p4شکوفه گیلاس من
لباس های پسرونه ای که اورده بود رو داد دست ا.ت و گفت
هیونجین : برو تو اون اتاق عوضشون کن
هیونجین وقتی لباس ها رو دست ا.ت داد متوجه شکوفه صورتی که گردن ا.ت بود شد .
ا.ت رفت تا لباس هاشو عوض کن تو این فاصله هیونجین هم به اشپز خونه رفت تا بتونه چیزی برای خوردن پیدا کنه ولی نتونست اون شکوفه صورتی گردن ا.ت بود رو فراموش کنه این شکوفه رو از کجا اورده بود ؟ وقتی خودش تنها کسیه که درست کردن این شکوفه رو از مادرش یاد گرفته ؟
با اومد ا.ت رشته افکار هیونجین پاره شد و وقتی ا.ت رو دید اولین چیزی که به ذهنش اومد این بود که چقد این دختر خوشگله تو همین افکار بود که احساساتش به غرورش قلبه میکنن و به ا.ت میگه
هیونجین : خیلی هات شدی
ا.ت : چی ؟
و از خجالت سرخ میشه که هیونجین بهش میگه
هیونجین : میخوای همونطوری وایسی و تماشا کنی ؟ بیا کمک کن ( سرد )
ا.ت که واقا گیج شده بود که مشکل این پسر چیه به کمکش رفت و تا خواست شروع به خورد کردن سبزیجات کنه زنگ در به صدا در اومد با باز شدن در باس اول دو دختر همراهش که نابی و سوهی بودن رو وارد خونه کرد نابی از قیافه مشخص بود که خیلی گریه کرده .
سوهی دوید سمت ا.ت بهش گفت
سوهی : تو ... تو خوبی ؟
ا.ت : ا ... اره خوبم
نابی : ببخشید نمیخواستم لباست پاره بشه ...
ا.ت دید که نابی دوباره بغض کرده گفت
ا.ت : باشه باشه تموم شد
نابی رفت تو اتاق از لباس های باس برا سوهی و خودش لباس برداشت وقتی اونا از اتاق با لباس های پسرونه اومدن بیرون گوشی ا.ت زنگ خورد ا.ت با دیدن اسم مامانش رو گوشی کمی متعجب شد چون مامانش می دونست که ا.ت مهمونیه و دیر بر میگرده و الان دلیل زنگ زدنشون نمیدونست
ا.ت : سلام ، جانم ؟
مامان ا.ت : کجایی تو ؟
ا.ت : مهمونی ، چطور ؟
مامان ا.ت : چطور ؟ این عکسا چیه ؟ این پسره کیه که تو رو اونطوری بغل کرده ؟ ها ؟ چرا لباست پارس ؟ تو الان مهمونی واقا ؟
ا.ت که کاملا گیج شده بود تا خواست چیزی بگه مامانش قطع کرد و نتونست حرفی بزنه بغض داشت به گلو ا.ت چنگ مینداخت تنها کاری که تونست تو اون لحظه انجام بده قطع کردن گوشیش بود تو همین حین گوشی سوهی هم زنگ خورد و چیزایی که سوهی شنید اگه بد تر از حرفای مامان ا.ت نبوه باشه بهتر نیست حال سوهی هم دست کمی از حال ا.ت نداشت .
ا.ت گوگل رو باز کرد و اولین چیزی که بالا اومد عکسای خودش و هیونجین بود که اونو براید استایل بغل کرده ا.ت که خیلی متعجب شده بود و باید سریع تر این سوتفاهم رو درستش میکرد گوشیش رو برداشت و سریع به سمت در ورودی حرکت کرد که باس جلو راهش قرار گرفت و گفت
باس : کجا با این عجله ؟
ا.ت نخواست جواب بده ولی باس کنار نرفت قطرات اشک ا.ت سرازیر شدن و جلوی دید اونو گرفت نابی که خیلی شوکه شده بود فقط نظاره گر این اتفاق بود و هیونجین دید که کسی کاری نمیکنه خودش رفت جلو باس رو از جلو در کنار کشید و در رو برا ا.ت باز کرد و به باس گفت
هیونجین : مگه حالشو نمیبینی ؟
باس : تو الان دلسوز اینا شدی ؟ تا دو روز پیش که به کسی حتی نگاهم نمیکردی . داری عوض میشی هوانگ هیونجین . به خودت بیا پسر به دختر ارزش این کارا رو نداره .
باس بعد گفتن این حرفا راهی اتاق خودش شد و سوهی دنبال ا.ت که خیلی وقت بود که رفته دوید . هیونجین تا به خودش اومد و تونست حرفای باس رو هضم کنه دید که ا.ت و سوهی نیستن پس اونم با عصبانیت رفت تو اتاقش .
ا.ت و سوهی با ایستادن تاکسی سریع پریدن بیرون و از خوش شانسی اونا بود این دوتا همسایه هستن
ا.ت رفت و در زد با باز شدن در دید که مامان بابای سوهی هم اونجان خیلی ترسید این نشونه این بود مه اوضاع خیلی خرابه پس خیلی اروم رفت داخل و تا خواست چیزی بگه داغی شدیدی رو روی گونه هاش حس کرد...
فالو کن گمم نکنی
اگه حمایت ها بیشتر بشه هرروز میزارم :)
#شکوفه_گیلاس_من
#شوگا #جین #نامجون #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک #اسکیز #هیونجین #فلیکس #چان #چانگبین #لینو #هان #سونگمین #جونگین #بلک_پینک #جنی #لیسا #رزی #جیسو #جنلیسا
#بی_تی_اس
هیونجین : برو تو اون اتاق عوضشون کن
هیونجین وقتی لباس ها رو دست ا.ت داد متوجه شکوفه صورتی که گردن ا.ت بود شد .
ا.ت رفت تا لباس هاشو عوض کن تو این فاصله هیونجین هم به اشپز خونه رفت تا بتونه چیزی برای خوردن پیدا کنه ولی نتونست اون شکوفه صورتی گردن ا.ت بود رو فراموش کنه این شکوفه رو از کجا اورده بود ؟ وقتی خودش تنها کسیه که درست کردن این شکوفه رو از مادرش یاد گرفته ؟
با اومد ا.ت رشته افکار هیونجین پاره شد و وقتی ا.ت رو دید اولین چیزی که به ذهنش اومد این بود که چقد این دختر خوشگله تو همین افکار بود که احساساتش به غرورش قلبه میکنن و به ا.ت میگه
هیونجین : خیلی هات شدی
ا.ت : چی ؟
و از خجالت سرخ میشه که هیونجین بهش میگه
هیونجین : میخوای همونطوری وایسی و تماشا کنی ؟ بیا کمک کن ( سرد )
ا.ت که واقا گیج شده بود که مشکل این پسر چیه به کمکش رفت و تا خواست شروع به خورد کردن سبزیجات کنه زنگ در به صدا در اومد با باز شدن در باس اول دو دختر همراهش که نابی و سوهی بودن رو وارد خونه کرد نابی از قیافه مشخص بود که خیلی گریه کرده .
سوهی دوید سمت ا.ت بهش گفت
سوهی : تو ... تو خوبی ؟
ا.ت : ا ... اره خوبم
نابی : ببخشید نمیخواستم لباست پاره بشه ...
ا.ت دید که نابی دوباره بغض کرده گفت
ا.ت : باشه باشه تموم شد
نابی رفت تو اتاق از لباس های باس برا سوهی و خودش لباس برداشت وقتی اونا از اتاق با لباس های پسرونه اومدن بیرون گوشی ا.ت زنگ خورد ا.ت با دیدن اسم مامانش رو گوشی کمی متعجب شد چون مامانش می دونست که ا.ت مهمونیه و دیر بر میگرده و الان دلیل زنگ زدنشون نمیدونست
ا.ت : سلام ، جانم ؟
مامان ا.ت : کجایی تو ؟
ا.ت : مهمونی ، چطور ؟
مامان ا.ت : چطور ؟ این عکسا چیه ؟ این پسره کیه که تو رو اونطوری بغل کرده ؟ ها ؟ چرا لباست پارس ؟ تو الان مهمونی واقا ؟
ا.ت که کاملا گیج شده بود تا خواست چیزی بگه مامانش قطع کرد و نتونست حرفی بزنه بغض داشت به گلو ا.ت چنگ مینداخت تنها کاری که تونست تو اون لحظه انجام بده قطع کردن گوشیش بود تو همین حین گوشی سوهی هم زنگ خورد و چیزایی که سوهی شنید اگه بد تر از حرفای مامان ا.ت نبوه باشه بهتر نیست حال سوهی هم دست کمی از حال ا.ت نداشت .
ا.ت گوگل رو باز کرد و اولین چیزی که بالا اومد عکسای خودش و هیونجین بود که اونو براید استایل بغل کرده ا.ت که خیلی متعجب شده بود و باید سریع تر این سوتفاهم رو درستش میکرد گوشیش رو برداشت و سریع به سمت در ورودی حرکت کرد که باس جلو راهش قرار گرفت و گفت
باس : کجا با این عجله ؟
ا.ت نخواست جواب بده ولی باس کنار نرفت قطرات اشک ا.ت سرازیر شدن و جلوی دید اونو گرفت نابی که خیلی شوکه شده بود فقط نظاره گر این اتفاق بود و هیونجین دید که کسی کاری نمیکنه خودش رفت جلو باس رو از جلو در کنار کشید و در رو برا ا.ت باز کرد و به باس گفت
هیونجین : مگه حالشو نمیبینی ؟
باس : تو الان دلسوز اینا شدی ؟ تا دو روز پیش که به کسی حتی نگاهم نمیکردی . داری عوض میشی هوانگ هیونجین . به خودت بیا پسر به دختر ارزش این کارا رو نداره .
باس بعد گفتن این حرفا راهی اتاق خودش شد و سوهی دنبال ا.ت که خیلی وقت بود که رفته دوید . هیونجین تا به خودش اومد و تونست حرفای باس رو هضم کنه دید که ا.ت و سوهی نیستن پس اونم با عصبانیت رفت تو اتاقش .
ا.ت و سوهی با ایستادن تاکسی سریع پریدن بیرون و از خوش شانسی اونا بود این دوتا همسایه هستن
ا.ت رفت و در زد با باز شدن در دید که مامان بابای سوهی هم اونجان خیلی ترسید این نشونه این بود مه اوضاع خیلی خرابه پس خیلی اروم رفت داخل و تا خواست چیزی بگه داغی شدیدی رو روی گونه هاش حس کرد...
فالو کن گمم نکنی
اگه حمایت ها بیشتر بشه هرروز میزارم :)
#شکوفه_گیلاس_من
#شوگا #جین #نامجون #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک #اسکیز #هیونجین #فلیکس #چان #چانگبین #لینو #هان #سونگمین #جونگین #بلک_پینک #جنی #لیسا #رزی #جیسو #جنلیسا
#بی_تی_اس
۱.۲k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.