پارت ۲۷ (آخر)
پرس زمانی به بعد بدنیا اومدن بچشون
ویو یوری
دخترم تو بغلم بود
تهیونگ اومد داخل
_بدش بهم خسته ای
دخترم و دادم دست تهیونگ
و به خواب رفتم
بازم پرش زمانی به چهار سال بعد
هانا: مامانننن لوگان اسباب بازیمو نمیدههه
لوگان: نمیدمممم
_بچه ها دعوا نکنین مامانتون خوابه
(بچه ها ساکت شدن)
ویو تهیونگ
میخواستم امروز ظهر با بچه ها و یوری بریم ساحل
برای همین یوری و
بیپار کردم
لباسشو پوشید و رفت لباس هانا هم پوشوند
لوگان و منم آماده بودیم
_بریم؟
+آره
سوار ماشین شدیم و به سمت ساحل رفتم
یوری و بچه ها رو شن های کنار دریا نشسته بودن
منم رفتم از تو ماشین بادکنک و هدیه یوری آوردم
امروز سالگرد ازدواجمون بود
براش ست گردنبند و
انگشتر خریده بودم رفتم سمتشون
داشتن از هوا لذت میبردن
که یوری از پست بغل کردم و موهاش و میبوسیدم
+تهیونگ چیکار میکنی
_سالگرد ازدواجمون مبارک عشقم
هدیشو بهش دادم
و پرید بغلم
+مرسی من فکر کردم یادت رفتم
_براچی باید امروز و یادم بره
که دیدم یوری از تو کیفم یه جعبه آورد بیرون و داد بهم
بازش کردم
توش یه ساعت خیلی خوشگله
منم بغلش کردم
این بود داستان عشق ما
پایان
پست بعدی و حتما ببینین
ویو یوری
دخترم تو بغلم بود
تهیونگ اومد داخل
_بدش بهم خسته ای
دخترم و دادم دست تهیونگ
و به خواب رفتم
بازم پرش زمانی به چهار سال بعد
هانا: مامانننن لوگان اسباب بازیمو نمیدههه
لوگان: نمیدمممم
_بچه ها دعوا نکنین مامانتون خوابه
(بچه ها ساکت شدن)
ویو تهیونگ
میخواستم امروز ظهر با بچه ها و یوری بریم ساحل
برای همین یوری و
بیپار کردم
لباسشو پوشید و رفت لباس هانا هم پوشوند
لوگان و منم آماده بودیم
_بریم؟
+آره
سوار ماشین شدیم و به سمت ساحل رفتم
یوری و بچه ها رو شن های کنار دریا نشسته بودن
منم رفتم از تو ماشین بادکنک و هدیه یوری آوردم
امروز سالگرد ازدواجمون بود
براش ست گردنبند و
انگشتر خریده بودم رفتم سمتشون
داشتن از هوا لذت میبردن
که یوری از پست بغل کردم و موهاش و میبوسیدم
+تهیونگ چیکار میکنی
_سالگرد ازدواجمون مبارک عشقم
هدیشو بهش دادم
و پرید بغلم
+مرسی من فکر کردم یادت رفتم
_براچی باید امروز و یادم بره
که دیدم یوری از تو کیفم یه جعبه آورد بیرون و داد بهم
بازش کردم
توش یه ساعت خیلی خوشگله
منم بغلش کردم
این بود داستان عشق ما
پایان
پست بعدی و حتما ببینین
۴.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.