گس لایتر/ پارت ۳۰۲
توی راهرو با جونگکوک روبرو شد ولی اون نادیدش گرفت و رفت...
وارد شد و پیش بایول میرفت...
یون ها: جونگکوک پیش تو بود؟
بایول: آره
یون ها: بچه رو دید واکنشش چی بود؟
یون ها با ذوق پرسید ولی بایول به سردی جواب داد چون بنظر توی فکر بود...
بایول: چجوری باشه... خب بچشو دوس داره
یون ها: چیزی شده؟ جونگکوک چیزی گفته؟
بایول: نه... چطور؟
یون ها: هیچی... کمی دمقی...
البته این روزا هرچی جونگکوک میاد پیشت اینطوری میشی...
از لحن منظوردار یون ها سرشو چرخوند و با اخم گفت: منظورت چیه ؟ چطوری میشم؟...
آروم جلو رفت و کنار تختش نشست...
مکث کوتاهی کرد و حرفشو با کمی تردید بیان کرد...
یون ها: نمیدونم دقیقا... ولی گاردتو نسبت بهش پایین آوردی... اوایل تا بهم نزدیک میشدین سریع فریادتون بلند میشد... ببینم نکنه دیگه ازش بدت نمیاد؟
بایول: چی باعث شده چنین فکر بیهوده ای به سرت بزنه!... اگر دعوا نمیکنیم بخاطر بچه هامونه... بعدشم... مگه آدم چقد میتونه مدام سر جنگ داشته باشه
یون ها: باشه... تو انکار کن ولی حس شیشم من به ندرت اشتباه میکنه!
************
از بیمارستان به خونه برگشت...
پدر، مادر و برادرش دور هم نشسته بودن و با دیدن جیمین ازش خواستن به جمعشون بپیونده....
-جیمینا... میشه یکم پیش ما بشینی؟
جیمین: البته...
تردیدی که توی چهره ی خانوادش مشهود بود رو متوجه شد... مطمئنا قصد داشتن مطلبی رو بهش بگن...
جیمین: چیزی میخواین بگین؟
+خب... راستش...
پدرش میون حرفای همسرش پرید و گفت:
-بله... مسئله ی مهمیه
جیمین: گوش میکنم
-پسرم... خبر به دنیا اومدن بچه ی دوم ایم بایول و جئون جونگکوک توی تمام رسانه ها پخش شده
جیمین: خب این طبیعیه... رسانه ها دنبال خبر آدمای مهمن
÷اما هیونگ... همه جا اسم جئون جونگکوک همراه بایول نوناس!
از کوره در رفتن برادرش موضوع اصلی رو لو داد... اونا قصد نداشتن به این سرعت بیانش کنن...اما اون پسر از دهنش پرید...
جیمین اخمی کرد و مثل کسی که تازه متوجه ماجرا شده گفت:
آهان! پس قضیه اینه!... خب روزی که بایول طلاق گرفت و من به همتون گفتم دوسش دارم هیچکدومتون اعتراضی نکردین... اون موقع هم یه بچه داشت... تازه جدا شده بود و افسرده شده بود... مگر این بچه ی دوم چی داره که نظرتونو عوض کرده؟
-ما نمیدونستیم این مرد قرار نیست دست از سر بایول برداره... میبینی که!... تمام مدت بعد طلاقشون دنبالش بوده که اونو برگردونه... از هیچ کاری فروگذار نکرده... و از توهم شدیدا متنفره!
جیمین: اون هیچ کاری ازش بر نمیاد!... یعنی از نظرتون حتی نمیتونم از پس اون آدم بربیام؟
+پسرم... همینکه تو و زندگیتو راحت نمیذاره خودش خیلی بده!... ما نمیخوایم تو با زنی ازدواج کنی که در طول هفته چندین بار با مردی ملاقات داره که هنوز عاشقشه!... حتی اگر بایول عاشقش نباشه بازم اثراتی از اون آدم توی وجودش باقی مونده... من دلم میخواد کسیکه باهات ازدواج میکنه تمام وجودش صرف تو باشه... ولی با دوتا بچه! و مردی که هنوز دنبالشه! تو همچنان آدمی هستی که اولویتش نخواهی بود!
-گوش کن جیمین... ما میدونیم تو دوسش داری... اما قلبتو میشکنه... خیلی زیاد!
جیمین: بسه! نمیخوام چیزی بشنوم! از حالا تا روزیکه خودم دربارش صحبت میکنم این موضوعو پیش نکشین!
+اگر قبل از ازدواجش به دستش میاوردی این مشکلاتو نداشتی... اما حالا اگر بخوایش... باید قبول کنی که همیشه پای جئون جونگکوک در میون باشه!
جیمین: اوما!
خواهش میکنم!
میدونین که دوسش دارم! راحت نیست شنیدن این حرفا!
فعلا راحتم بزارین!
-باشه پسرم... هرچقد میخوای فکر کن... خودت نتیجه رو بگو... قول میدم هرتصمیمی که بگیری هممون باهات موافق باشیم... تو عاقل تر از این حرفایی که اشتباه کنی... حتی اگر بخوای باهاش ازدواج کنی قبول میکنیم!
جیمین: ممنونم آبا...
***********
وارد شد و پیش بایول میرفت...
یون ها: جونگکوک پیش تو بود؟
بایول: آره
یون ها: بچه رو دید واکنشش چی بود؟
یون ها با ذوق پرسید ولی بایول به سردی جواب داد چون بنظر توی فکر بود...
بایول: چجوری باشه... خب بچشو دوس داره
یون ها: چیزی شده؟ جونگکوک چیزی گفته؟
بایول: نه... چطور؟
یون ها: هیچی... کمی دمقی...
البته این روزا هرچی جونگکوک میاد پیشت اینطوری میشی...
از لحن منظوردار یون ها سرشو چرخوند و با اخم گفت: منظورت چیه ؟ چطوری میشم؟...
آروم جلو رفت و کنار تختش نشست...
مکث کوتاهی کرد و حرفشو با کمی تردید بیان کرد...
یون ها: نمیدونم دقیقا... ولی گاردتو نسبت بهش پایین آوردی... اوایل تا بهم نزدیک میشدین سریع فریادتون بلند میشد... ببینم نکنه دیگه ازش بدت نمیاد؟
بایول: چی باعث شده چنین فکر بیهوده ای به سرت بزنه!... اگر دعوا نمیکنیم بخاطر بچه هامونه... بعدشم... مگه آدم چقد میتونه مدام سر جنگ داشته باشه
یون ها: باشه... تو انکار کن ولی حس شیشم من به ندرت اشتباه میکنه!
************
از بیمارستان به خونه برگشت...
پدر، مادر و برادرش دور هم نشسته بودن و با دیدن جیمین ازش خواستن به جمعشون بپیونده....
-جیمینا... میشه یکم پیش ما بشینی؟
جیمین: البته...
تردیدی که توی چهره ی خانوادش مشهود بود رو متوجه شد... مطمئنا قصد داشتن مطلبی رو بهش بگن...
جیمین: چیزی میخواین بگین؟
+خب... راستش...
پدرش میون حرفای همسرش پرید و گفت:
-بله... مسئله ی مهمیه
جیمین: گوش میکنم
-پسرم... خبر به دنیا اومدن بچه ی دوم ایم بایول و جئون جونگکوک توی تمام رسانه ها پخش شده
جیمین: خب این طبیعیه... رسانه ها دنبال خبر آدمای مهمن
÷اما هیونگ... همه جا اسم جئون جونگکوک همراه بایول نوناس!
از کوره در رفتن برادرش موضوع اصلی رو لو داد... اونا قصد نداشتن به این سرعت بیانش کنن...اما اون پسر از دهنش پرید...
جیمین اخمی کرد و مثل کسی که تازه متوجه ماجرا شده گفت:
آهان! پس قضیه اینه!... خب روزی که بایول طلاق گرفت و من به همتون گفتم دوسش دارم هیچکدومتون اعتراضی نکردین... اون موقع هم یه بچه داشت... تازه جدا شده بود و افسرده شده بود... مگر این بچه ی دوم چی داره که نظرتونو عوض کرده؟
-ما نمیدونستیم این مرد قرار نیست دست از سر بایول برداره... میبینی که!... تمام مدت بعد طلاقشون دنبالش بوده که اونو برگردونه... از هیچ کاری فروگذار نکرده... و از توهم شدیدا متنفره!
جیمین: اون هیچ کاری ازش بر نمیاد!... یعنی از نظرتون حتی نمیتونم از پس اون آدم بربیام؟
+پسرم... همینکه تو و زندگیتو راحت نمیذاره خودش خیلی بده!... ما نمیخوایم تو با زنی ازدواج کنی که در طول هفته چندین بار با مردی ملاقات داره که هنوز عاشقشه!... حتی اگر بایول عاشقش نباشه بازم اثراتی از اون آدم توی وجودش باقی مونده... من دلم میخواد کسیکه باهات ازدواج میکنه تمام وجودش صرف تو باشه... ولی با دوتا بچه! و مردی که هنوز دنبالشه! تو همچنان آدمی هستی که اولویتش نخواهی بود!
-گوش کن جیمین... ما میدونیم تو دوسش داری... اما قلبتو میشکنه... خیلی زیاد!
جیمین: بسه! نمیخوام چیزی بشنوم! از حالا تا روزیکه خودم دربارش صحبت میکنم این موضوعو پیش نکشین!
+اگر قبل از ازدواجش به دستش میاوردی این مشکلاتو نداشتی... اما حالا اگر بخوایش... باید قبول کنی که همیشه پای جئون جونگکوک در میون باشه!
جیمین: اوما!
خواهش میکنم!
میدونین که دوسش دارم! راحت نیست شنیدن این حرفا!
فعلا راحتم بزارین!
-باشه پسرم... هرچقد میخوای فکر کن... خودت نتیجه رو بگو... قول میدم هرتصمیمی که بگیری هممون باهات موافق باشیم... تو عاقل تر از این حرفایی که اشتباه کنی... حتی اگر بخوای باهاش ازدواج کنی قبول میکنیم!
جیمین: ممنونم آبا...
***********
۲۲.۵k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.