چند پارتی از تهیونگ✨☕🧸
تهیونگ :کل بیمارستان رو گشتم ولی ا.ت رو پیدا نکردم ،اخه کجا میتونه رفته باشه ؟
با چیزی که به ذهنم خطور کرد شکه شدم...!
نکنه...؟ نه نه اون بهم قول داد که همچین کاری نمیکنه ،یعنی الان....
بدو بدو به سمت پله ها رفتم ،اگه دیر برسم چی ؟
خدایا خواهش میکنم نذار این اتفاق بیفته ،خواهش میکنم
اشکام واسه خودشون میریختن ،پله هارو دوتا یکی بالا رفتم و در پشت بوم رو با پا باز کردم...
.
ا.ت :داشتم آماده میشدم که خودمو پرت کنم پایین که یهو در اونجا با صدای بدی باز شد و تهیونگ نگران پشت در نمایان شد ،نه نه کی بهش گفت ؟!
تهیونگ:ا.تتتتتتت (با داد)
لبه ی ساختمون وایساده بود ،الان میفته !
ا.ت :ت.تهیونگ (بغض)
تهیونگ :ا.ت بیا پایین مگه دیوونه شدی ؟ بیا پایین میگم الان میفتی ...
ا.ت :نمیخوام ته نمیخوام ،من میخوام برم پیش مامان
تهیونگ :ا.ت خواهش میکنم کار اشتباهی نکن بیا پایین باهم حرف بزنیم هوم ؟
لطفاً بیا پایین ،این راهش نیست
ا.ت :تهیونگ لطفاً سختش نکن ،من دیگه نمیتونم دووم بیارم درسته ترک کردن توهم سخته ولی مامان اونجا تنهاعه من باید برم پیشش
تهیونگ:اما خاله اینو نمیخوادددد ...ا.ت خاله بهم گفت ازت خوب مراقبت کنم اگه تو اینکارو بکنی اون ناراحت میشه
لطفاً حرفمو گوش کن و بیا از اونجا پایین
بیا ما باهم حلش میکنیم ... لطفاً کار احمقانه ای انجام نده
ا.ت :من خسته شدم ،از اینکه همش باید قرص بخورم ،همش باید برم دکتر ، و بدون مامان زندگی کنم ...من فقط خسته شدم
تهیونگ :ما میتونیم باهم اینا رو حل کنیم ،اگه تو از اونجا بیای پایین بهت قول میدم همه چی درست میشه ،همه چی
فقط بیا پایین ا.ت ، الان میفتی
ا.ت :ببخشید ته ولی من نمیتونم :)
چشامو بستم و به سمت پشت خم شدم ،داشتم میفتادم که دستم گرفته شد
تهیونگ :داشت میفتاد که سریع به سمتش دویدم و دستشو گرفتم ا.ت...
ا.ت :تهیونگ دستمو کشید و باهم پرت شدیم رو زمین
شدت گریم بیشتر شد
تهیونگ :ا.ت خوبی ؟ چیزیت نشد که ها ؟ جاییت که زخمی نشد ؟ ا.تت جوابمو بده خوبی ؟
دیوونه این چه کاری بود که کردی ؟ اگه میفتادی چی ؟ مگه من بهت نگفتم نباید این کارو بکنی ؟
ا.ت :منم میخواستم بیفتم... تهیونگ من چیکار کنم ها ؟ من نمیتونم تورو ول کنم ولی مامانمم تنهاست (گریه شدید)
تهیونگ :ا.ت رو کشیدم تو بغلم و سرشو گذاشتم رو سینم و نوازشش میکردم
ا.ت مطمئن باش اون مارو میبینه ،کنارمونه و میتونه حرفامونو بشنوه ،اگه اون زنده بود و میفهمید تو همچین کاری کردی عصبانی میشد و دعوات میکرد
نه خاله تنهاست نه تو ،تو منو داری و خاله هم پیش ماست
من بهت قول میدم که هیچوقت تنهات نزارم همیشه پیشت باشم و مراقبت باشم ،بهت قول میدم خوشحال نگهت دارم و نذارم کسی بهت آسیب بزنه...
ا.ت :تهیونگ ببخشید ،ببخشید که این کارو کردم ،من..من فقط میخواستم مامانم و ببینم
تهیونگ :درکت میکنم ،حالتو میفهمم هیچ کس نمیتونه مرگ مادرشو تحمل کنه ،ولی تو قوی ای ،من بهت کمک میکنم تا خوب بشی و دوباره مثل قبل بخندی و شیطونی کنی
ا.ت :دوست دارم ته ته
تهیونگ :منم دوست دارم
سرشو بوسیدم و بغلش کردم و بردم پایین ،به سمت ماشین حرکت کردم و ا.ت رو گذاشتم داخل ماشین
تهیونگ :یه دقیقه بمون برم قرصاتو بگیرم بیام
ا.ت :باشه
تهیونگ :سریع رفتم داخل اتاق دکتر و عذرخواهی کردم
قرصارو ازش گرفتم و رفتم بیرون
سوار ماشین شدم و حرکت کردم به سمت خونه ی خودم
ا.ت :کجا میریم ؟
تهیونگ :خونه ی من ،یعنی خونه ی خودت چون از این به بعد پیش من میمونی تا قشنگ بتونم از حالت اطلاع داشته باشم
ا.ت :یااا مگه من بچم
تهیونگ :با اون کاری که چند دقیقه پیش کردی قطعا بله
ا.ت :هوفففففف ،باشه بابا معذرت میخوام آقای کیم
تهیونگ :حالا شد دختر خوب
.
.
ا.ت :و این طوری شد که من و تهیونگ یه زندگی جدید رو باهم شروع کردیم و اون خیلی خوب تونست حالمو خوب کنه ،و باهم شاد خرم زندگی کنیم
ممنونم ازت کیم تهیونگ که اون روز نجاتم دادی ،وگرنن الان پیشت نبودم .
با چیزی که به ذهنم خطور کرد شکه شدم...!
نکنه...؟ نه نه اون بهم قول داد که همچین کاری نمیکنه ،یعنی الان....
بدو بدو به سمت پله ها رفتم ،اگه دیر برسم چی ؟
خدایا خواهش میکنم نذار این اتفاق بیفته ،خواهش میکنم
اشکام واسه خودشون میریختن ،پله هارو دوتا یکی بالا رفتم و در پشت بوم رو با پا باز کردم...
.
ا.ت :داشتم آماده میشدم که خودمو پرت کنم پایین که یهو در اونجا با صدای بدی باز شد و تهیونگ نگران پشت در نمایان شد ،نه نه کی بهش گفت ؟!
تهیونگ:ا.تتتتتتت (با داد)
لبه ی ساختمون وایساده بود ،الان میفته !
ا.ت :ت.تهیونگ (بغض)
تهیونگ :ا.ت بیا پایین مگه دیوونه شدی ؟ بیا پایین میگم الان میفتی ...
ا.ت :نمیخوام ته نمیخوام ،من میخوام برم پیش مامان
تهیونگ :ا.ت خواهش میکنم کار اشتباهی نکن بیا پایین باهم حرف بزنیم هوم ؟
لطفاً بیا پایین ،این راهش نیست
ا.ت :تهیونگ لطفاً سختش نکن ،من دیگه نمیتونم دووم بیارم درسته ترک کردن توهم سخته ولی مامان اونجا تنهاعه من باید برم پیشش
تهیونگ:اما خاله اینو نمیخوادددد ...ا.ت خاله بهم گفت ازت خوب مراقبت کنم اگه تو اینکارو بکنی اون ناراحت میشه
لطفاً حرفمو گوش کن و بیا از اونجا پایین
بیا ما باهم حلش میکنیم ... لطفاً کار احمقانه ای انجام نده
ا.ت :من خسته شدم ،از اینکه همش باید قرص بخورم ،همش باید برم دکتر ، و بدون مامان زندگی کنم ...من فقط خسته شدم
تهیونگ :ما میتونیم باهم اینا رو حل کنیم ،اگه تو از اونجا بیای پایین بهت قول میدم همه چی درست میشه ،همه چی
فقط بیا پایین ا.ت ، الان میفتی
ا.ت :ببخشید ته ولی من نمیتونم :)
چشامو بستم و به سمت پشت خم شدم ،داشتم میفتادم که دستم گرفته شد
تهیونگ :داشت میفتاد که سریع به سمتش دویدم و دستشو گرفتم ا.ت...
ا.ت :تهیونگ دستمو کشید و باهم پرت شدیم رو زمین
شدت گریم بیشتر شد
تهیونگ :ا.ت خوبی ؟ چیزیت نشد که ها ؟ جاییت که زخمی نشد ؟ ا.تت جوابمو بده خوبی ؟
دیوونه این چه کاری بود که کردی ؟ اگه میفتادی چی ؟ مگه من بهت نگفتم نباید این کارو بکنی ؟
ا.ت :منم میخواستم بیفتم... تهیونگ من چیکار کنم ها ؟ من نمیتونم تورو ول کنم ولی مامانمم تنهاست (گریه شدید)
تهیونگ :ا.ت رو کشیدم تو بغلم و سرشو گذاشتم رو سینم و نوازشش میکردم
ا.ت مطمئن باش اون مارو میبینه ،کنارمونه و میتونه حرفامونو بشنوه ،اگه اون زنده بود و میفهمید تو همچین کاری کردی عصبانی میشد و دعوات میکرد
نه خاله تنهاست نه تو ،تو منو داری و خاله هم پیش ماست
من بهت قول میدم که هیچوقت تنهات نزارم همیشه پیشت باشم و مراقبت باشم ،بهت قول میدم خوشحال نگهت دارم و نذارم کسی بهت آسیب بزنه...
ا.ت :تهیونگ ببخشید ،ببخشید که این کارو کردم ،من..من فقط میخواستم مامانم و ببینم
تهیونگ :درکت میکنم ،حالتو میفهمم هیچ کس نمیتونه مرگ مادرشو تحمل کنه ،ولی تو قوی ای ،من بهت کمک میکنم تا خوب بشی و دوباره مثل قبل بخندی و شیطونی کنی
ا.ت :دوست دارم ته ته
تهیونگ :منم دوست دارم
سرشو بوسیدم و بغلش کردم و بردم پایین ،به سمت ماشین حرکت کردم و ا.ت رو گذاشتم داخل ماشین
تهیونگ :یه دقیقه بمون برم قرصاتو بگیرم بیام
ا.ت :باشه
تهیونگ :سریع رفتم داخل اتاق دکتر و عذرخواهی کردم
قرصارو ازش گرفتم و رفتم بیرون
سوار ماشین شدم و حرکت کردم به سمت خونه ی خودم
ا.ت :کجا میریم ؟
تهیونگ :خونه ی من ،یعنی خونه ی خودت چون از این به بعد پیش من میمونی تا قشنگ بتونم از حالت اطلاع داشته باشم
ا.ت :یااا مگه من بچم
تهیونگ :با اون کاری که چند دقیقه پیش کردی قطعا بله
ا.ت :هوفففففف ،باشه بابا معذرت میخوام آقای کیم
تهیونگ :حالا شد دختر خوب
.
.
ا.ت :و این طوری شد که من و تهیونگ یه زندگی جدید رو باهم شروع کردیم و اون خیلی خوب تونست حالمو خوب کنه ،و باهم شاد خرم زندگی کنیم
ممنونم ازت کیم تهیونگ که اون روز نجاتم دادی ،وگرنن الان پیشت نبودم .
۹۱.۸k
۰۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.