پارت۷
پارت۷#
ماهمسان که نیستیم ولی خب بعضیا هستن دوقلو همسانن ولی شبیه هم اصلا نیستن و من شبیه بابامم رویاهم شبیه خاله ام
ساقی* اوهوم بله درسته منم22سالمه وساغرهم20سالشه هردومون گریم خوندیم .ما* خوشبختیم. تا خواستن چیز دیگه ایی بگن گوشیم زنگ خورد
عمو سرهنگ بود جواب دادم .من*سلام عمو جون.عمو*سلام دخترم کارتون تموم شده؟.من*اره تمامه.عمو*پسبیاین پایین عاقد میخواد بیاد
من*باشه چشم فعلا وگوشیو قطع کردم و رو به روژی گفتم *بریم پایین عمو کارمون داره . از دخترا خداحافظی کردیم وشماره هامون رد بدل
کردیم و بعد لباسامونو پوشیدیم و رفتیم پایین به طرف سالن که رفتیم عمو اون دوتا پسرا اونجا بودن داشتن صحبت میکردن و با اومدن ما به
صحبتشون پایان دادن ومنو روژی سلامی کردیم که همه جوابمونو دادن روی یه کاناپه سه نفره نشستیم و روی میز دیدم چهارتا باکس بود
و روی هرکدوم اسممونو نوشته بود و عمو شروع کرد به صحبت کردن درمورد نقش هامون و چندتا نکته مهم در مورد نقشه گفت که
حواسمونو جمع کنیم و بعد به باکس ها اشاره کرد و گفت*توی هرکدوم از جعبه ها وسایلی که لازم دارید هست ازش استفاده کنید
و دو روز دیگه ساعت ۲ پرواز دارید.بعد از اتمام شده حرف عمو مادوتا خداحافظی کردیم وباکسامونو برداشتیم و رفتیم بدون هیچ حرفی سوار
ماشین شدیم و حرکت کردیم طرف خونه بعداز۴۵ مین رسیدیم خونه با مامان و بابا سلام کردیم و رفتیم تو اتاقمون
و من درگیر حسی بودم که بهم هشدار میداد این معموریت باهمه معموریتا فرق داره وهمیشه حسم درست میگفته
نمیدونم این فرق داشتن خوبه یابد پووف گیچ شدم فعلا بیخی اول برم توی باکس فضولی کنم ببینم چی چیه داخلش
دره باکسو باز کردم یه شناسنامه و یه پاسپورت بود اسمم نهال آریایی
بعدش یه نیم ست خوجل بود که مطمعنن مجهزه و یه مجوز اسلحه واسه اون ور ابمون یه لنز دید در شب برای اینکه شبی لازم شد
بریم فضولی درست وحسابی ببینیم و یه کی دیگه هم لنز مخصوص عکاسی بود که به هر بار پلک زدن عکس میگرفت
ژووون چندتا چیزای دیگه گذاشتن که نمیگم بمونید تو خماریش هههه تازه هرچی گفتیدم خودتونید
خلاصه بعد از اینکه راحت شدم نگاهی به ساعت انداختم که جفت ابروهام پرید بالا یا خداا دیر شد بلند شدم یه لباس
شیک خوشگل کشیدم بیرون و پوشیدم و نشستم پشت اینه کنسول وقتی موهامو باز کردم متوجه چیزی شدم یه جیع خفیف کشیدم و بغ کرده خیره
شدم به اینه تو دلم عمه اون ساقی و ساغرو مورد عنایت قرار دادم بیشعورا حتما عمو بهشون گفته چیزی نگن بهم
که سرشون خراب نشم ولی صبر کن برگردم اونوقت نشونشون خواهم داد نکبتا موهای خوشگلمو کوتاه کردن ای خدااا
البته نه کلا الان تا گودی کمرم میرسه قبلا تا باسنم بود ولی خب حتما لازم بوده دیگه چه میدونم
یه سایه صورتی کمرنگ پشت پلکم زدم و یه خط چشم نازک کشیدم یه رژگونه ترکیبی و یه رژ گلبهی زدم
پشت موهامم یه گیره پارچه ایی پاپیونی صورتی زدم قیافه ام ملوس شده بود با عطرم کمی دوش گرفتم و دستی به سارافون مشکی رنگم
کشیدم و کفش پاشنه تخت مو پوشیدم و گوشیمو برداشتم و مثه همیشه یدفعه بودن در زدن وارد شدم روژی یه جیغ کشید دیدم خط چشمم تا روی
گونه اش کشیده قهقهه زدم روژی با حرص گفت*رویاااا الهی ال ببره تورو الهی یرقان بگیری هلاک بشی دختر بی خاصیت نگاه کن چه گندی
زدی به صورتم صد بار بهت گفتم عین ادم بیا داخل نه که عین خر جفتک میپرونی میای داخل .پریدم وسط حرفش باخنده گفتم*خیل خب باو
حرص نخور پوستت چروک میشه برو این گند کاری رو صورتتو پاک کن شبیه ..... شدی . روژی یه جیع بنفش کشید و خواست
دوباره منو به فحش ببنده که درو روش بستم و رفتم پایین با صحنه بسیار عشقولانه مواجه شدم اوه مای اوس کریم چه مامی و ددی فیس
تو فیس هستن اوه اوه صحنه رو برم . یه اوهومی کردم که به خودشون بیان با صدای من هردوتو پریدن منم با یه لبخند شیطنت امیز نگاشون
میکردم مامان گونه هاش گل انداخته بود بابا هم نمیدونست چیکار کنه از دسته من ،من *به به خوش گذشت والدین گرامی حسابی رفته بودین
تو حسا ولی خب اینجا جاش نبودا خخخخ .بابا نمیدونست اخم کنه یا بخنده مامان باحرص گفت *روویااا.من با نیش باز گفتم *ژووونم خوشگله
بابا پوکید از خنده بین خندهاش نفسی گرفت و گفت *پدرصلواتی چرا زنه منو حرص میدی ،دستمو زدم به کمرم و گفتم *زنه شما مامان منه
رفتم کنار مامان نشستم و گفتم*مامی منم بوس موخوام .خندید و گونمو بوسید که گفتم *نه از اونا که میخواستی الان بوس کنی میخوامم
تا اینو گفتم مامان خم شد صندلشو دربیاره من سریع از محل جرم فرار کردم ولی لحطه اخر صدای قهقه بابا اومد و مامان که گفت *امان از این
دختر شیطون .
ماهمسان که نیستیم ولی خب بعضیا هستن دوقلو همسانن ولی شبیه هم اصلا نیستن و من شبیه بابامم رویاهم شبیه خاله ام
ساقی* اوهوم بله درسته منم22سالمه وساغرهم20سالشه هردومون گریم خوندیم .ما* خوشبختیم. تا خواستن چیز دیگه ایی بگن گوشیم زنگ خورد
عمو سرهنگ بود جواب دادم .من*سلام عمو جون.عمو*سلام دخترم کارتون تموم شده؟.من*اره تمامه.عمو*پسبیاین پایین عاقد میخواد بیاد
من*باشه چشم فعلا وگوشیو قطع کردم و رو به روژی گفتم *بریم پایین عمو کارمون داره . از دخترا خداحافظی کردیم وشماره هامون رد بدل
کردیم و بعد لباسامونو پوشیدیم و رفتیم پایین به طرف سالن که رفتیم عمو اون دوتا پسرا اونجا بودن داشتن صحبت میکردن و با اومدن ما به
صحبتشون پایان دادن ومنو روژی سلامی کردیم که همه جوابمونو دادن روی یه کاناپه سه نفره نشستیم و روی میز دیدم چهارتا باکس بود
و روی هرکدوم اسممونو نوشته بود و عمو شروع کرد به صحبت کردن درمورد نقش هامون و چندتا نکته مهم در مورد نقشه گفت که
حواسمونو جمع کنیم و بعد به باکس ها اشاره کرد و گفت*توی هرکدوم از جعبه ها وسایلی که لازم دارید هست ازش استفاده کنید
و دو روز دیگه ساعت ۲ پرواز دارید.بعد از اتمام شده حرف عمو مادوتا خداحافظی کردیم وباکسامونو برداشتیم و رفتیم بدون هیچ حرفی سوار
ماشین شدیم و حرکت کردیم طرف خونه بعداز۴۵ مین رسیدیم خونه با مامان و بابا سلام کردیم و رفتیم تو اتاقمون
و من درگیر حسی بودم که بهم هشدار میداد این معموریت باهمه معموریتا فرق داره وهمیشه حسم درست میگفته
نمیدونم این فرق داشتن خوبه یابد پووف گیچ شدم فعلا بیخی اول برم توی باکس فضولی کنم ببینم چی چیه داخلش
دره باکسو باز کردم یه شناسنامه و یه پاسپورت بود اسمم نهال آریایی
بعدش یه نیم ست خوجل بود که مطمعنن مجهزه و یه مجوز اسلحه واسه اون ور ابمون یه لنز دید در شب برای اینکه شبی لازم شد
بریم فضولی درست وحسابی ببینیم و یه کی دیگه هم لنز مخصوص عکاسی بود که به هر بار پلک زدن عکس میگرفت
ژووون چندتا چیزای دیگه گذاشتن که نمیگم بمونید تو خماریش هههه تازه هرچی گفتیدم خودتونید
خلاصه بعد از اینکه راحت شدم نگاهی به ساعت انداختم که جفت ابروهام پرید بالا یا خداا دیر شد بلند شدم یه لباس
شیک خوشگل کشیدم بیرون و پوشیدم و نشستم پشت اینه کنسول وقتی موهامو باز کردم متوجه چیزی شدم یه جیع خفیف کشیدم و بغ کرده خیره
شدم به اینه تو دلم عمه اون ساقی و ساغرو مورد عنایت قرار دادم بیشعورا حتما عمو بهشون گفته چیزی نگن بهم
که سرشون خراب نشم ولی صبر کن برگردم اونوقت نشونشون خواهم داد نکبتا موهای خوشگلمو کوتاه کردن ای خدااا
البته نه کلا الان تا گودی کمرم میرسه قبلا تا باسنم بود ولی خب حتما لازم بوده دیگه چه میدونم
یه سایه صورتی کمرنگ پشت پلکم زدم و یه خط چشم نازک کشیدم یه رژگونه ترکیبی و یه رژ گلبهی زدم
پشت موهامم یه گیره پارچه ایی پاپیونی صورتی زدم قیافه ام ملوس شده بود با عطرم کمی دوش گرفتم و دستی به سارافون مشکی رنگم
کشیدم و کفش پاشنه تخت مو پوشیدم و گوشیمو برداشتم و مثه همیشه یدفعه بودن در زدن وارد شدم روژی یه جیغ کشید دیدم خط چشمم تا روی
گونه اش کشیده قهقهه زدم روژی با حرص گفت*رویاااا الهی ال ببره تورو الهی یرقان بگیری هلاک بشی دختر بی خاصیت نگاه کن چه گندی
زدی به صورتم صد بار بهت گفتم عین ادم بیا داخل نه که عین خر جفتک میپرونی میای داخل .پریدم وسط حرفش باخنده گفتم*خیل خب باو
حرص نخور پوستت چروک میشه برو این گند کاری رو صورتتو پاک کن شبیه ..... شدی . روژی یه جیع بنفش کشید و خواست
دوباره منو به فحش ببنده که درو روش بستم و رفتم پایین با صحنه بسیار عشقولانه مواجه شدم اوه مای اوس کریم چه مامی و ددی فیس
تو فیس هستن اوه اوه صحنه رو برم . یه اوهومی کردم که به خودشون بیان با صدای من هردوتو پریدن منم با یه لبخند شیطنت امیز نگاشون
میکردم مامان گونه هاش گل انداخته بود بابا هم نمیدونست چیکار کنه از دسته من ،من *به به خوش گذشت والدین گرامی حسابی رفته بودین
تو حسا ولی خب اینجا جاش نبودا خخخخ .بابا نمیدونست اخم کنه یا بخنده مامان باحرص گفت *روویااا.من با نیش باز گفتم *ژووونم خوشگله
بابا پوکید از خنده بین خندهاش نفسی گرفت و گفت *پدرصلواتی چرا زنه منو حرص میدی ،دستمو زدم به کمرم و گفتم *زنه شما مامان منه
رفتم کنار مامان نشستم و گفتم*مامی منم بوس موخوام .خندید و گونمو بوسید که گفتم *نه از اونا که میخواستی الان بوس کنی میخوامم
تا اینو گفتم مامان خم شد صندلشو دربیاره من سریع از محل جرم فرار کردم ولی لحطه اخر صدای قهقه بابا اومد و مامان که گفت *امان از این
دختر شیطون .
۱۰.۶k
۱۷ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.