چرخُ فلک p18
لیوان نصفه ی آبجوش رو همونجا گذاشتم و رفتم تو بخش
یکی از پرستار در حالی به سمتی میدوید سریع بهم گفت:
_بدو بیا مریض داریم
همراهش رفتم سمت ورودی بیمارستان که مردی روی برانکارد گذاشته بودن سریع بردیمش داخل
از خونی که از شکمش بیرون میزد میشد فهمید با چیزی مثل چاقو زخمی شده
دستکش هارو دستمون کردیم ...هیکل تنومند و بزرگی داشت برای همین به سختی لباسش رو درآوردیم...زخمش رو شست و شو دادم و بعد از بند اومدن خون ریزی بخیه زدیم
معمولا این وقت شب تعداد پرستار و دکتر ها کمتره بخاطر همین کارمون زیاد شده بود
بعد از پانسمان دستکش هارو درآوردم و نفس آسوده ای کشیدم
سر پرستار رو به ما گفت:
_خسته نباشید بچه ها ..من شیفتم تموم شد این آقا هم اگه بهوش اومد مشخصاتش رو بگیرین اگه کس و کاری داره خبر کنین
یکی دیگه از پرستارا هم گفت:
_من تا صبح باید بمونم کلارا جان میشه تو حواست به این بیمار باشه من یه ساعت بخوابم؟
_اره مشکلی نیس برو
بعد از رفتنش رو صندلی نشستم و مشغول چک کردن گوشیم شدم
تقریبا نیم ساعتی گذشته بود که با صدای کلفت ناله ی مرد سرمو بالا گرفتم
چشماشو باز کرد چند دیقه بعد که انگار تازه فهمیده بود کجاست سریع خواست بشینه که با درد گرفتن پهلوی زخمیش غرشی کرد و دوباره خوابید
سریع رفتم بالا سرش:
_آقا چیکار می کنید...فعلا نمی تونید بشینید
با صدای خشدار گفت:
_کی منو آورده اینجا
گفتم:
_نمیدونم ...جلوی در بیمارستان نگهبان پیداتون کرده....چاقو خورده بودید اگه ضاربین رو دیدید می خواید به پلیس اطلاع بدم
یکی از پرستار در حالی به سمتی میدوید سریع بهم گفت:
_بدو بیا مریض داریم
همراهش رفتم سمت ورودی بیمارستان که مردی روی برانکارد گذاشته بودن سریع بردیمش داخل
از خونی که از شکمش بیرون میزد میشد فهمید با چیزی مثل چاقو زخمی شده
دستکش هارو دستمون کردیم ...هیکل تنومند و بزرگی داشت برای همین به سختی لباسش رو درآوردیم...زخمش رو شست و شو دادم و بعد از بند اومدن خون ریزی بخیه زدیم
معمولا این وقت شب تعداد پرستار و دکتر ها کمتره بخاطر همین کارمون زیاد شده بود
بعد از پانسمان دستکش هارو درآوردم و نفس آسوده ای کشیدم
سر پرستار رو به ما گفت:
_خسته نباشید بچه ها ..من شیفتم تموم شد این آقا هم اگه بهوش اومد مشخصاتش رو بگیرین اگه کس و کاری داره خبر کنین
یکی دیگه از پرستارا هم گفت:
_من تا صبح باید بمونم کلارا جان میشه تو حواست به این بیمار باشه من یه ساعت بخوابم؟
_اره مشکلی نیس برو
بعد از رفتنش رو صندلی نشستم و مشغول چک کردن گوشیم شدم
تقریبا نیم ساعتی گذشته بود که با صدای کلفت ناله ی مرد سرمو بالا گرفتم
چشماشو باز کرد چند دیقه بعد که انگار تازه فهمیده بود کجاست سریع خواست بشینه که با درد گرفتن پهلوی زخمیش غرشی کرد و دوباره خوابید
سریع رفتم بالا سرش:
_آقا چیکار می کنید...فعلا نمی تونید بشینید
با صدای خشدار گفت:
_کی منو آورده اینجا
گفتم:
_نمیدونم ...جلوی در بیمارستان نگهبان پیداتون کرده....چاقو خورده بودید اگه ضاربین رو دیدید می خواید به پلیس اطلاع بدم
۳۰.۳k
۰۵ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.