Petrose/پتروس
Petrose/پتروس
Part One/پارت یک
★○★○★○★○★○★○
《همه چیز از یه لیوان پتروس شروع شد.》
★○★○★
بار،شلوغ بود و هرکسی که آنجا بود سرش در کار خودش بود.کسی به چیزی جز خودش و خوش گذرانیاش توجهی نمیکرد.حتی مردی با موهای نارنجی،که روی پیشخوان یه بطری شراب را گذاشته بود کنار سرش،که آن هم روی پیشخوان بود.آن مرد،کسی نبود جز 《ناکاهارا چویا》؛یکی از اعضای قدرتمند و بالادستیهای مافیای بندر.چویا نه ناراحت بود،نه عصبانی از چیزی و نه حتی شکست خورده.بلکه مست کردن و نوشیدن در بارها برایش مانند تفریح و سرگرمی بود.هرازگاهی جرعهای از شرابش مینوشید.
همهجا شلوغ بود و کسی توجهی نمیکرد که کی وارد بار میشود و کی از آن خارج.مردی قد بلند با موهای قهوهای،بدنی که تا گردن بانداژ شده بود وارد بار شد؛《اوسامو دازای》،مردی که یکی از اعضای سابق قدرتمند مافیای بندر بود.اعضای سابق؟درسته،اوسامو دازای،چند سال پیش از مافیای بندر اومد بیرون و وارد آژانس کاراگاهی شد.انگار چیزی رو گم کرده بود و دنبالش میگشت.بلاخره چشمش به گمشدهی ارزشمنداش افتاد.به سمت پیشخوان بار،جایی که ناکاهارا نشسته بود حرکت کرد.روی صندلی که کنار ناکاهارا بود نشست.با لبخند ملایم و مهربونی به دختری که نوشیدنیها را سرو میکرد،سفارشش را گفت.
:《یه لیوان الکل لطفا.》
:《سفارش بدی نیست،دازای》
چویا که انگار هنوز هوشیار بود و کامل مست نبود،به سفارش دازای واکنش نشان داده بود.
:《چیزه بهتری سراغ داری که سفارش بدم چویا؟》
دازای با همان لبخند ملایم و مهربون به چویا نگاه کرد و از او پرسید.دختری که روبهروی دازای ایستاده بود،تکان نخورده بود تا از سفارش دازای مطمئن شود.
:《پتروس.》
:《هم...پس دوتا لیوان پتروس،لطفا.》
چویا که انگار متعجب شده بود سرش را بلند کرد و با چهرهای سوالی به دازای نگاه کرد.
:《تو فقط یه نفری.》
:《تو آدم حساب نمیشی؟》
چویا که هم ناراحت شده بود و هم خوشحال از اینکه یکی بهش توجه کرده؛کمی تند جواب دازای را داد.
:《آدم تویی بانداژ حروم کن!》
ولی دازای به دل نگرفت.در حین بحثشان دو لیوان لبریز از پتروس جلوی هردو قرار گرفت.دختر پیشخوان سفارش دازای را آورده بود.دازای لیوانش را رو به چویا بالا گرفت.
:《به سلامتی؟》
چویا هم که بدش نمیآمد؛پس لیوانش را بالا گرفت و با صدای جیرینگی که در میان همهمهی بار بیصدا بود گفت.
:《به سلامتی!》
چویا لیوان لبریز از پتروسش را یک نفس سر کشید؛ولی دازای هربار یک جرعه از آن مینوشید.
...
★○★○★○★○★○★○★
Part One/پارت یک
★○★○★○★○★○★○
《همه چیز از یه لیوان پتروس شروع شد.》
★○★○★
بار،شلوغ بود و هرکسی که آنجا بود سرش در کار خودش بود.کسی به چیزی جز خودش و خوش گذرانیاش توجهی نمیکرد.حتی مردی با موهای نارنجی،که روی پیشخوان یه بطری شراب را گذاشته بود کنار سرش،که آن هم روی پیشخوان بود.آن مرد،کسی نبود جز 《ناکاهارا چویا》؛یکی از اعضای قدرتمند و بالادستیهای مافیای بندر.چویا نه ناراحت بود،نه عصبانی از چیزی و نه حتی شکست خورده.بلکه مست کردن و نوشیدن در بارها برایش مانند تفریح و سرگرمی بود.هرازگاهی جرعهای از شرابش مینوشید.
همهجا شلوغ بود و کسی توجهی نمیکرد که کی وارد بار میشود و کی از آن خارج.مردی قد بلند با موهای قهوهای،بدنی که تا گردن بانداژ شده بود وارد بار شد؛《اوسامو دازای》،مردی که یکی از اعضای سابق قدرتمند مافیای بندر بود.اعضای سابق؟درسته،اوسامو دازای،چند سال پیش از مافیای بندر اومد بیرون و وارد آژانس کاراگاهی شد.انگار چیزی رو گم کرده بود و دنبالش میگشت.بلاخره چشمش به گمشدهی ارزشمنداش افتاد.به سمت پیشخوان بار،جایی که ناکاهارا نشسته بود حرکت کرد.روی صندلی که کنار ناکاهارا بود نشست.با لبخند ملایم و مهربونی به دختری که نوشیدنیها را سرو میکرد،سفارشش را گفت.
:《یه لیوان الکل لطفا.》
:《سفارش بدی نیست،دازای》
چویا که انگار هنوز هوشیار بود و کامل مست نبود،به سفارش دازای واکنش نشان داده بود.
:《چیزه بهتری سراغ داری که سفارش بدم چویا؟》
دازای با همان لبخند ملایم و مهربون به چویا نگاه کرد و از او پرسید.دختری که روبهروی دازای ایستاده بود،تکان نخورده بود تا از سفارش دازای مطمئن شود.
:《پتروس.》
:《هم...پس دوتا لیوان پتروس،لطفا.》
چویا که انگار متعجب شده بود سرش را بلند کرد و با چهرهای سوالی به دازای نگاه کرد.
:《تو فقط یه نفری.》
:《تو آدم حساب نمیشی؟》
چویا که هم ناراحت شده بود و هم خوشحال از اینکه یکی بهش توجه کرده؛کمی تند جواب دازای را داد.
:《آدم تویی بانداژ حروم کن!》
ولی دازای به دل نگرفت.در حین بحثشان دو لیوان لبریز از پتروس جلوی هردو قرار گرفت.دختر پیشخوان سفارش دازای را آورده بود.دازای لیوانش را رو به چویا بالا گرفت.
:《به سلامتی؟》
چویا هم که بدش نمیآمد؛پس لیوانش را بالا گرفت و با صدای جیرینگی که در میان همهمهی بار بیصدا بود گفت.
:《به سلامتی!》
چویا لیوان لبریز از پتروسش را یک نفس سر کشید؛ولی دازای هربار یک جرعه از آن مینوشید.
...
★○★○★○★○★○★○★
۷.۴k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.