پارت ۱
همیشگی من 💜✨
دیانا
ساعت 7:30 بود که نیکا زنگ زد
گوشی رو گذاشتم رو بلند گو و در حالی که داشتم بالم لبمو میزدم صدای غر غرای نیکا بلند شد
👥 مکالمه دیانا و نیکا
نیکا : دیانااااا کجا موندی دختر دوساعته جلو درتونم😑
دیانا : اومدم اومدم
👥 پایان مکالمه
کیفمو برداشتم و با مامانم هول هولکی خدافظی کردم و سریع کفشمو پوشیدم و رفتم پایین
سوار ماشین شدم
دیانا : نیکی تورخدا غر نزن راهتو بگیر برو
نیکا : الله و اکبررررر😑
بعد دانشگاه
با نیکی و ستی نشسته بودیم تو کافه و داشتیم قهوه میخوردیم که مامانم یهو زنگ زد
👥 مکالمه دیانا با مامانش
دیانا : الو جانم مامان
مامان دیانا : خوبی عزیزم؟ کجایی؟!
دیانا : با بچه ها تو کافه نشستیم
مامان دیانا : باشه دخترم فقط زود بیا
دیانا : چرا ؟!
مامان دیانا : مادر بزرگت همه رو امشب دعوت کرده حتی عموت که لندنه
دیانا : برای چی ؟!
مامان دیانا : والا منم نمیدونم
دیانا : اها چشم زود میام خدافظ
مامان دیانا : خدافط عزیزدلم مراقب خودت باش
👥 پایان مکالمه
ستایش : کی بود ؟!
دیانا : مامانم بود میگف امشب مامان بزرگم همه رو دعوت کرده حتی عموم که تو لندنه نمیدونم چخبره ولی فک کنم درباره ارثه که به من مربوط نیس ولی باز باید برم چون مامان بزرگم خیلی حساسه و باید برم اون دختر عمه های عنمو تحمل کنم خدا کمک کنه😑
ستایش : وعووو
نیکا : مگه قرار نبود با احسان اینا بریم خرید ؟!
دیانا : نمیشه دیگه به احسان میگم توعم به امیر بگو
ستایش : سینگلی زیباست ! 🫡
دیانا
ساعت 7:30 بود که نیکا زنگ زد
گوشی رو گذاشتم رو بلند گو و در حالی که داشتم بالم لبمو میزدم صدای غر غرای نیکا بلند شد
👥 مکالمه دیانا و نیکا
نیکا : دیانااااا کجا موندی دختر دوساعته جلو درتونم😑
دیانا : اومدم اومدم
👥 پایان مکالمه
کیفمو برداشتم و با مامانم هول هولکی خدافظی کردم و سریع کفشمو پوشیدم و رفتم پایین
سوار ماشین شدم
دیانا : نیکی تورخدا غر نزن راهتو بگیر برو
نیکا : الله و اکبررررر😑
بعد دانشگاه
با نیکی و ستی نشسته بودیم تو کافه و داشتیم قهوه میخوردیم که مامانم یهو زنگ زد
👥 مکالمه دیانا با مامانش
دیانا : الو جانم مامان
مامان دیانا : خوبی عزیزم؟ کجایی؟!
دیانا : با بچه ها تو کافه نشستیم
مامان دیانا : باشه دخترم فقط زود بیا
دیانا : چرا ؟!
مامان دیانا : مادر بزرگت همه رو امشب دعوت کرده حتی عموت که لندنه
دیانا : برای چی ؟!
مامان دیانا : والا منم نمیدونم
دیانا : اها چشم زود میام خدافظ
مامان دیانا : خدافط عزیزدلم مراقب خودت باش
👥 پایان مکالمه
ستایش : کی بود ؟!
دیانا : مامانم بود میگف امشب مامان بزرگم همه رو دعوت کرده حتی عموم که تو لندنه نمیدونم چخبره ولی فک کنم درباره ارثه که به من مربوط نیس ولی باز باید برم چون مامان بزرگم خیلی حساسه و باید برم اون دختر عمه های عنمو تحمل کنم خدا کمک کنه😑
ستایش : وعووو
نیکا : مگه قرار نبود با احسان اینا بریم خرید ؟!
دیانا : نمیشه دیگه به احسان میگم توعم به امیر بگو
ستایش : سینگلی زیباست ! 🫡
۵.۵k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.