فیکی که قراره بنویسم هیچ ارتباطی به واقعیت نداره
p1
از خواب بیدار شدم دیدم ۳تا تماس از دست رفته از خانم میران دارم بایه حس
عجیبی بیدار شدم
اه یادم رفت بگم من ا.ت کیم هستم
۱۷سالمه اون خانمه میران
یه زنیه که هر روز میرم تا خونش رو
تمیز کنم خوب برمیگردیم
زود رفتم لباسام رو پوشیدم
وخودم رو آماده کردم به خانم میران زنگ زنگ زدم
ا.ت:اه سلام خانم میران
میران:دختر نگرانت بودم چرا جواب نمیدادی
ا.ت:باور کنید خسته بودم تاالان خوابم برده بود من تو راهم،فعلا بای قطع کردن
ا.ت اه سگ تو روه هرچی که اسمش شانس بود سگگگگگگ (باداد پر از درد)
ویو ا.ت
تابه خدم اومدم دیدم تمام مردم دارن به من نگاه میکنن خیلی حس بدی بود مث چی آب شدم وبه راهم ادامه دادم
خانم میران زن خوبی بود بااین که یکم سخت گیر بود ازش خوشم میومد
رفتم و همه جارو تمیز کردم بهم پولم روداد ازش تشکر کردم ورفتم خونم،
برادرم رو دیدم که گفت فکر کنم زبون داشته باشی
ا.ت:سلام (باسردی)
شین:صبر کن ( بچه ها شین همو داداش ا.ت هستش)
یک مدت دیگه یه مرد میاد خاسته گاریت
ا.ت: با این این حرفش دنیا روی سرم پاشید و بدون این که حس کنم از خونه
فرار کردم رفتم یه جای خطر ناک شنیدم
اونجا معامله های قاچاق مواد مخدر انسان اسلحه و...انجام میشه
رفتم یه گوشه و با نفرت گریه کردم
یهو احساس کردم یه فشار خیلی بزرگ
من رو داره میکشه
پا شدم و شروع کردم
به لگد زدن به دیوار تقریباً بدون این که حس کنم نسف دیوار رو خورد کردم
همه چی از نظر من عادی بود تا وقتی که
اون دوتا مردای عوضی من رو
گرفتم وبعدش سیاهی مطلق
از خواب بیدار شدم دیدم ۳تا تماس از دست رفته از خانم میران دارم بایه حس
عجیبی بیدار شدم
اه یادم رفت بگم من ا.ت کیم هستم
۱۷سالمه اون خانمه میران
یه زنیه که هر روز میرم تا خونش رو
تمیز کنم خوب برمیگردیم
زود رفتم لباسام رو پوشیدم
وخودم رو آماده کردم به خانم میران زنگ زنگ زدم
ا.ت:اه سلام خانم میران
میران:دختر نگرانت بودم چرا جواب نمیدادی
ا.ت:باور کنید خسته بودم تاالان خوابم برده بود من تو راهم،فعلا بای قطع کردن
ا.ت اه سگ تو روه هرچی که اسمش شانس بود سگگگگگگ (باداد پر از درد)
ویو ا.ت
تابه خدم اومدم دیدم تمام مردم دارن به من نگاه میکنن خیلی حس بدی بود مث چی آب شدم وبه راهم ادامه دادم
خانم میران زن خوبی بود بااین که یکم سخت گیر بود ازش خوشم میومد
رفتم و همه جارو تمیز کردم بهم پولم روداد ازش تشکر کردم ورفتم خونم،
برادرم رو دیدم که گفت فکر کنم زبون داشته باشی
ا.ت:سلام (باسردی)
شین:صبر کن ( بچه ها شین همو داداش ا.ت هستش)
یک مدت دیگه یه مرد میاد خاسته گاریت
ا.ت: با این این حرفش دنیا روی سرم پاشید و بدون این که حس کنم از خونه
فرار کردم رفتم یه جای خطر ناک شنیدم
اونجا معامله های قاچاق مواد مخدر انسان اسلحه و...انجام میشه
رفتم یه گوشه و با نفرت گریه کردم
یهو احساس کردم یه فشار خیلی بزرگ
من رو داره میکشه
پا شدم و شروع کردم
به لگد زدن به دیوار تقریباً بدون این که حس کنم نسف دیوار رو خورد کردم
همه چی از نظر من عادی بود تا وقتی که
اون دوتا مردای عوضی من رو
گرفتم وبعدش سیاهی مطلق
۴.۱k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.