pt2
لباسمو عوض کردم گوشیمو زدم به شارژ و دراز کشیدم رو تخت خوابم برد صبح از خواب بیدار شدم خواب بدی دیده بودم من:چرا یه همچین خوابی دیدم که یکی دنبالم میکنه بلند شدم آب زدم به صورتم و رفتم سرکار کلی کار کردم خسته شده بودم ساعت ۱۱ بود رفتم خونه لباسمو عوض کردم یه تاب پوشیدم که نیم تنه بود با یه شرتک آبی پوشیدم همون موقع در پنجره باز شد پرده تکون خورد رفتم در پنجره رو بستم داشتم از آشپزخونه میرفتم بیرون که یه دفع حس کردم یکی پشتمه برگشتم من:جو جو جونگ کوک کوک:هلو بیبی (جونننن😔😭😂)وحشی شده بود کله چشاشو خون گرفته بود دندوناشو نشون داد خوناشام من:چجوری اومدی اینجا چرا اومدی کوک:خونتو میخوام محکم چسبوندم به دیوار میخواستم حولش بدم نمیشد گردنمو لیس زد و دندوناشو فرو برد تو گردنم هیچیم نشده بود آخه من بدن قوی داشتم ولی کم کم همه چی برام تار شد کم کم بدنم بی جون شد و هیچی نفهمیدم
از زبون جونگ کوک
چه دختر قوی بود الان هرکس دیگه ای بود زود بیهوش میشد ولی اون خیلی قوی بودن آنقدر از خون خوشمزشو شیرینش خوردم که بلاخره از پا در اومد تشنه خونش بودم اون دختر خاص بود بی نقص خوش بو باید مال خودم باشه فقط خودم ول کردم بدن بی جونش تو دستم بود سرش افتاد زیر پاشو گرفتم با کمرش و بغلش کردم بردمش خونه خودم گذاشتمش تو ماشین و رفتم به سمت قصر رسیدیم به بقیه خوناشاما اعتقاد نداشتم پس بغلش کردم بردمش خونه
از زبون جونگ کوک
چه دختر قوی بود الان هرکس دیگه ای بود زود بیهوش میشد ولی اون خیلی قوی بودن آنقدر از خون خوشمزشو شیرینش خوردم که بلاخره از پا در اومد تشنه خونش بودم اون دختر خاص بود بی نقص خوش بو باید مال خودم باشه فقط خودم ول کردم بدن بی جونش تو دستم بود سرش افتاد زیر پاشو گرفتم با کمرش و بغلش کردم بردمش خونه خودم گذاشتمش تو ماشین و رفتم به سمت قصر رسیدیم به بقیه خوناشاما اعتقاد نداشتم پس بغلش کردم بردمش خونه
۲۹.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.