ᴘᴀʀᴛ 1
ᴘᴀʀᴛ 1
شب بود....
دوس پسرت جونگ کوک تورو واسه ی شام به خونش دعوت کرده بود از اولین روزی که قرار گذاشته بودین یک ماهم نمی گذشت!
و حالا؟! همینطور که رو تختش نشسته بودی استرس کل وجودتو گرفته بود، کوک هم کنارت رو تخت نشسته بود و بهت زل زده بود قلبت تندتر از همیشه میزد و حتی نمیتونستی به چشماش نگاه کنی
کوک: چاگیااا
ا/ت: هومم؟
کوک: چرا امروز انقدر خوشگل شدیی؟
ا/ت: چ..... خبب... نمیدونم
کوک: صورتت قرمز شده که
(سرتو از خجالت پایین اوردی و خندیدی)
کوک: هرکی مارو ببینه فک میکنه قرار اولمونه
کوک: ولی ما چند هفتست قرار میزاریم
همه جارو نگاه میکردی جز چشایه کوک
کوک: اوه، پس نمیتونی تو چشمام نگاه کنی نه؟
ا/ت: خببب.... عاممم..... نمیتونم
کوک: نگاهم کن چاگییی
(روی صورتت خم شد و سعی داشت کاری کنه نگاش کنی)
کوک: چرا اخه؟ اگه اینطوری خجالت بکشی چطور میتونیم قرار بزاریم؟
(چیزی نگفتی)
کوک: چاگیا
کوک: چطوری قبول کردی باهام قرار بزاری وقتی اینطوری ازم خجالت میکشی؟
ا/ت: خب راستشش.... دوست داشتمم ولی تو زودتر اعتراف کردی.... وایسا ببینم این چه ربطی به خجالت کشیدنم داره؟
کوک: خب نگاهمم کن فقط یکمممم
(خیلی به صورتت نزدیک شده بود و این تورو خیلی موذب میکرد)
کوک: میخوای اینجوری محکم بگیرمت؟
کوک: اینجوری؟
با دستاهاش صورتت رو نگه داشت و سمت خودش کشید ولی تو همچنان جای دیگرو نگاه میکردی
کوک: زود باش نگاهم کن(اگر واقعی بود چقدر کیوت میشدد🥺)
(میدونستی که اگر نگاش کنی نمیتونی خودت رو کنترل کنی و کار دست خودت میدی)(با اینکه خودم اینو نوشتم خیلی از چیزا حرصم میگیره😂)
کوک: نگاه کن دیگگگ
کوک: نگام نمیکنی نه؟
ا/ت: ولم کن کوک
کوک: میخوای ادامه زندگیتو بدون نگاه کردن به من بگذرونی؟
کوک: زود باش منو ببین
ا/ت: واووو ببین چه اتاق قشنگی داریااا(😂)
کوک: باشه پس من چشمامو میبندم بعدش تو نگاهم کن
ا/ت: میشه؟؟
کوک: اره بعدش خودت بگو چشمامو باز کنم
(وقتی متوجه شدی چشماشو بسه به صورت زیباش نگاه کردی)
کوک: نگاه کردی؟
ا/ت: اهوم
کوک: الان داری نگاه میکنی دیگ؟
ا/ت: ولی الان چطوری خودمو کنترل کنم ها؟
همونطور که داشتی نگاش میکردی چشماشو باز کرد (هردو به چشم های هم زل زده بودین و.....
بقیش پارت بعد😂میدونم اذیت میکنم 😂
شب بود....
دوس پسرت جونگ کوک تورو واسه ی شام به خونش دعوت کرده بود از اولین روزی که قرار گذاشته بودین یک ماهم نمی گذشت!
و حالا؟! همینطور که رو تختش نشسته بودی استرس کل وجودتو گرفته بود، کوک هم کنارت رو تخت نشسته بود و بهت زل زده بود قلبت تندتر از همیشه میزد و حتی نمیتونستی به چشماش نگاه کنی
کوک: چاگیااا
ا/ت: هومم؟
کوک: چرا امروز انقدر خوشگل شدیی؟
ا/ت: چ..... خبب... نمیدونم
کوک: صورتت قرمز شده که
(سرتو از خجالت پایین اوردی و خندیدی)
کوک: هرکی مارو ببینه فک میکنه قرار اولمونه
کوک: ولی ما چند هفتست قرار میزاریم
همه جارو نگاه میکردی جز چشایه کوک
کوک: اوه، پس نمیتونی تو چشمام نگاه کنی نه؟
ا/ت: خببب.... عاممم..... نمیتونم
کوک: نگاهم کن چاگییی
(روی صورتت خم شد و سعی داشت کاری کنه نگاش کنی)
کوک: چرا اخه؟ اگه اینطوری خجالت بکشی چطور میتونیم قرار بزاریم؟
(چیزی نگفتی)
کوک: چاگیا
کوک: چطوری قبول کردی باهام قرار بزاری وقتی اینطوری ازم خجالت میکشی؟
ا/ت: خب راستشش.... دوست داشتمم ولی تو زودتر اعتراف کردی.... وایسا ببینم این چه ربطی به خجالت کشیدنم داره؟
کوک: خب نگاهمم کن فقط یکمممم
(خیلی به صورتت نزدیک شده بود و این تورو خیلی موذب میکرد)
کوک: میخوای اینجوری محکم بگیرمت؟
کوک: اینجوری؟
با دستاهاش صورتت رو نگه داشت و سمت خودش کشید ولی تو همچنان جای دیگرو نگاه میکردی
کوک: زود باش نگاهم کن(اگر واقعی بود چقدر کیوت میشدد🥺)
(میدونستی که اگر نگاش کنی نمیتونی خودت رو کنترل کنی و کار دست خودت میدی)(با اینکه خودم اینو نوشتم خیلی از چیزا حرصم میگیره😂)
کوک: نگاه کن دیگگگ
کوک: نگام نمیکنی نه؟
ا/ت: ولم کن کوک
کوک: میخوای ادامه زندگیتو بدون نگاه کردن به من بگذرونی؟
کوک: زود باش منو ببین
ا/ت: واووو ببین چه اتاق قشنگی داریااا(😂)
کوک: باشه پس من چشمامو میبندم بعدش تو نگاهم کن
ا/ت: میشه؟؟
کوک: اره بعدش خودت بگو چشمامو باز کنم
(وقتی متوجه شدی چشماشو بسه به صورت زیباش نگاه کردی)
کوک: نگاه کردی؟
ا/ت: اهوم
کوک: الان داری نگاه میکنی دیگ؟
ا/ت: ولی الان چطوری خودمو کنترل کنم ها؟
همونطور که داشتی نگاش میکردی چشماشو باز کرد (هردو به چشم های هم زل زده بودین و.....
بقیش پارت بعد😂میدونم اذیت میکنم 😂
۷.۹k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.