دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۶
arslwn
ارسلان : چون بابام....
نیکا : اگه دوس نداری نگو
ارسلان : اگه بگم حالم بد میشه
نیکا : باشه ولش
فک کنم مامانت بهوش اومده
ارسلان : رفتم پیش مامانم دلش گریه میکرد
چیشده قربونت برم من
مامان ا : خدا نکنه(با گریه)
ارسلان: چیشده
برا چی حالت بد شد
مامان ا :بابات اومده ایران
ارسلان : چ.چ.چی
مامان ا : ارسلان میخاد تو رو ازم بگیره(با گریه)
ارسلان : گوه خورده
مامان زنگ میزنم خاله بیت پیشت من میرم فعلا
مامان : باش مراقب باش
ارسلان: رفتم نیکا پاشد گف : چیشده
ارسلان : بیا بهت میگم
رفتم کافه که نیکا رو بزارم ممد هم چند باز زنگ زده بود حتما نگران شده
رسیدیم کافه
نیکا : اممممم.....من نمیام کافه تو برو
ارسلان : کجا میخوای بری
نیکا : خونه
ارسلان : شبه بیا خودم میرسونمت
نیکا: هوففففف باشه
ارسلان : رفتیم دقتی ممد دید منو با عصبانیت اومد سمتم
ممد : کجا بودی
ارسلان : مامانم حالش بد شد رفتیم بیمارستان
ممد : رفتید
ارسلان : با نیکا
نیکا: ارسلان حالش خوب نبود من رانندگی کردم
ممد: ارسلان قرصاتو خوردی الان خوبی ببینمت
دیانا و نیکا: قرصصصص
ارسلان : نه بابا نفسم نگرفته بود که یعنی استرس داشتن نمیتونستم رانندگی کنم
ممد : هوفففف حالا چیشده بود
ارسلان: بابام رفته بود پیشش
ممد : چیییییی
ارسلان: داشتم حرف میزدم که یهو.....
ادامه دارد...
نظ رتون راجب رمان بگید و اینکه هروز ۶ تا پارت داده میشه❤❤
پارت ۶
arslwn
ارسلان : چون بابام....
نیکا : اگه دوس نداری نگو
ارسلان : اگه بگم حالم بد میشه
نیکا : باشه ولش
فک کنم مامانت بهوش اومده
ارسلان : رفتم پیش مامانم دلش گریه میکرد
چیشده قربونت برم من
مامان ا : خدا نکنه(با گریه)
ارسلان: چیشده
برا چی حالت بد شد
مامان ا :بابات اومده ایران
ارسلان : چ.چ.چی
مامان ا : ارسلان میخاد تو رو ازم بگیره(با گریه)
ارسلان : گوه خورده
مامان زنگ میزنم خاله بیت پیشت من میرم فعلا
مامان : باش مراقب باش
ارسلان: رفتم نیکا پاشد گف : چیشده
ارسلان : بیا بهت میگم
رفتم کافه که نیکا رو بزارم ممد هم چند باز زنگ زده بود حتما نگران شده
رسیدیم کافه
نیکا : اممممم.....من نمیام کافه تو برو
ارسلان : کجا میخوای بری
نیکا : خونه
ارسلان : شبه بیا خودم میرسونمت
نیکا: هوففففف باشه
ارسلان : رفتیم دقتی ممد دید منو با عصبانیت اومد سمتم
ممد : کجا بودی
ارسلان : مامانم حالش بد شد رفتیم بیمارستان
ممد : رفتید
ارسلان : با نیکا
نیکا: ارسلان حالش خوب نبود من رانندگی کردم
ممد: ارسلان قرصاتو خوردی الان خوبی ببینمت
دیانا و نیکا: قرصصصص
ارسلان : نه بابا نفسم نگرفته بود که یعنی استرس داشتن نمیتونستم رانندگی کنم
ممد : هوفففف حالا چیشده بود
ارسلان: بابام رفته بود پیشش
ممد : چیییییی
ارسلان: داشتم حرف میزدم که یهو.....
ادامه دارد...
نظ رتون راجب رمان بگید و اینکه هروز ۶ تا پارت داده میشه❤❤
۳.۴k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.