(انتقام یا عشق)
پارت: ۷
تهیونگ جی هون رو توی پارکینگ پیدا کرد:
-جی هون؟ چیکار میکنی؟
جی هون گوشیش رو گذاشت تو جیبش سپس برگشت و به تهیونگ نگاه کرد:
- داشتم نگاه میکردم کدوم ماشین نیاز به شستشو داره
- من میخوام برگردم روستای خودم
- چی؟
- همین الان یه ماشین آماده کن میخوام برم اونجا
- باشه
- فقط به جی یونگ نگو
تهیونگ برگشت به اتاقش و وسایلش رو جمع کرد، اومد پایین و سوار ماشین شد . جی هون روی صندلی راننده نشست و حرکت کردن...
موقعیت: روستا، ساعت ۸ شب
تهیونگ از ماشین پیاده شد، به خونه ویلایی نگاه کرد، خاک گرفته بود و تار عنکبوت همه جا پیچیده بود شبیه خونه های متروکه شده بود.
تهیونگ رفت داخل و یه طی با سطل آب برداشت، داخل سطل آب ریخت و شروع کرد به طی کشیدن کف زمین، جی هون با تعجب به تهیونگ نگاه میکرد:
-قربان...
- حرف نزن بیا کمکم کن
جی هون بعد از سه دقیقه تو شک موندن کتش رو درآورد و یه دستمال برداشت و خیس کرد و شروع کرد به تمیز کردن پنجره ها.
ساعت ۱۲ شب...
بالاخره بعد از یه کار طاقت فرسا خونه تمیز و نو شد، تهیونگ رامیون درست کرده بود و از داخل قابلمه رامیون رو ریخت داخل کاسه و با چاپستیک گذاشت روی میز:
-جی هون، بیا، شام نخوردیم
جی هون روی صندلی نشست:
- خودتون اینو پختید؟
- البته من آشپزی بلدم
جی هون خندید:
- واقعا همون بچه کشاورز هستید نه رئیس مافیا
بعد از اینکه دید تهیونگ بد نگاش میکنه از خندیدن دست کشید:
- ببخشید
-غذات رو کوفت کن و حرف اضافه نزن
ناگهان تلفن جی هون زنگ خورد و جی هون رفت بیرون خونه تا جواب بده و بعد از پنج دقیقه برگشت، تهیونگ خیره نگاهش کرد:
- کی بود؟
- آم... جی یونگ بود، ازم پرسید کجا هستیم اما چیزی بهش نگفتم
- خوبه
و به رامیون خوردنش ادامه داد...
فردا صبح ساعت ۶
تهیونگ بیدار شد و بعد از خوردن یه نون کره ای با آبمیوه رفت توی باغ سیب، اونجا هم بهم ریخته بود و کسی یه درخت ها رسیدگی نکرده بود، حدود ۳ ساعت طول کشید تا باغ رو تمیز کنه و به درخت ها کود بده و آبیاریشون کنه و همینجا بود که صدای ماشین رو شنید...
تهیونگ جی هون رو توی پارکینگ پیدا کرد:
-جی هون؟ چیکار میکنی؟
جی هون گوشیش رو گذاشت تو جیبش سپس برگشت و به تهیونگ نگاه کرد:
- داشتم نگاه میکردم کدوم ماشین نیاز به شستشو داره
- من میخوام برگردم روستای خودم
- چی؟
- همین الان یه ماشین آماده کن میخوام برم اونجا
- باشه
- فقط به جی یونگ نگو
تهیونگ برگشت به اتاقش و وسایلش رو جمع کرد، اومد پایین و سوار ماشین شد . جی هون روی صندلی راننده نشست و حرکت کردن...
موقعیت: روستا، ساعت ۸ شب
تهیونگ از ماشین پیاده شد، به خونه ویلایی نگاه کرد، خاک گرفته بود و تار عنکبوت همه جا پیچیده بود شبیه خونه های متروکه شده بود.
تهیونگ رفت داخل و یه طی با سطل آب برداشت، داخل سطل آب ریخت و شروع کرد به طی کشیدن کف زمین، جی هون با تعجب به تهیونگ نگاه میکرد:
-قربان...
- حرف نزن بیا کمکم کن
جی هون بعد از سه دقیقه تو شک موندن کتش رو درآورد و یه دستمال برداشت و خیس کرد و شروع کرد به تمیز کردن پنجره ها.
ساعت ۱۲ شب...
بالاخره بعد از یه کار طاقت فرسا خونه تمیز و نو شد، تهیونگ رامیون درست کرده بود و از داخل قابلمه رامیون رو ریخت داخل کاسه و با چاپستیک گذاشت روی میز:
-جی هون، بیا، شام نخوردیم
جی هون روی صندلی نشست:
- خودتون اینو پختید؟
- البته من آشپزی بلدم
جی هون خندید:
- واقعا همون بچه کشاورز هستید نه رئیس مافیا
بعد از اینکه دید تهیونگ بد نگاش میکنه از خندیدن دست کشید:
- ببخشید
-غذات رو کوفت کن و حرف اضافه نزن
ناگهان تلفن جی هون زنگ خورد و جی هون رفت بیرون خونه تا جواب بده و بعد از پنج دقیقه برگشت، تهیونگ خیره نگاهش کرد:
- کی بود؟
- آم... جی یونگ بود، ازم پرسید کجا هستیم اما چیزی بهش نگفتم
- خوبه
و به رامیون خوردنش ادامه داد...
فردا صبح ساعت ۶
تهیونگ بیدار شد و بعد از خوردن یه نون کره ای با آبمیوه رفت توی باغ سیب، اونجا هم بهم ریخته بود و کسی یه درخت ها رسیدگی نکرده بود، حدود ۳ ساعت طول کشید تا باغ رو تمیز کنه و به درخت ها کود بده و آبیاریشون کنه و همینجا بود که صدای ماشین رو شنید...
۱.۳k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.