گس لایتر/پارت34
چند روز بعد...
از زبان بایول:
تقریبا ده روزی میشد که توی شرکت شروع به کار کرده بودم...سرم خیلی شلوغ شده... صبح همراه جونگکوک شرکت میرم... شب با خودش برمیگردم...دیگه برای رسیدگی به کارای خونه فرصتی ندارم...برای همین جونگکوک پیشنهاد داد که یه خدمتکار استخدام کنیم...پس یه خدمتکار استخدام کردیم...
مجتمع آپارتمانی forest trimage
19:13
توی پذیرایی نشسته بودیم...خودمو روی مبل ولو کرده بودم...جونگکوک سرش توی گوشیش بود... منم سرمو به مبل تکیه داده بودم...چشمامو بستم...خسته بودم!...
از زبان جونگکوک:
گوشیمو چک کردم...و کنار گذاشتم...
چشماشو بسته بود...
_خوابی؟!
چشمشو باز کرد: نه...خستم
میخوام زود بخوابم...
جونگکوک: اکی...
این اواخر زیادی خسته میشی!
بایول: ایرادی نداره...من کارمو دوس دارم...
گوشیاش کنارش بود...زنگ خورد...ب محض چشم دوختن به صفحه موبایل...لبخند بزرگ و دندون نمایی زد!
_آبا زنگ میزنه!!!...
تلفنشو جواب داد...
از دلتنگی با پدرش صحبت میکرد...و اینکه فرصت نمیکنه بره به دیدنشون...چند دقیقه ای صحبت کردن و...تماس تموم شد... .
بایول: آبا دلتنگمون بود...میگفت چرا خبری ازتون نیست؟
جونگکوک: بخاطر اینه که نمیری اونجا...متاسفم
بایول: من ناراحت نیستم...مشکلی نیست
جونگکوک: خوبه... اما یادت باشه...که تو مجبور نیستی کار کنی
بایول: اینطوری دوس دارم... بدون کار کردن نمیتونم دووم بیارم...کار برای من حکم دارو رو داره!
جونگکوک: من نگفتم کلا کار نکن...کمپانی ما کارمندای کمتری داره...ب علاوه...در تلاشیم تا شرکتو توسعه بدیم...پس باید سخت کار کنیم...خوشبختانه کمپانی شما اینطور نیست...برای شما راه هموارتره
بایول: جونگکوک
ممکنه لطفا دست از مقایسه کمپانی خودمون و پدرم برداری؟!
جونگکوک: چیزیه که مشهوده...فقط میخواستم پیشنهاد بهتری بهت بدم
بایول: نمیخوام چشمم به اونجا باشه...دوست دارم مستقل باشم
جونگکوک: ببینم...
منظورت اینه که من چشمم به اونجاس؟!
از زبان بایول:
ازم ناراحت شد...از سر جاش بلند شد و رفت کنار پنجره...
اَه... لعنتی!!!
گند زدم....
دنبالش رفتم... پشت سرش ایستادم...از پشت دستامو دور کمرش حلقه کردم...
_متاسفم عزیزم...من منظور بدی نداشتم... منظورم این نبود... تو اشتباه برداشت کردی
جونگکوک: فراموشش کن...
حرفمو پس میگیرم!
هر طور که راضی هستی انجامش بده
بایول: باشه...منو بخشیدی؟
جونگکوک: ایرادی نداره....
از زبان ایل دونگ:
کسیو که اجیر کرده بودم تا دنبال هیونو باشه رو باهاش تسویه کردم... میخواستم از الان به بعد خودم دنبالش باشم...
مردک ه*زه!
هر شب به خونه دختره میاد...ازشون عکس گرفتم...از روی شیشه مشخص بودن...بخاطر پرده...میشد دیدشون!
حالا به اندازه کافی از هیونو مدرک داریم
که به هرکاری وادارش کنیم!
از زبان جونگکوک:
رفت تو اتاق خوابید...خسته بود...
منم رفتم بخوابم...اما خوابم نمیبرد...از اتاق بیرون اومدم...یه تماس با ایل دونگ داشتم... همونطور ک پیش بینی میکردم...هیونو آدم نادرستی از آب در اومد... مهره سختی نیست!...از همین الان خارج از گود به حساب میاد!
در مورد باقی مهره ها...
خودم از پسشون برمیام...
میمونه ایم داجونگ که مهره اصلیه...شاه شطرنج!...به تنهایی نمیتونم کیش و ماتش کنم...ب بایول احتیاج دارم!...
برگشتم به اتاقمون...از دور بهش نگاه میکردم...صورتش غرق در آرامش بود....هنوزم...وقتی بهش نزدیک میشم...اذیت میشم!... از روزی که ازدواج کردیم تا امشب... فقط یه بار تونستم خودمو مجبور به انجامش کنم!...به زودی بایول مشکوک میشه...
از زبان بایول:
تقریبا ده روزی میشد که توی شرکت شروع به کار کرده بودم...سرم خیلی شلوغ شده... صبح همراه جونگکوک شرکت میرم... شب با خودش برمیگردم...دیگه برای رسیدگی به کارای خونه فرصتی ندارم...برای همین جونگکوک پیشنهاد داد که یه خدمتکار استخدام کنیم...پس یه خدمتکار استخدام کردیم...
مجتمع آپارتمانی forest trimage
19:13
توی پذیرایی نشسته بودیم...خودمو روی مبل ولو کرده بودم...جونگکوک سرش توی گوشیش بود... منم سرمو به مبل تکیه داده بودم...چشمامو بستم...خسته بودم!...
از زبان جونگکوک:
گوشیمو چک کردم...و کنار گذاشتم...
چشماشو بسته بود...
_خوابی؟!
چشمشو باز کرد: نه...خستم
میخوام زود بخوابم...
جونگکوک: اکی...
این اواخر زیادی خسته میشی!
بایول: ایرادی نداره...من کارمو دوس دارم...
گوشیاش کنارش بود...زنگ خورد...ب محض چشم دوختن به صفحه موبایل...لبخند بزرگ و دندون نمایی زد!
_آبا زنگ میزنه!!!...
تلفنشو جواب داد...
از دلتنگی با پدرش صحبت میکرد...و اینکه فرصت نمیکنه بره به دیدنشون...چند دقیقه ای صحبت کردن و...تماس تموم شد... .
بایول: آبا دلتنگمون بود...میگفت چرا خبری ازتون نیست؟
جونگکوک: بخاطر اینه که نمیری اونجا...متاسفم
بایول: من ناراحت نیستم...مشکلی نیست
جونگکوک: خوبه... اما یادت باشه...که تو مجبور نیستی کار کنی
بایول: اینطوری دوس دارم... بدون کار کردن نمیتونم دووم بیارم...کار برای من حکم دارو رو داره!
جونگکوک: من نگفتم کلا کار نکن...کمپانی ما کارمندای کمتری داره...ب علاوه...در تلاشیم تا شرکتو توسعه بدیم...پس باید سخت کار کنیم...خوشبختانه کمپانی شما اینطور نیست...برای شما راه هموارتره
بایول: جونگکوک
ممکنه لطفا دست از مقایسه کمپانی خودمون و پدرم برداری؟!
جونگکوک: چیزیه که مشهوده...فقط میخواستم پیشنهاد بهتری بهت بدم
بایول: نمیخوام چشمم به اونجا باشه...دوست دارم مستقل باشم
جونگکوک: ببینم...
منظورت اینه که من چشمم به اونجاس؟!
از زبان بایول:
ازم ناراحت شد...از سر جاش بلند شد و رفت کنار پنجره...
اَه... لعنتی!!!
گند زدم....
دنبالش رفتم... پشت سرش ایستادم...از پشت دستامو دور کمرش حلقه کردم...
_متاسفم عزیزم...من منظور بدی نداشتم... منظورم این نبود... تو اشتباه برداشت کردی
جونگکوک: فراموشش کن...
حرفمو پس میگیرم!
هر طور که راضی هستی انجامش بده
بایول: باشه...منو بخشیدی؟
جونگکوک: ایرادی نداره....
از زبان ایل دونگ:
کسیو که اجیر کرده بودم تا دنبال هیونو باشه رو باهاش تسویه کردم... میخواستم از الان به بعد خودم دنبالش باشم...
مردک ه*زه!
هر شب به خونه دختره میاد...ازشون عکس گرفتم...از روی شیشه مشخص بودن...بخاطر پرده...میشد دیدشون!
حالا به اندازه کافی از هیونو مدرک داریم
که به هرکاری وادارش کنیم!
از زبان جونگکوک:
رفت تو اتاق خوابید...خسته بود...
منم رفتم بخوابم...اما خوابم نمیبرد...از اتاق بیرون اومدم...یه تماس با ایل دونگ داشتم... همونطور ک پیش بینی میکردم...هیونو آدم نادرستی از آب در اومد... مهره سختی نیست!...از همین الان خارج از گود به حساب میاد!
در مورد باقی مهره ها...
خودم از پسشون برمیام...
میمونه ایم داجونگ که مهره اصلیه...شاه شطرنج!...به تنهایی نمیتونم کیش و ماتش کنم...ب بایول احتیاج دارم!...
برگشتم به اتاقمون...از دور بهش نگاه میکردم...صورتش غرق در آرامش بود....هنوزم...وقتی بهش نزدیک میشم...اذیت میشم!... از روزی که ازدواج کردیم تا امشب... فقط یه بار تونستم خودمو مجبور به انجامش کنم!...به زودی بایول مشکوک میشه...
۱۷.۸k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.