Bitter or sweet ending p.16
بابت این یه هفته ببخشید پدرمادرم گوشیمو گرفته بودن و عملا هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم و حتی کارای درسیمو با موبایل مامانم انجام میدادم و همین چند دقیقه پیش گوشیمو دادن امیدوارم منو ببخشید و همینطور این پارت رو دوست داشته باشید...
دوروز بعد
از زبان ا/ت
جولی : چته میبینم که داری بندری میزنی
ا/ت : زهر مارمگه نمیبینی دارم از استرس میمیرم به جای روحیه دادنته حیف این همه وقتی که پای بزرگ شدن تو گذاشتم وای جول اگه برینم چه گوهی بخورم..
جولی : نترس مث جغد تا شب بیدار موندیو سرمو خوردی اگه برینی جلو اونا خودم میکوبونمت تو دیوار پس اصلا نگران این مورد نباس
میخواستم جوابشو بدم که یهو صدای باز شدن در اومد....به فردی که اومد تو نگاه کردم که دیدم مدیر شرکت ....( یه اسم خودتون بزارید) اومده...آروم به سمتش قدم برداشتمو گفتم....
ا/ت : سلام خوش اومدید
مدیر : خانم پارک؟
ا/ت : خودم هستم...
مدیر : اوه فک نمیکردم انقدر جوون باشید
ا/ت : ....( خنده ی خانومانه) خیلی ممنونم نظر لطفه شماست از این طرف....
جولی تو ذهنش : نگاش کن نگاش کن جلوی من دهنشو باز میکنه مثل اسب آبی میخنده جوری که میتونم تا لوز المعدشو ببینم بعد الان.....
مدیر : بسیار خوب....
*بعد از دوساعت*
از زبان ا/ت :
خودمو روی صندلی میز کارم پرت کردمو گفتم....
ا/ت : فاکک پوکیدم این همه توضیح دادمو با این کفشای پاشنه هی از اینور به اون ور میرفتم موردشور سازندش رو ببرن خدایی درکت نمیکنم چطور این کفشارو هروز میپوشی....راستی همه اومدن دیگه نه
جولی : آره ولی مدیرشرکت مدوفشن نیومد..
ا/ت : تف توروحشون این همه زحمت کشیدم راستی مدیرشون کیه..
جولی : چ..چی
ا/ت : میگم مدیر اون بی صاحابی کیه
جولی : نمیدونم...
جولی تو ذهنش : اگه بهت بگم که منو به درک واصل میکنی همون بهتر که خودت ببینیش معلوم نیست کجا هم هست خیر سرم با منشیش هماهنگ کردم بهم اطمینان داد که میاد....
ا/ت : چیه داری مشکوک میزنی نکنه یه چیزی میدونیو به من نمیگی
جولی : نه بابا من غلط بکنم چیزی نیست که آره نگران نباش حییی ( خنده ی بسیاررر ملیح)
ا/ت : هومم خیله خب باشه...
از روی میز یه شیرینی برداشتم تا خواستم بخورمش صدای باز شدن در اومد گفتم...
ا/ت : موردشورتونو ببرن خب دو دیقه دیر تر میومدین چی میشد نمیزارن یه چیزی هم کوفت کنیم... تا قراره یکم به این شکم بدبختم برسم یه اتفاقی باید بی افته....
با اعصاب خوردی به طرف در رفتم بدون توجه به اون کسی که وارد شده تعظیم کوتاهی کردمو گفتم...
ا/ت : بفرمایید
طرف : .....
دیدم صدایی از طرف نمیاد به خاطر همین سرمو بلند کردم نا ببینمش که.....
دوروز بعد
از زبان ا/ت
جولی : چته میبینم که داری بندری میزنی
ا/ت : زهر مارمگه نمیبینی دارم از استرس میمیرم به جای روحیه دادنته حیف این همه وقتی که پای بزرگ شدن تو گذاشتم وای جول اگه برینم چه گوهی بخورم..
جولی : نترس مث جغد تا شب بیدار موندیو سرمو خوردی اگه برینی جلو اونا خودم میکوبونمت تو دیوار پس اصلا نگران این مورد نباس
میخواستم جوابشو بدم که یهو صدای باز شدن در اومد....به فردی که اومد تو نگاه کردم که دیدم مدیر شرکت ....( یه اسم خودتون بزارید) اومده...آروم به سمتش قدم برداشتمو گفتم....
ا/ت : سلام خوش اومدید
مدیر : خانم پارک؟
ا/ت : خودم هستم...
مدیر : اوه فک نمیکردم انقدر جوون باشید
ا/ت : ....( خنده ی خانومانه) خیلی ممنونم نظر لطفه شماست از این طرف....
جولی تو ذهنش : نگاش کن نگاش کن جلوی من دهنشو باز میکنه مثل اسب آبی میخنده جوری که میتونم تا لوز المعدشو ببینم بعد الان.....
مدیر : بسیار خوب....
*بعد از دوساعت*
از زبان ا/ت :
خودمو روی صندلی میز کارم پرت کردمو گفتم....
ا/ت : فاکک پوکیدم این همه توضیح دادمو با این کفشای پاشنه هی از اینور به اون ور میرفتم موردشور سازندش رو ببرن خدایی درکت نمیکنم چطور این کفشارو هروز میپوشی....راستی همه اومدن دیگه نه
جولی : آره ولی مدیرشرکت مدوفشن نیومد..
ا/ت : تف توروحشون این همه زحمت کشیدم راستی مدیرشون کیه..
جولی : چ..چی
ا/ت : میگم مدیر اون بی صاحابی کیه
جولی : نمیدونم...
جولی تو ذهنش : اگه بهت بگم که منو به درک واصل میکنی همون بهتر که خودت ببینیش معلوم نیست کجا هم هست خیر سرم با منشیش هماهنگ کردم بهم اطمینان داد که میاد....
ا/ت : چیه داری مشکوک میزنی نکنه یه چیزی میدونیو به من نمیگی
جولی : نه بابا من غلط بکنم چیزی نیست که آره نگران نباش حییی ( خنده ی بسیاررر ملیح)
ا/ت : هومم خیله خب باشه...
از روی میز یه شیرینی برداشتم تا خواستم بخورمش صدای باز شدن در اومد گفتم...
ا/ت : موردشورتونو ببرن خب دو دیقه دیر تر میومدین چی میشد نمیزارن یه چیزی هم کوفت کنیم... تا قراره یکم به این شکم بدبختم برسم یه اتفاقی باید بی افته....
با اعصاب خوردی به طرف در رفتم بدون توجه به اون کسی که وارد شده تعظیم کوتاهی کردمو گفتم...
ا/ت : بفرمایید
طرف : .....
دیدم صدایی از طرف نمیاد به خاطر همین سرمو بلند کردم نا ببینمش که.....
۲۹.۹k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.