گس لایتر/پارت۵۷
از زبان جونگکوک
یه گلس برداشتم...بایول همچنان با اشتیاق به صحبت های بورام گوش میداد... بلافاصله گلسو سر کشیدم...نیاز داشتم از اون فضا فاصله بگیرم......توجه بورام جلب شد...بدون اینکه چشم از بایول برداره یه گلس برداشت...بخاطر فاصله ناچیز بینمون موقع پایین آوردن گلس، دستش به دستم خورد...دست من لغزید...و شراب روی کتم ربخت...بورام با دستپاچگی عذرخواهی میکرد...بایول هم بهش اطمینان خاطر میداد:
ایرادی نداره لباسشو عوض میکنه...
یه اتفاق بود!
فقط من میدونستم که اتفاق نبود...
گلس شراب از عمد روی کتم ریخته شد!
از اونجاییکه توجه تعداد زیادی به ما جلب شد... اوما به سمتم اومد...
نگاهی به من انداخت:
جونگکوکا... برو بالا لباستو عوض کن...
از زبان بورام:
بدون اینکه کلمه ای بگه لیوانی که هنوز توی دستش بود رو داد دست خانوم جئون...و پله هارو بالا رفت...رگه های خشم توی نگاهش کاملا ملموس بود...
از من عصبانی بود!
وقتی جونگکوک رفت بایول هم عذرخواهی کرد و کمی سرشو ب نشونه احترام خم کرد : ببخشید...من چن لحظه برم پیش خانوادم بعد برمیگردم...
خانوم جئون از گوشه چشم با جدیت نگاه میکرد داشت میرفت که دستشو گرفتم:
خواهش میکنم ناراحت نشید...
اینکارو از عمد کردم...
شوکه شد:
برای چی؟!
بورام: میخواستم یکم باهاش تنها بشم... میتونید مراقب باشید که کسی چیزی نفهمه؟...
سرشو تکون داد:
بله...
از زبان نایون:
پرسیدن این سوال از بورام برای من سخت بود... اما از اونجایی که جونگکوک چیزی بهم نمیگفت مجبور بودم از بورام بپرسم...به سختی خودمو راضی کردم:
"بورام؟"
سرشو بلند کرد
"جونگکوک..."
وضعیتش چطوره؟
همکاری میکنه؟؟
لبخند ملیحی زد: بله...اون بهتر شده...
با شنیدن جملهش که با لحن قاطعانه اداش کرد...نفس راحتی کشیدم
نایون:
میتونی بری!....
ادامه در روبیکا
یه گلس برداشتم...بایول همچنان با اشتیاق به صحبت های بورام گوش میداد... بلافاصله گلسو سر کشیدم...نیاز داشتم از اون فضا فاصله بگیرم......توجه بورام جلب شد...بدون اینکه چشم از بایول برداره یه گلس برداشت...بخاطر فاصله ناچیز بینمون موقع پایین آوردن گلس، دستش به دستم خورد...دست من لغزید...و شراب روی کتم ربخت...بورام با دستپاچگی عذرخواهی میکرد...بایول هم بهش اطمینان خاطر میداد:
ایرادی نداره لباسشو عوض میکنه...
یه اتفاق بود!
فقط من میدونستم که اتفاق نبود...
گلس شراب از عمد روی کتم ریخته شد!
از اونجاییکه توجه تعداد زیادی به ما جلب شد... اوما به سمتم اومد...
نگاهی به من انداخت:
جونگکوکا... برو بالا لباستو عوض کن...
از زبان بورام:
بدون اینکه کلمه ای بگه لیوانی که هنوز توی دستش بود رو داد دست خانوم جئون...و پله هارو بالا رفت...رگه های خشم توی نگاهش کاملا ملموس بود...
از من عصبانی بود!
وقتی جونگکوک رفت بایول هم عذرخواهی کرد و کمی سرشو ب نشونه احترام خم کرد : ببخشید...من چن لحظه برم پیش خانوادم بعد برمیگردم...
خانوم جئون از گوشه چشم با جدیت نگاه میکرد داشت میرفت که دستشو گرفتم:
خواهش میکنم ناراحت نشید...
اینکارو از عمد کردم...
شوکه شد:
برای چی؟!
بورام: میخواستم یکم باهاش تنها بشم... میتونید مراقب باشید که کسی چیزی نفهمه؟...
سرشو تکون داد:
بله...
از زبان نایون:
پرسیدن این سوال از بورام برای من سخت بود... اما از اونجایی که جونگکوک چیزی بهم نمیگفت مجبور بودم از بورام بپرسم...به سختی خودمو راضی کردم:
"بورام؟"
سرشو بلند کرد
"جونگکوک..."
وضعیتش چطوره؟
همکاری میکنه؟؟
لبخند ملیحی زد: بله...اون بهتر شده...
با شنیدن جملهش که با لحن قاطعانه اداش کرد...نفس راحتی کشیدم
نایون:
میتونی بری!....
ادامه در روبیکا
۲۳.۷k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.