فیک(??Why you)پارت(36)
جونگ کوک:خوب...
ا/ت:خوب؟
جونگ کوک:چرا همش برعکس کارایی که میگمو انجام میدی ؟؟
ا/ت:خوب....
جونگ کوک:و از همه مهمتر چرا رفتی اون کتابخونه ؟؟
ا/ت:خوب بزار بگم!داد حرصی*
جونگ کوک:سیسسسسسس انگشتشو گذاشت رو لب ا/ت*
جونگ کوک:موش کوچولو......اینقدر جیغ جیغ نکن
وگرنه......اومد جلوی گوشه ا/ت*
جونگ کوک:تضمین نمیکنم که بد تموم نشه . پوزخند*
ا/ت:جونگ کوک شی .....
جونگ کوک:؟ برگشت جلو روی ا/ت دید که یه قطر اشک از چشمش راهیه پایین شد
جونگ کوک:تعجب*
ا/ت:گریه بی صدا*
جونگ کوک: ایندفعه چرا اینارو میریزی؟؟
ا/ت:نگاه کردن*
ا/ت:تو....چرا داری باهام اینکارو هق میکنی؟؟
جونگ کوک:نگاه کردن*
ا/ت:چرا....من فقط بخاطره اینکه تو هق..خوب بشی اینکارو کردم....هق.....اونوقت تو .....هق چی گفتی ؟؟؟؟
هرچی از دهنت در اومد بهم گفتی هی
جونگ کوک:نگاه کردن *
ا/ت:هق....
جونگ کوک:دستشو با تردید گذاشت روی خط اشک ا/ت و اشکشو پاک کرد*
ا/ت:تعجب*
جونگ کوک:من از حرفام و کارم پشیمون نیستم ....ولی فقط اینارو حتی بخاطره منم که شده نریز
ا/ت:نگاه کردن*
جونگ کوک: از ا/ت دور شد*
جونگ کوک:چیزی تا خوب شدنه کاملم نمونده...تا اون موقع صبر کن .....بزودی از اینجا میری نمیتونم بگم کی ولی ظرف این یکی دوماه از اینجا میری و این ۳ماهی که اینجا بودی
ا/ت:تعجب*
جونگ کوک: صبرت بابته این مدت قابل ستایش و خوب کارت تموم شده و دیگه نفعی برای من نداری ...
ا/ت: سکوت*
جونگ کوک:میتونی بری
ا/ت: داشت از اتاق بیرون میرفت*
ا/ت:خوب بخوابی
رفت*
جونگ کوک:نگاه به در بسته کرد*
و سرشو برگردوند به سمت پنجره ای که نور خورشید می تابید *
جونگ کوک:چقدر ماه امشب غمگینه. لبخند تلخ*
ا/ت:سمت هال رفت میخواست بره باغ عمارت تا شاید حالو هواش عوض بشه *
تهیونگ : ا/ت چی شد حالت خوبه؟؟
نامحون:ا/ت خوبی
جین:گرسنته میخوای غذا بخوری؟؟
جیهوپ:بچه ها یکی یواش تر ای بابا .ا/تو که میخوای با کسی حرف بزنی من اینجام خوب
ا/ت:بچه ها حالم خوبه نگران نباشید. لبخند*
جیمین :هیونگ یکی فقط میخواد به حرفای تو گوش بده .....ا/ت مطمئنی ؟؟؟
ا/ت:اهوم .لبخند*
شوگا:داشت نگاه میکرد
ا/ت:من میرم یکمی بیرون تا هوایی تازه کنم اینقدر موند اینجا پوسیدم خنده*
رفت*
جیهوپ:این لبخند.......
نامجون:درسته
تهیونگ:یعنی بریم پیشش؟؟؟
جین:بهتره یکمی تنها باشه براش لازمه....
جیمین:تو فکر*
ویو ا/ت:
نمیدونم چم شد ...وقتی گفت ۲ ماهه دیگه قراره برم...
مگه من از اول هدفم این نبود؟؟؟*
ا/ت:آیششششش ....یکی آروم زد تو کلش*
ا/ت:ا/ت به خودت بیا چت شده ؟
شوگا:واقعا چت شده؟؟
ا/ت:یااا......شوگولی؟؟؟
شوگا:ها؟؟؟شوگولی؟؟؟
ا/ت:خنده*
ا/ت:ببخشید اگه راحت نیستی....
شوگا:نه نمیخواد ....همون خوبه .اومد پیشش نشست*
شوگا:بگو
ا/ت:چیو بگم؟؟
شوگا:همونی که تو دلته
ا/ت:چیزی تو دلم نیست
شوگا:ا/ت
ا/ت:بله
شوگا:بنظرت من شبیه خرم؟؟
ا/ت:نه بابا این چه حرفیه شما....
شوگا:ا/ت زود باش....بگو ببینم چی شده زود تند سریع
ا/ت:........خوب.....به روبه روش نگاه کرد*
شوگا:؟
ا/ت:جونگ کوک
شوگا:جونگ کوک چی؟؟
ا/ت:گفت ۲ ماهه دیگه قراره برگردم خونه
شوگا:تعجب* چی؟
ا/ت:گفت که.....داره حالش خوب میشه ...دیگه فایده ای براش ندارم......گفت که قراره ۲ ماهه دیگه برگردم. بغض*
شوگا:خوب....مگه از اول همینو نمیخواستی؟؟
ا/ت:چرا ولی .....
شوگا:ولی؟؟
ا/ت:شوگا .بر گشت سمت شوگا*
شوگا:جانم
ا/ت:من نمیخوام برگردم .....همیشه دلم میخواست همچین زندگی داشته باشم ...
شوگا:تعجب*
ا/ت:نمیخوام برگردم .سرشو پایین انداخت
ا/ت:ا/ت چت شده.....چرا اینطوری حرف میزنی *ذهنش
شوگا:لبخند*دستشو گذاشت رو سر ا/ت نازش کرد
شوگا:واقعا نتونستم بفهمم منطق شما انسانارو.....
ا/ت:سرشو بالا آورد *
شوگا:یا بهتره بگم منطق تورو لبخند *
ا/ت:تعجب*
شوگا:یا بریم؟ تو من سردمه بلند شد*
شدگا:زیادی داری حرف میزنی بجاش بیا بریم یچیزی بخوریم من گشنمه رفت *
شوگا:بدو بیا !
ا/ت:لبخند* اومدم رفت داخل*
جونگ کوک:لبخند* تعجب* دستشو رو لباش دوباره خندید
و خیره شد به جایه ا/ت
که داشت از پنجره بزرگ به داخل حیاط عمارت
نگاه میکرد*
جونگ کوک:کوچولوی وحشی لبخند*
ا/ت:خوب؟
جونگ کوک:چرا همش برعکس کارایی که میگمو انجام میدی ؟؟
ا/ت:خوب....
جونگ کوک:و از همه مهمتر چرا رفتی اون کتابخونه ؟؟
ا/ت:خوب بزار بگم!داد حرصی*
جونگ کوک:سیسسسسسس انگشتشو گذاشت رو لب ا/ت*
جونگ کوک:موش کوچولو......اینقدر جیغ جیغ نکن
وگرنه......اومد جلوی گوشه ا/ت*
جونگ کوک:تضمین نمیکنم که بد تموم نشه . پوزخند*
ا/ت:جونگ کوک شی .....
جونگ کوک:؟ برگشت جلو روی ا/ت دید که یه قطر اشک از چشمش راهیه پایین شد
جونگ کوک:تعجب*
ا/ت:گریه بی صدا*
جونگ کوک: ایندفعه چرا اینارو میریزی؟؟
ا/ت:نگاه کردن*
ا/ت:تو....چرا داری باهام اینکارو هق میکنی؟؟
جونگ کوک:نگاه کردن*
ا/ت:چرا....من فقط بخاطره اینکه تو هق..خوب بشی اینکارو کردم....هق.....اونوقت تو .....هق چی گفتی ؟؟؟؟
هرچی از دهنت در اومد بهم گفتی هی
جونگ کوک:نگاه کردن *
ا/ت:هق....
جونگ کوک:دستشو با تردید گذاشت روی خط اشک ا/ت و اشکشو پاک کرد*
ا/ت:تعجب*
جونگ کوک:من از حرفام و کارم پشیمون نیستم ....ولی فقط اینارو حتی بخاطره منم که شده نریز
ا/ت:نگاه کردن*
جونگ کوک: از ا/ت دور شد*
جونگ کوک:چیزی تا خوب شدنه کاملم نمونده...تا اون موقع صبر کن .....بزودی از اینجا میری نمیتونم بگم کی ولی ظرف این یکی دوماه از اینجا میری و این ۳ماهی که اینجا بودی
ا/ت:تعجب*
جونگ کوک: صبرت بابته این مدت قابل ستایش و خوب کارت تموم شده و دیگه نفعی برای من نداری ...
ا/ت: سکوت*
جونگ کوک:میتونی بری
ا/ت: داشت از اتاق بیرون میرفت*
ا/ت:خوب بخوابی
رفت*
جونگ کوک:نگاه به در بسته کرد*
و سرشو برگردوند به سمت پنجره ای که نور خورشید می تابید *
جونگ کوک:چقدر ماه امشب غمگینه. لبخند تلخ*
ا/ت:سمت هال رفت میخواست بره باغ عمارت تا شاید حالو هواش عوض بشه *
تهیونگ : ا/ت چی شد حالت خوبه؟؟
نامحون:ا/ت خوبی
جین:گرسنته میخوای غذا بخوری؟؟
جیهوپ:بچه ها یکی یواش تر ای بابا .ا/تو که میخوای با کسی حرف بزنی من اینجام خوب
ا/ت:بچه ها حالم خوبه نگران نباشید. لبخند*
جیمین :هیونگ یکی فقط میخواد به حرفای تو گوش بده .....ا/ت مطمئنی ؟؟؟
ا/ت:اهوم .لبخند*
شوگا:داشت نگاه میکرد
ا/ت:من میرم یکمی بیرون تا هوایی تازه کنم اینقدر موند اینجا پوسیدم خنده*
رفت*
جیهوپ:این لبخند.......
نامجون:درسته
تهیونگ:یعنی بریم پیشش؟؟؟
جین:بهتره یکمی تنها باشه براش لازمه....
جیمین:تو فکر*
ویو ا/ت:
نمیدونم چم شد ...وقتی گفت ۲ ماهه دیگه قراره برم...
مگه من از اول هدفم این نبود؟؟؟*
ا/ت:آیششششش ....یکی آروم زد تو کلش*
ا/ت:ا/ت به خودت بیا چت شده ؟
شوگا:واقعا چت شده؟؟
ا/ت:یااا......شوگولی؟؟؟
شوگا:ها؟؟؟شوگولی؟؟؟
ا/ت:خنده*
ا/ت:ببخشید اگه راحت نیستی....
شوگا:نه نمیخواد ....همون خوبه .اومد پیشش نشست*
شوگا:بگو
ا/ت:چیو بگم؟؟
شوگا:همونی که تو دلته
ا/ت:چیزی تو دلم نیست
شوگا:ا/ت
ا/ت:بله
شوگا:بنظرت من شبیه خرم؟؟
ا/ت:نه بابا این چه حرفیه شما....
شوگا:ا/ت زود باش....بگو ببینم چی شده زود تند سریع
ا/ت:........خوب.....به روبه روش نگاه کرد*
شوگا:؟
ا/ت:جونگ کوک
شوگا:جونگ کوک چی؟؟
ا/ت:گفت ۲ ماهه دیگه قراره برگردم خونه
شوگا:تعجب* چی؟
ا/ت:گفت که.....داره حالش خوب میشه ...دیگه فایده ای براش ندارم......گفت که قراره ۲ ماهه دیگه برگردم. بغض*
شوگا:خوب....مگه از اول همینو نمیخواستی؟؟
ا/ت:چرا ولی .....
شوگا:ولی؟؟
ا/ت:شوگا .بر گشت سمت شوگا*
شوگا:جانم
ا/ت:من نمیخوام برگردم .....همیشه دلم میخواست همچین زندگی داشته باشم ...
شوگا:تعجب*
ا/ت:نمیخوام برگردم .سرشو پایین انداخت
ا/ت:ا/ت چت شده.....چرا اینطوری حرف میزنی *ذهنش
شوگا:لبخند*دستشو گذاشت رو سر ا/ت نازش کرد
شوگا:واقعا نتونستم بفهمم منطق شما انسانارو.....
ا/ت:سرشو بالا آورد *
شوگا:یا بهتره بگم منطق تورو لبخند *
ا/ت:تعجب*
شوگا:یا بریم؟ تو من سردمه بلند شد*
شدگا:زیادی داری حرف میزنی بجاش بیا بریم یچیزی بخوریم من گشنمه رفت *
شوگا:بدو بیا !
ا/ت:لبخند* اومدم رفت داخل*
جونگ کوک:لبخند* تعجب* دستشو رو لباش دوباره خندید
و خیره شد به جایه ا/ت
که داشت از پنجره بزرگ به داخل حیاط عمارت
نگاه میکرد*
جونگ کوک:کوچولوی وحشی لبخند*
۲۸.۷k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.