رمان : داداشی
رمان : داداشی
پارت 24
دیانا : تو راهرو داشتم به سمت کلاس میرفتم که یهو یکی صدام کرد
ارسلان : داشتم میرفتم به سمت دفتر که یه دختریه دیدم که لباسش سفید بود و از تو جیبش یه چیزی افتاد داشت میرفت سریع رفتم برش داشتم دیدم تینتِ تو دله خودم خنده ای بهش کردم و صداش کردم : خانم
دیانا : برگشتم ببینم با منه که یهو کسیو دیدم که نباید
ارسلان : پشمام ریخته بود یکم دقیق تر نگاه کردم دیدم ، بله خودشه
دیانا : داداشی
ارسلان : خیلی دوس داشتم بغلش کنم اما نمیشد برعکس شدم و دوییدم سمت ماشین دیدم داره دنبالم میاد سرعتمو بیشتر کردم
دیانا : دیگه طاقت نداشتم میخواستم باهاش حرف بزنم که دویید منم پشتش دوییدم
سوار ماشین شد منم سوار ماشین و شدم و اون راه افتاد منم راه افتادم
ارسلان : با ماشینش داشت دنبالم میومد که رفتم توی کوچه ای که شاید گمم کنه و دیدم نه همچنان داره میاد جلو تر که رفتم دیدم بمب بسته چاره ای نداشتم فقط تنها کاری که کردم این بود که دره ماشین قفل کردم که نتونه بیاد
دیانا : از ماشین پیاده شدم و رفتم پیش ماشینش و دیدم درو قفل کرده و نشسته گفتم : س.س... سلا.ام
ارسلان : دلم براش سوخت خیلی مظلوم گفت
ولی به رو خودم نیوردم و شیشه رو دادم پایین و گفتم : بفرمایید کارتون
دیانا : داداش
ارسلان : به جا نمیارم
دیانا : چیییییییییییییییی؟؟؟
ارسلان : اها فک کنم شما بخاطر تینتتون اومدید از جیبم تینتشو درو زدمو دادم بهش
دیانا : نه و سرمو تکون دادم به نشونه ی نه
ارسلان : پس چی ببخشید من کار دارم کارتونو زودتر بگیر تا برم
دیانا : تصمیم گرفتم درو باشم و گفتم : درو بزن و اونم درو زد و تا درو زد دوییدم رفتم درو باز کردم و نشستم رو صندلی شاگرد و گفتم : بریم و سوییچ مورد دراوردم ماشینمو قفل کردم
ارسلان : پیاده شو دیاناااااااااا ( با عصبانیت )
دیانا : ههههههههه اسمم میدونی که پس دیگه مطمعنم داداشمی
ارسلان : تازه فهمیدم چه سوتی ای دادم
پارت 24
دیانا : تو راهرو داشتم به سمت کلاس میرفتم که یهو یکی صدام کرد
ارسلان : داشتم میرفتم به سمت دفتر که یه دختریه دیدم که لباسش سفید بود و از تو جیبش یه چیزی افتاد داشت میرفت سریع رفتم برش داشتم دیدم تینتِ تو دله خودم خنده ای بهش کردم و صداش کردم : خانم
دیانا : برگشتم ببینم با منه که یهو کسیو دیدم که نباید
ارسلان : پشمام ریخته بود یکم دقیق تر نگاه کردم دیدم ، بله خودشه
دیانا : داداشی
ارسلان : خیلی دوس داشتم بغلش کنم اما نمیشد برعکس شدم و دوییدم سمت ماشین دیدم داره دنبالم میاد سرعتمو بیشتر کردم
دیانا : دیگه طاقت نداشتم میخواستم باهاش حرف بزنم که دویید منم پشتش دوییدم
سوار ماشین شد منم سوار ماشین و شدم و اون راه افتاد منم راه افتادم
ارسلان : با ماشینش داشت دنبالم میومد که رفتم توی کوچه ای که شاید گمم کنه و دیدم نه همچنان داره میاد جلو تر که رفتم دیدم بمب بسته چاره ای نداشتم فقط تنها کاری که کردم این بود که دره ماشین قفل کردم که نتونه بیاد
دیانا : از ماشین پیاده شدم و رفتم پیش ماشینش و دیدم درو قفل کرده و نشسته گفتم : س.س... سلا.ام
ارسلان : دلم براش سوخت خیلی مظلوم گفت
ولی به رو خودم نیوردم و شیشه رو دادم پایین و گفتم : بفرمایید کارتون
دیانا : داداش
ارسلان : به جا نمیارم
دیانا : چیییییییییییییییی؟؟؟
ارسلان : اها فک کنم شما بخاطر تینتتون اومدید از جیبم تینتشو درو زدمو دادم بهش
دیانا : نه و سرمو تکون دادم به نشونه ی نه
ارسلان : پس چی ببخشید من کار دارم کارتونو زودتر بگیر تا برم
دیانا : تصمیم گرفتم درو باشم و گفتم : درو بزن و اونم درو زد و تا درو زد دوییدم رفتم درو باز کردم و نشستم رو صندلی شاگرد و گفتم : بریم و سوییچ مورد دراوردم ماشینمو قفل کردم
ارسلان : پیاده شو دیاناااااااااا ( با عصبانیت )
دیانا : ههههههههه اسمم میدونی که پس دیگه مطمعنم داداشمی
ارسلان : تازه فهمیدم چه سوتی ای دادم
۲۷۰
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.