پارت154
#پارت154
شیطونکِ بابا🥺💜
دستو صورتمو فوری شستم و با حوله خشکش کردم ، به اتاق رفتم و لباسمو عوض کردم
افراز جلوی در منتظر بود و بخاطر اینکه حرصش بدم هی لفتش میدادم تا بیشتر معطل شه
جلوی آیینه ایستادم و نگاهی به چشمای پف کرده ام انداختم ، از بی خوابی چشمام شده بود کاسه ی خون
بهتره زوریم که شد یه چیزی باهاش بخورم تا دست از سرم برداره.....
به طبقه ی پایین رفتیم و وارد آشپزخونه شدیم که با دیدن دختر جوونی که لباس خدمتکارارو پوشیده بود برگشتم سمت افراز
افرازم مثل من تعجب کرده بود و از زهرا خانوم پرسید:
+ ایشون کیه؟!
سولماز پیش دستی کرد و کنار دختره ایستاد
_ آقا این دخترمه ، گفته بودم که برای کمک میخوام بیارمش اینجا
+ آها باشه
دختره لبخندی به افراز زد و با لحن لوسی لب زد:
_ سلام آقا صبح بخیر
افراز سری براش تکون داد و نشست پشت میز ، با پوزخند زل زده بودم به دختره که چشم غره ای بهم زد و رفت
از حرکتش خیلی بدم اومد
عجب دختره پرویی بود ، من حال اینو نگیرم غنچه نیستم....
کنار افراز نشستم و به زور چند تا لقمه خوردم
لحظه شماری میکردم تا افراز از خونه بره بیرون و برم حساب این دختره نازیو برسم.....
بعد از اینکه صبحونه اش تموم شد گفت:
+ بدظهر میریم خرید ، آماده باش
_ اوکی
از آشپزخونه رفت بیرون که منم پشت سرش حرکت کردم و وارد پذیرایی شدم
پامو انداختم روی اون یکی پام و تلویزون رو روشن کردم ، افراز یه رب بعد از خونه زد بیرون و به محض رفتن ایولی زیر لب گفتم...
شیطونکِ بابا🥺💜
دستو صورتمو فوری شستم و با حوله خشکش کردم ، به اتاق رفتم و لباسمو عوض کردم
افراز جلوی در منتظر بود و بخاطر اینکه حرصش بدم هی لفتش میدادم تا بیشتر معطل شه
جلوی آیینه ایستادم و نگاهی به چشمای پف کرده ام انداختم ، از بی خوابی چشمام شده بود کاسه ی خون
بهتره زوریم که شد یه چیزی باهاش بخورم تا دست از سرم برداره.....
به طبقه ی پایین رفتیم و وارد آشپزخونه شدیم که با دیدن دختر جوونی که لباس خدمتکارارو پوشیده بود برگشتم سمت افراز
افرازم مثل من تعجب کرده بود و از زهرا خانوم پرسید:
+ ایشون کیه؟!
سولماز پیش دستی کرد و کنار دختره ایستاد
_ آقا این دخترمه ، گفته بودم که برای کمک میخوام بیارمش اینجا
+ آها باشه
دختره لبخندی به افراز زد و با لحن لوسی لب زد:
_ سلام آقا صبح بخیر
افراز سری براش تکون داد و نشست پشت میز ، با پوزخند زل زده بودم به دختره که چشم غره ای بهم زد و رفت
از حرکتش خیلی بدم اومد
عجب دختره پرویی بود ، من حال اینو نگیرم غنچه نیستم....
کنار افراز نشستم و به زور چند تا لقمه خوردم
لحظه شماری میکردم تا افراز از خونه بره بیرون و برم حساب این دختره نازیو برسم.....
بعد از اینکه صبحونه اش تموم شد گفت:
+ بدظهر میریم خرید ، آماده باش
_ اوکی
از آشپزخونه رفت بیرون که منم پشت سرش حرکت کردم و وارد پذیرایی شدم
پامو انداختم روی اون یکی پام و تلویزون رو روشن کردم ، افراز یه رب بعد از خونه زد بیرون و به محض رفتن ایولی زیر لب گفتم...
۷.۳k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.