خاره اره ؟! نشونت میدم لعنتی "
بهت نزدیک شد تو هم از ترس می خواستی بلند بشی که زود تر بهت رسید و نتونستی بلند بشی به گلویت چنگ زد و خفت کرد،
وایولت دست های هسیونگ رو می کشید تا بلکه ولش کنه ولی اون وایولت رو محکم خفه کرده بود ...
وایولت رو هول داد جوری که حالا دیگه روی تخت دراز کشیده بود و هنوز هسیونگ داشت خفش میکرد ....
" و...ولم...کن ...ولم کن ..هسیونگ"
هیسونگ یکی از زانو هایش را کنار پای وایولت روی تخت گذاشته بود و دیگری روی زمین بود خم شده بود و وایولت رو خفه کرده بود ...
" باره آخرت باشه فهمیدی هااا فهمیدی یا نه فکر نکن چون تو خونه مادر و پدرت هستی نمیتونم چیزی بهت بگم حتا میتونم همین حالا ترتیبت رو بدم فقط لازمه که بخواهم "
" فه... فهمیدم...فهمیدم...ول ...ولم کن "
دقیقا همان لحظه که هسیونگ دست هاشو رو از روی گردن وایولت برداشت و هر دو دستش رو دو طرف دست هاش گذاشت مادر وایولت وارد اتاق شد ....
" بچه ها....."
مادر وایولت با دیدن اون صحنه خوشکش زد
هیسونگ هم بی شرمانه سرش رو پایین آورد و بوس روی لب های وایولت گذاشت جوری صحنه سازی کرد که مادرش فکر دیگه ای به ذهنش رسید ...مادرش زود کنار رفت و در رو همان طور که می بست گفت....
" ببخشید بچه ها مزاحمتون نمیشم فقط غذا امادست "
مادر وایولت بعد از بستن در از اونجا دور شد
حالا هسیونگ توی همان حالت سرش را بیشتر روی لب های وایولت فشار داد و گاز کوچیک از لب هایش گرفت ...
سرش را بالا گرفت و نیشخندی به چهر رنگ پریده وایولت زد ...هنوز هم تو همان حالت بود که هیسونگ لب زد ...
ادامه دارد...
۱.۸k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.