چند پارتی
چند پارتی
part:2
ا.ت:بابا (بغض)
جین:منو بابات صدا نکن برو بیرون(داد)
ا.ت گوشیش رو ورداشت و با گریه از درِ خونه رفت بیرون هوا به شدت سرد بود
البته طبیعی بود چون فصل زمستان بود
ا.ت میدونست که ساعت ۲ شب آدم عادی بیرون نیست
برای همین چون راه خونه یکی از عمو هاش رو میدونست به عموش زنگ زد
خداروشکر عمو هاش خیلی باهاش خوب بودن و هر وقت جین ا.ت رو اذیت میکرد به جین هی هشدار میدادن
فقط امیدوار بود که عموش خواب نباشه
بعد از سه یا چهار تا بوق بالاخره جواب داد
کوک:بله(خوابالود)
ا.ت:عمو میتونم بیام پیشت(بغض)
کوک:چیی...ا.ت تویی کجایی بگو خودم میام
ا.ت:نه نزدیک خونه تون ام خودم میام
کوک:باشه پس زود تر بیا
ویو ا.ت
بغضی که تو گلوم بود داشت خفه ام میکرد و تنها کسی که به ذهن میرسید عمو کوچیکم بود هم خونه اش نزدیک ما هم اینکه مثل بقیه متاهل نبود و چون ۶ سال از من بزرگتر بود همیشه من رو درک میکرد رسیدم به خونه اش و زنگ رو زدم طولی نکشید تا در رو وا کرد و تو ایفن بهم گفت:
کوک:ا.ت بدو بیا تو هوا خیلی سرده
ا.ت:چشم الان میام(آروم)
در رو برام وا کرد و رفتم تو
چون یه تیشرت و شلوارک تنم بود و هوا به شدت سرد بود پاهام از سرما میلرزید
کوک:اوه ا.ت حالت خوبه(نگران)
ا.ت:عمو(گریه)
کوک:چیشده صبر کن ببینم
رفت از یکی از اتاق ها برام پتو اورد تا گرم شم
کوک:بیا این رو درگیر بنداز رو خودت داری از سرما یخ میزنی بچه هر وقت هم حالت بهتر شد برام توضیح بده
ا.ت:عمو خودت که میدونی امروز سالگرد مامانمه
کوک:اوهوم
ا.ت:برای همین بابام تا ساعت ۱ شب نیومد منم نگرانش شدم گفتم اتفاقی براش افتاده چون حتی تلفنش هم جواب نمیداد
کوک:....
ا.ت:وقتی که اومد خونه وقتی که ازش پرسیدم کجا بوده و نگرانش بودم تمام عصبانیت اش رو روی من خالی کرد و بعدش بهم گفت برم بیرون نمیخواد من رو ببینه
کوک:یعنی اون واقعا...(عصبی)
ا.ت:لطفا بهش نگو که این ها رو بهت گفتم وگرنه دعوام میکنه
کوک:واقعا چجوری تونست دخترش رو ساعت ۲ شب تو اون سرما و با این لباس ول کنه (عصبی)
ا.ت :(گریه)
کوک:ایگو گریه نکن اشکالی نداره من خودم دهنش رو صاف میکنم
ادامه دارد...
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
part:2
ا.ت:بابا (بغض)
جین:منو بابات صدا نکن برو بیرون(داد)
ا.ت گوشیش رو ورداشت و با گریه از درِ خونه رفت بیرون هوا به شدت سرد بود
البته طبیعی بود چون فصل زمستان بود
ا.ت میدونست که ساعت ۲ شب آدم عادی بیرون نیست
برای همین چون راه خونه یکی از عمو هاش رو میدونست به عموش زنگ زد
خداروشکر عمو هاش خیلی باهاش خوب بودن و هر وقت جین ا.ت رو اذیت میکرد به جین هی هشدار میدادن
فقط امیدوار بود که عموش خواب نباشه
بعد از سه یا چهار تا بوق بالاخره جواب داد
کوک:بله(خوابالود)
ا.ت:عمو میتونم بیام پیشت(بغض)
کوک:چیی...ا.ت تویی کجایی بگو خودم میام
ا.ت:نه نزدیک خونه تون ام خودم میام
کوک:باشه پس زود تر بیا
ویو ا.ت
بغضی که تو گلوم بود داشت خفه ام میکرد و تنها کسی که به ذهن میرسید عمو کوچیکم بود هم خونه اش نزدیک ما هم اینکه مثل بقیه متاهل نبود و چون ۶ سال از من بزرگتر بود همیشه من رو درک میکرد رسیدم به خونه اش و زنگ رو زدم طولی نکشید تا در رو وا کرد و تو ایفن بهم گفت:
کوک:ا.ت بدو بیا تو هوا خیلی سرده
ا.ت:چشم الان میام(آروم)
در رو برام وا کرد و رفتم تو
چون یه تیشرت و شلوارک تنم بود و هوا به شدت سرد بود پاهام از سرما میلرزید
کوک:اوه ا.ت حالت خوبه(نگران)
ا.ت:عمو(گریه)
کوک:چیشده صبر کن ببینم
رفت از یکی از اتاق ها برام پتو اورد تا گرم شم
کوک:بیا این رو درگیر بنداز رو خودت داری از سرما یخ میزنی بچه هر وقت هم حالت بهتر شد برام توضیح بده
ا.ت:عمو خودت که میدونی امروز سالگرد مامانمه
کوک:اوهوم
ا.ت:برای همین بابام تا ساعت ۱ شب نیومد منم نگرانش شدم گفتم اتفاقی براش افتاده چون حتی تلفنش هم جواب نمیداد
کوک:....
ا.ت:وقتی که اومد خونه وقتی که ازش پرسیدم کجا بوده و نگرانش بودم تمام عصبانیت اش رو روی من خالی کرد و بعدش بهم گفت برم بیرون نمیخواد من رو ببینه
کوک:یعنی اون واقعا...(عصبی)
ا.ت:لطفا بهش نگو که این ها رو بهت گفتم وگرنه دعوام میکنه
کوک:واقعا چجوری تونست دخترش رو ساعت ۲ شب تو اون سرما و با این لباس ول کنه (عصبی)
ا.ت :(گریه)
کوک:ایگو گریه نکن اشکالی نداره من خودم دهنش رو صاف میکنم
ادامه دارد...
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #آگوست_دي #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
۷.۷k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.