دختری از جنس جاسوس(پارت63)
(دم در مدرسه)
بکی:پسرا بیاید دیگه ساعت هشته
دامیان:ما کار داریم رود میایم
پسرا رفتن خرید و یه سری چیز خریدن(بهتون نمیگم چیا خریدن)
بعد رفتن خوابگاه یه چیزی خوردن و یکم بازی کردن
(فردا)
جولیا:من فقط امروز و فردا میرم مدرسه بعد کلا نمیرم مدرسه ولی بدون مدرسه رسیدن به دامیان سخت تر میشه برای همین امروز و فردا اخرین فرصتام هستن من این فرصت رو از دست نمیدم
(سرکلاس)
کل اکیپ جولیا به هر یک کدوم از اعضای اکیپ دامیان در خواست دادن تا مهمونی فردا رو باهم باشن ولی هیچ کدوم قبول نکردن
جولیا:دیگه کافیه دامیان مال من میشه
معلم:جولیا اروم بگیر
جولیا:ببخشید
ذهن الکس:دیگه کاملا واضحه انیا من رو دوس نداره ولی من جولیا رو هم دوس دارم
ذهن ابیگل:ظاهرا دنیل برای من ساخته نشده ولی مارک شاید
ذهن مارک:دیگه بیخیال مگی شدم اون منو دوس نداره ولی ابیگل رو هم دوس دارم
ذهن جولیا:اگه دامیان واقعا من رو نخواد گزینه ی بعدیم الکسه
ذهن امیلی:لوکا من رو نمیخواد پس بهتره خودم رو اذیت نکنم و برم پیش عشق دومم ینی جاناتان
ذهن جاناتان:بکی ازم من خوشش نمیاد ولی شاید امیبی من رو دوس داشته باشه
انیا داشت همین طور ناخواسته حرف ذهنشون رو میفهمید که یهو یه عالم خون از دماغش اومد(انیا وقتی زیاد حرف ذهن مردم رو هم زمان بشنوه اینجوری میشه)و غش کرد
دامیان:انیا خوبی
انیا:زنگ بزن بابام و مامانم بیان و بعد سیاهی
دامیان انیا رو برد اتاق درمان و خودش کنار تخت انیا نشست انقدر نشست که خوابش برد یهو مامان بابای انیا اومدن دامیان با صدای در از خواب بیدار شد
دامیان:سلام خانم فورجر سلام اقای فورجر
لوید:اها بخاطر قدرتشه خودش بعدا برات توضیح میده
دامیان:اها
بالاخره انیا به هوش اومد و رفت دماغش رو حسابی شست
بکی:پسرا بیاید دیگه ساعت هشته
دامیان:ما کار داریم رود میایم
پسرا رفتن خرید و یه سری چیز خریدن(بهتون نمیگم چیا خریدن)
بعد رفتن خوابگاه یه چیزی خوردن و یکم بازی کردن
(فردا)
جولیا:من فقط امروز و فردا میرم مدرسه بعد کلا نمیرم مدرسه ولی بدون مدرسه رسیدن به دامیان سخت تر میشه برای همین امروز و فردا اخرین فرصتام هستن من این فرصت رو از دست نمیدم
(سرکلاس)
کل اکیپ جولیا به هر یک کدوم از اعضای اکیپ دامیان در خواست دادن تا مهمونی فردا رو باهم باشن ولی هیچ کدوم قبول نکردن
جولیا:دیگه کافیه دامیان مال من میشه
معلم:جولیا اروم بگیر
جولیا:ببخشید
ذهن الکس:دیگه کاملا واضحه انیا من رو دوس نداره ولی من جولیا رو هم دوس دارم
ذهن ابیگل:ظاهرا دنیل برای من ساخته نشده ولی مارک شاید
ذهن مارک:دیگه بیخیال مگی شدم اون منو دوس نداره ولی ابیگل رو هم دوس دارم
ذهن جولیا:اگه دامیان واقعا من رو نخواد گزینه ی بعدیم الکسه
ذهن امیلی:لوکا من رو نمیخواد پس بهتره خودم رو اذیت نکنم و برم پیش عشق دومم ینی جاناتان
ذهن جاناتان:بکی ازم من خوشش نمیاد ولی شاید امیبی من رو دوس داشته باشه
انیا داشت همین طور ناخواسته حرف ذهنشون رو میفهمید که یهو یه عالم خون از دماغش اومد(انیا وقتی زیاد حرف ذهن مردم رو هم زمان بشنوه اینجوری میشه)و غش کرد
دامیان:انیا خوبی
انیا:زنگ بزن بابام و مامانم بیان و بعد سیاهی
دامیان انیا رو برد اتاق درمان و خودش کنار تخت انیا نشست انقدر نشست که خوابش برد یهو مامان بابای انیا اومدن دامیان با صدای در از خواب بیدار شد
دامیان:سلام خانم فورجر سلام اقای فورجر
لوید:اها بخاطر قدرتشه خودش بعدا برات توضیح میده
دامیان:اها
بالاخره انیا به هوش اومد و رفت دماغش رو حسابی شست
۴.۸k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.