یین و یانگ (پارت ۲۲)
معلم برامون نسکافه آورد و با هم کلی گفتیم و خندیدیم . کم کم بچه ها رفتن توی چادرهاشون تا بخوابن . سویون هم رفت تا بخوابه . سویون گفت : بیا بریم . گفتم : نه من یکم بیشتر می مونم . گفت : پس آتیش رو هم خاموش کن . گفتم : باشه . وقتی همه رفتن . از گرمای آتیش و آرامش فضا استفاده کردم . یهو دلم خواست بازم بخونم . سعی کردم با صدای پایین آهنگ موردعلاقم رو بخونم . still with you از جونگکوک . خمیازه ای کشیدم ، دیگه وقت خواب بود . آتیش رو خاموش کردم و منم رفتم کنار سویون خوابیدم .
(فردا صبح)
فردا صبح با صدای پرنده هایی که آواز می خوندن بیدار شدم . صبح خیلی زود بود و خورشید حای کامل هم بالا نیومده بود . هوا سرد بود ، پتومو پیچیدم دور خودم و رفتم توی محوطه ی اردوگاه . هیچکس هنوز بیدار نشده بود . از فرصت استفاده کردم و دست و صورتم رو شستم و لباسام رو عوض کردم . یه شلوار اسپرت سیاه (دم پا کش) با آل استار پوشیدم و یه کاپشن مشکی کوتاه روش (اووو😏) . وقتی بچه ها بیدار می شدن حتما می خواستن دور آتیش بشینن یا با آتیش صبحونه درست کنن . پس شروع کردم به جمع آوری هیزم و درست کردن آتیش . یهو سویون از پشت سرم گفت : چه آتیشی درست کردی ، دستت درد نکنه . برگشتم و گفتم : ترسوندیم... اوه ، خواهش میکنم . سویون سر تا پام رو نگاه کرد و گفت : دیروز دامن پوشیدی ، امروز تیپ دارک و اسپرت می زنی ... خبریه؟ گفتم: چه خبری😂 فقط بین دنیایی از وجه های متفاوت گیر کردم . سویون نگاهی بهم انداخت . نمیدونم عاقل اندر صفی بود تمسخر بود یا چشم غره . به حال نشستیم دور آتیش و در سکوت صبحونه خوردیم . صبحونه که چه عرض کنم یه بسته بیسکویت داشتیم فقط . کم کم بچه ها بیدار شدن و اردوگاه پر سروصدا شد . معلم وسط اردوگاه وایساد و گفت : همگی اینجا جمع شین ! وقتی همه ی بچه ها جمع شدن ، معلم گفت : برنامه داشتیم امروز هم بریم توی جنگل ، ولی با وجود اون سگ توی جنگل و اتفاقات دیروز ، برنامه ها کنسل شدن و توی اردوگاه می مونیم . پیشنهادی دارین چیکار کنیم ؟ یکی گفت : وقت آزاد! و همه زدن زیر خنده . دو ایل گفت : چطوره یه برنامه استعداد یابی راه بندازیم ؟ هر کی بیاد و هنر خودشو نشون بده . معلم گفت : فکر خوبیه ! بچه ها ردیف ردیف مثل نیمکت تماشاگر نشستن و با سنگ فضایی مثل استیج درست کردن . به نوبت هر کی بلند می شد و هنر خودشو نشون می داد . یکی نقاش خوبی بود ، پس با دفتر و جامدادیش جلوی بچه ها وایساد . چند دقیقه ای به معلم زل زد و اون رو کشید. خیلی قشنگ شده بود ! نفر بعدی هکر بود .
#فیک_بی_تی_اس#جونگ_کوک
#jungkookweloveyou
#jungkook
(فردا صبح)
فردا صبح با صدای پرنده هایی که آواز می خوندن بیدار شدم . صبح خیلی زود بود و خورشید حای کامل هم بالا نیومده بود . هوا سرد بود ، پتومو پیچیدم دور خودم و رفتم توی محوطه ی اردوگاه . هیچکس هنوز بیدار نشده بود . از فرصت استفاده کردم و دست و صورتم رو شستم و لباسام رو عوض کردم . یه شلوار اسپرت سیاه (دم پا کش) با آل استار پوشیدم و یه کاپشن مشکی کوتاه روش (اووو😏) . وقتی بچه ها بیدار می شدن حتما می خواستن دور آتیش بشینن یا با آتیش صبحونه درست کنن . پس شروع کردم به جمع آوری هیزم و درست کردن آتیش . یهو سویون از پشت سرم گفت : چه آتیشی درست کردی ، دستت درد نکنه . برگشتم و گفتم : ترسوندیم... اوه ، خواهش میکنم . سویون سر تا پام رو نگاه کرد و گفت : دیروز دامن پوشیدی ، امروز تیپ دارک و اسپرت می زنی ... خبریه؟ گفتم: چه خبری😂 فقط بین دنیایی از وجه های متفاوت گیر کردم . سویون نگاهی بهم انداخت . نمیدونم عاقل اندر صفی بود تمسخر بود یا چشم غره . به حال نشستیم دور آتیش و در سکوت صبحونه خوردیم . صبحونه که چه عرض کنم یه بسته بیسکویت داشتیم فقط . کم کم بچه ها بیدار شدن و اردوگاه پر سروصدا شد . معلم وسط اردوگاه وایساد و گفت : همگی اینجا جمع شین ! وقتی همه ی بچه ها جمع شدن ، معلم گفت : برنامه داشتیم امروز هم بریم توی جنگل ، ولی با وجود اون سگ توی جنگل و اتفاقات دیروز ، برنامه ها کنسل شدن و توی اردوگاه می مونیم . پیشنهادی دارین چیکار کنیم ؟ یکی گفت : وقت آزاد! و همه زدن زیر خنده . دو ایل گفت : چطوره یه برنامه استعداد یابی راه بندازیم ؟ هر کی بیاد و هنر خودشو نشون بده . معلم گفت : فکر خوبیه ! بچه ها ردیف ردیف مثل نیمکت تماشاگر نشستن و با سنگ فضایی مثل استیج درست کردن . به نوبت هر کی بلند می شد و هنر خودشو نشون می داد . یکی نقاش خوبی بود ، پس با دفتر و جامدادیش جلوی بچه ها وایساد . چند دقیقه ای به معلم زل زد و اون رو کشید. خیلی قشنگ شده بود ! نفر بعدی هکر بود .
#فیک_بی_تی_اس#جونگ_کوک
#jungkookweloveyou
#jungkook
۵.۴k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.