فیک جونگ کوک پارت ۳
بریم ادامه داستان بزنید بریم
داشتمتو اتاق رو نگا میکردم که با صدای که اومد ی داد بلند کشیدم
ناشناس= داری چیکار میکنی
ا.ت = هی....چی داشتم نگا..ه میکرد...م ببینم کجا هستم
ناشناس = نکنه فکر کردی من تورو دزدیدم آوردم اینجا
ا.ت = ار..ه هرکی باشه ی همچین فکری میکنه برای چی منو آوردی اینجا
ناشناس = من تورو ندزدیدم دیدم دارن به زور تورو میبرن منم خودم رو فدا کردم و از دست اونا نجاتت دادم چون آدرس خونت رو نداشتم آوردمت اینجا تا به هوش بیایی به جای دستت درد نکنه ت آره میگن ثواب کنی کباب میشی همینه
ا.ت من معذرت میخوام نمیدونستم که شما منو از دست اونا نجات دادید ممنون
بعداز اینکه ازشتشکر کردم روش رو کج کرد و به سمت در رفت و به بیرون از اتاق رفت وقتی رفت نفسم رو صدا دار بیرون دادم داشتم از ترس سکته میکردم اما با خودم گفتم اونکه منو نجات داده چرا باید ازش بترسم تو دلم بخودم فوش دادم رفتم طرف گوشیم ۳۰ تماس بی پاسخ از طرف مامانم داشتم حتما خیلی نگران شده باید بهش زنگ بزنم شماره مامانم رو گرفتم وقتی جواب داد ...
مامان = ا.ت حالت خوبه چرا هرچقدر زنگ میزنم جواب نمیدی مردم از نگرانی چرا شب نیومد ی خونه ترسیدم برات اتفاقی افتاده باشه
ا.ت= مامان آروم باش من خوبم اومدم خونه همه چیز رو برات تعریف میکنم نگران هم نباش خونه یکی از دوستام هستم اومدم خونه همه چیز رو ت ضیح میدم
تماسم رو با مامانم قطع کردم و رفتم بیرون از اتاق ی خونه خیلی شیک و زیبا بودش خیلی زیبا داشتم میگشتم میدیدم خونه رو که بدنم با شتاب خورد به یکی تعادلم رو از دست دادم و با سر رفتم تو سر کسی که بهشخورده بودم سرم بالا آوردم با دوتا تیله مشکی روبه رو شدم ....
ا.ت= چقد چشمات قشنگه
ناشناس = بله چی گفتی
گوگولی های من چتورین نظر بدین تا فیک بعدی رو آپ کنم بای😙😙😙🤗
داشتمتو اتاق رو نگا میکردم که با صدای که اومد ی داد بلند کشیدم
ناشناس= داری چیکار میکنی
ا.ت = هی....چی داشتم نگا..ه میکرد...م ببینم کجا هستم
ناشناس = نکنه فکر کردی من تورو دزدیدم آوردم اینجا
ا.ت = ار..ه هرکی باشه ی همچین فکری میکنه برای چی منو آوردی اینجا
ناشناس = من تورو ندزدیدم دیدم دارن به زور تورو میبرن منم خودم رو فدا کردم و از دست اونا نجاتت دادم چون آدرس خونت رو نداشتم آوردمت اینجا تا به هوش بیایی به جای دستت درد نکنه ت آره میگن ثواب کنی کباب میشی همینه
ا.ت من معذرت میخوام نمیدونستم که شما منو از دست اونا نجات دادید ممنون
بعداز اینکه ازشتشکر کردم روش رو کج کرد و به سمت در رفت و به بیرون از اتاق رفت وقتی رفت نفسم رو صدا دار بیرون دادم داشتم از ترس سکته میکردم اما با خودم گفتم اونکه منو نجات داده چرا باید ازش بترسم تو دلم بخودم فوش دادم رفتم طرف گوشیم ۳۰ تماس بی پاسخ از طرف مامانم داشتم حتما خیلی نگران شده باید بهش زنگ بزنم شماره مامانم رو گرفتم وقتی جواب داد ...
مامان = ا.ت حالت خوبه چرا هرچقدر زنگ میزنم جواب نمیدی مردم از نگرانی چرا شب نیومد ی خونه ترسیدم برات اتفاقی افتاده باشه
ا.ت= مامان آروم باش من خوبم اومدم خونه همه چیز رو برات تعریف میکنم نگران هم نباش خونه یکی از دوستام هستم اومدم خونه همه چیز رو ت ضیح میدم
تماسم رو با مامانم قطع کردم و رفتم بیرون از اتاق ی خونه خیلی شیک و زیبا بودش خیلی زیبا داشتم میگشتم میدیدم خونه رو که بدنم با شتاب خورد به یکی تعادلم رو از دست دادم و با سر رفتم تو سر کسی که بهشخورده بودم سرم بالا آوردم با دوتا تیله مشکی روبه رو شدم ....
ا.ت= چقد چشمات قشنگه
ناشناس = بله چی گفتی
گوگولی های من چتورین نظر بدین تا فیک بعدی رو آپ کنم بای😙😙😙🤗
۹.۹k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.