رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_۲۰
شروین بازم نگا کرد و بلاخره نفس راحتی کشید : هیچیت نیس عزیز دل من
هیچ مشکلی نیست خیالم کاملا راحت شد اخ خداروشکر ترانم زندگیم
با لبخند بهش نگا میکردم اومد سمتم بغلم کرد
سی بل رفت بیرون! دختره ی عقده ای!
_ خب الان چمه من؟
شروین: ببینم عزیزم ضربه مغزی یه چیز کاملا عادیه خب؟! حتی ممکنه با یه زمین خورد ساده و پیچ خوردن پا و وبرخورد سرت ب زمین پیش بیاد اما بستگی داره که شدتو زمانش در چه حد باشه ممکنه خیلی کوتاه باشه درحد اینکه بعد برخورد یکم سردرد بگیری و چند ساعت بعد خوب شی
یا ممکنه چند روزه باشه و چند ساعتی م بیهوش بشی
یا طولانی و عمیق مث تو! که در حالت عادی باعث فراموشی و سردرد و این از حال رفتنا میشه این حالتت خوب میشه خب!؟
شروین: ممکنه این علائم هفته ها و یا ماها طول بکشه اما بستگی به خودتم داره زیادی فعالیت نداشته باش ی مدت زیاد فکر نکن و به مغزت فشار نیار منم که قول دادم هیچ وقت ناراحتت نکنم و نمیکنم خانومم خودم مراقبت هستم سعی کن زیاد خودتو درگیر نکنی خب؟! حافظت احتمالش هست برگرده غیر ممکن نیست اما درگیر فکر کردن نشو خودتو اذیت نکم باشه عشق من!؟
الانم خداروشکر که این ضربه باعث ایجادبیماری دیگه ای نشده
سرمو تکون دادم که پیشونیمو بوسید
شروین: خیلی دوست دارم
_ منم دوست دارم
یه ساعت بعد مرخص شدم و رفتیم بیرون
شیدا: میریم خونه؟!
شروین: شما برید ما میایم
بچه ها رفتن شروینم یه جا نگه داشت من چشامو بستم یکم بعد اومد نشست تو ماشین نمیدونستم کجا میره که دم یه پارک نگه داشت و پیاده شدیم که چقد به این هوا نیاز داشتم نمیخواستم بازم مث دیشب به گذشته و سعی برای اینکه چیزی یادم بیاد فک کنم نه شروین و عذاب بدم نه خودمو بقیه رو نشست رو یکی از صندلیا
_ شروین بیا بشین رو زمین!
اونم که براش فرقی نمیکرد اوند کنارم نشست و پلاستیکو گذاشت رو زمین
شروین: گرسنته عزیزم بخور
باز کردم عه ساندویچ یاد بچه مدرسه ایا افتادم خندیدم
شروین: شدیم مث بچه دانشجوها قبل کلاس ی ساندویچ دونفره کوچیک وسط حیاط با عشقشون میخورنو میرن سرکلاس!
_ خیلیم عالیه
ساندویچمو برداشتم شروع کردم به خوردن الان فهمیدم چقدر گرسنمه
بعد خوردن سرمو گذاشتم روشونش و چشامو بستم خوابم میومد کل دیشبو نخوابیدم...
چشامو که باز کردم رو تختم بودم یکم دوروبرمو نگا کردم دست و صورتمو شستم خواستم برم پایین صدای شروین میومد : بچه ها لطفا حواستون بهش باشه خب؟! خیلی خیلی مراقبش باشین فکرم پیشش نمونه
شیدا : باشه داداش برو حواسمون بهشه
داشت بازم به توصیه هاش ادامه میداد که چشمش خورد به من!اومد سمتم: خوب خوابیدی؟!
_ اره
شروین: باشه عزیزم ، ساعت 7و نیمه من تا 2 بیمارستانم بعد میام مراقب خودت باش...
#دورترین_نزدیک۲
#رمان
#خاص #زیبا #جذاب #قشنگ #بینظیر #شیک
شروین بازم نگا کرد و بلاخره نفس راحتی کشید : هیچیت نیس عزیز دل من
هیچ مشکلی نیست خیالم کاملا راحت شد اخ خداروشکر ترانم زندگیم
با لبخند بهش نگا میکردم اومد سمتم بغلم کرد
سی بل رفت بیرون! دختره ی عقده ای!
_ خب الان چمه من؟
شروین: ببینم عزیزم ضربه مغزی یه چیز کاملا عادیه خب؟! حتی ممکنه با یه زمین خورد ساده و پیچ خوردن پا و وبرخورد سرت ب زمین پیش بیاد اما بستگی داره که شدتو زمانش در چه حد باشه ممکنه خیلی کوتاه باشه درحد اینکه بعد برخورد یکم سردرد بگیری و چند ساعت بعد خوب شی
یا ممکنه چند روزه باشه و چند ساعتی م بیهوش بشی
یا طولانی و عمیق مث تو! که در حالت عادی باعث فراموشی و سردرد و این از حال رفتنا میشه این حالتت خوب میشه خب!؟
شروین: ممکنه این علائم هفته ها و یا ماها طول بکشه اما بستگی به خودتم داره زیادی فعالیت نداشته باش ی مدت زیاد فکر نکن و به مغزت فشار نیار منم که قول دادم هیچ وقت ناراحتت نکنم و نمیکنم خانومم خودم مراقبت هستم سعی کن زیاد خودتو درگیر نکنی خب؟! حافظت احتمالش هست برگرده غیر ممکن نیست اما درگیر فکر کردن نشو خودتو اذیت نکم باشه عشق من!؟
الانم خداروشکر که این ضربه باعث ایجادبیماری دیگه ای نشده
سرمو تکون دادم که پیشونیمو بوسید
شروین: خیلی دوست دارم
_ منم دوست دارم
یه ساعت بعد مرخص شدم و رفتیم بیرون
شیدا: میریم خونه؟!
شروین: شما برید ما میایم
بچه ها رفتن شروینم یه جا نگه داشت من چشامو بستم یکم بعد اومد نشست تو ماشین نمیدونستم کجا میره که دم یه پارک نگه داشت و پیاده شدیم که چقد به این هوا نیاز داشتم نمیخواستم بازم مث دیشب به گذشته و سعی برای اینکه چیزی یادم بیاد فک کنم نه شروین و عذاب بدم نه خودمو بقیه رو نشست رو یکی از صندلیا
_ شروین بیا بشین رو زمین!
اونم که براش فرقی نمیکرد اوند کنارم نشست و پلاستیکو گذاشت رو زمین
شروین: گرسنته عزیزم بخور
باز کردم عه ساندویچ یاد بچه مدرسه ایا افتادم خندیدم
شروین: شدیم مث بچه دانشجوها قبل کلاس ی ساندویچ دونفره کوچیک وسط حیاط با عشقشون میخورنو میرن سرکلاس!
_ خیلیم عالیه
ساندویچمو برداشتم شروع کردم به خوردن الان فهمیدم چقدر گرسنمه
بعد خوردن سرمو گذاشتم روشونش و چشامو بستم خوابم میومد کل دیشبو نخوابیدم...
چشامو که باز کردم رو تختم بودم یکم دوروبرمو نگا کردم دست و صورتمو شستم خواستم برم پایین صدای شروین میومد : بچه ها لطفا حواستون بهش باشه خب؟! خیلی خیلی مراقبش باشین فکرم پیشش نمونه
شیدا : باشه داداش برو حواسمون بهشه
داشت بازم به توصیه هاش ادامه میداد که چشمش خورد به من!اومد سمتم: خوب خوابیدی؟!
_ اره
شروین: باشه عزیزم ، ساعت 7و نیمه من تا 2 بیمارستانم بعد میام مراقب خودت باش...
#دورترین_نزدیک۲
#رمان
#خاص #زیبا #جذاب #قشنگ #بینظیر #شیک
۱۴.۳k
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.