خانواده
پارت ۱۵
کوک: از درمانگاه در اومدیم و یونگ کلا چسبیده بود به من و حتی تو ماشین اومد کنار من رو صندلی راننده نشست * تو چرا اینقدر کوچولو هستی هان؟.. کوچولوی من( لپشو بوسیدم )... بکوب بریم که تا شب برسیم..*
(خونه مامان بزرگ و بابابزرگ جونگ کوک)
د.ع/ک: سلاممم ا/تتتتتت
ع/ک: باز ا/ت اومد و این دوتا خونه رو منفجر میکنن..دختر تو دیگه بچه داری
د.ع/ک و ا/ت:😂
(نکته: دختر عمو کوک یک هرزه اس و کل فامیل ازش دوری میکنن و ایشون کوک رو میخواستن)
د.عمو/ک: پسرت دقیقا کپ توعه..خداروشکر شبیه ا/ت نشده
کوک: چند ماه پیش شبیه ا/ت بود..رفته رفته که بزرگ میشه شبیه من میشه ( سرد) درباره ی ا/ت هم حرف نزن
د. عمو/ک:باشه..
کوک: چشمک زدن به ا/ت*
ا/ت: :)
کوک: از درمانگاه در اومدیم و یونگ کلا چسبیده بود به من و حتی تو ماشین اومد کنار من رو صندلی راننده نشست * تو چرا اینقدر کوچولو هستی هان؟.. کوچولوی من( لپشو بوسیدم )... بکوب بریم که تا شب برسیم..*
(خونه مامان بزرگ و بابابزرگ جونگ کوک)
د.ع/ک: سلاممم ا/تتتتتت
ع/ک: باز ا/ت اومد و این دوتا خونه رو منفجر میکنن..دختر تو دیگه بچه داری
د.ع/ک و ا/ت:😂
(نکته: دختر عمو کوک یک هرزه اس و کل فامیل ازش دوری میکنن و ایشون کوک رو میخواستن)
د.عمو/ک: پسرت دقیقا کپ توعه..خداروشکر شبیه ا/ت نشده
کوک: چند ماه پیش شبیه ا/ت بود..رفته رفته که بزرگ میشه شبیه من میشه ( سرد) درباره ی ا/ت هم حرف نزن
د. عمو/ک:باشه..
کوک: چشمک زدن به ا/ت*
ا/ت: :)
۲۰.۴k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.