معشوقه مافیا
از زبان کوک
دیگه دارم دیوونه میشم چرا همش دارم به اون لعنتی فک میکنم واای اگه ات رو ازم بگیره چی نه نه من نمیزارم لباسامو عوض کردم و صورتمو شستم رفتم تو اتاق ات ولی نبود پنجره هم باز بود رفتم پایین پیش اجوما گفتم ات رو ندیدی اجوما گفت نه مگه تو اتاقش نیس گفتم نه نبود
ترس کل وجودمو برداشت یهو یه پیامک اومد رو گوشیم خوندمش ناشناس بود نوشته بود بهت گفته بودم نمیزارم دخترم پیشت بمونه
از زبان ات
داشتم موهامو تو آینه صاف میکردم که یهو یکی از پنجره پرید داخل و یه دستمال گذاشت جلو دهنم و بیهوشم کرد و دیگه چیزی نفهمیدم به هوش که اومدم دیدم تو یه اتاق خیلی بزرگم ولی این که اتاق خودم تو عمارت کوک نیس دیدم در باز شد بابام اومد داخل
£عزیزم بیدار شدی؟
+سلام بابایی شما منو آوردین اینجا
£اره عزیزم
+بابا من میخوام برم پیش جونکوک اون حتما الان خیلی نگرانمه
£تو دیگه از این به بعد پیش خودمونی جایی هم نمیری پیش خودمونی
_ولی
£ولی بی ولی
دیگه دارم دیوونه میشم چرا همش دارم به اون لعنتی فک میکنم واای اگه ات رو ازم بگیره چی نه نه من نمیزارم لباسامو عوض کردم و صورتمو شستم رفتم تو اتاق ات ولی نبود پنجره هم باز بود رفتم پایین پیش اجوما گفتم ات رو ندیدی اجوما گفت نه مگه تو اتاقش نیس گفتم نه نبود
ترس کل وجودمو برداشت یهو یه پیامک اومد رو گوشیم خوندمش ناشناس بود نوشته بود بهت گفته بودم نمیزارم دخترم پیشت بمونه
از زبان ات
داشتم موهامو تو آینه صاف میکردم که یهو یکی از پنجره پرید داخل و یه دستمال گذاشت جلو دهنم و بیهوشم کرد و دیگه چیزی نفهمیدم به هوش که اومدم دیدم تو یه اتاق خیلی بزرگم ولی این که اتاق خودم تو عمارت کوک نیس دیدم در باز شد بابام اومد داخل
£عزیزم بیدار شدی؟
+سلام بابایی شما منو آوردین اینجا
£اره عزیزم
+بابا من میخوام برم پیش جونکوک اون حتما الان خیلی نگرانمه
£تو دیگه از این به بعد پیش خودمونی جایی هم نمیری پیش خودمونی
_ولی
£ولی بی ولی
۲۶.۶k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.