غریبه ای آشنا"P3"
ساعتو نگاه کردم ۹ شب بود رفتم سمت کمدم درشو باز کردم و لباس نیم تنه قرمزمو با کت سیاهم و شلوار بگ سیاهم برداشتم
هر سه تاشو پوشیدم موهامو باز گذاشتم تفنگمو گذاشتم تو شلوارم و رفتم پایین اتاق کارم
رفتم سمت کمدم بازم امروز دلم براش تنگ شده بود درشو که باز کردم اتکلن نارا وارد ریه هام شد باعث شد بغضم بگیره..
(نارا خواهرشه که ۷ ساله گم شده)
اتکلنش رو برداشتم و زدم به گردنم اتکلنو گداشتم جاش و و عروسکشو برداشتم که اینبار بغضم ترکید!نشستم رو پاهام عروسکشو محکم بغل کردم
تهری:پیدات میکنم عروسکم اونیت پیدات میکنه نارام!
با صدای در پاشدم زود عروسکشو گذاشتم تو کمد و درشو بستم اشکامو پاک کردم و برگشتم سمت در
تهری:بیا تو
در باز شد و هیونجین امد تو
هیون:رعیس ما آماده ایم اگه شما هم آماده این ماشین هارو روشن کنیم
تهری:اره روشن کنید دارم میام
هیون:چشم
هیونجین از اتاق رفت بیرون منم تو آینه به خودم نگاه کردم و رفتم بیرون ۴ تا ماشین بود که من سوار اولی شدم و راه افتادیم
فلیکس:حالت خوبه رعیس؟
با صدای دیپ فلیکس به خودم امدم و به صندلی جلو نگاه کردم فلیکس رانندگی میکرد
تهری:دلم واسه نارا تنگ شده...
فلیکس:پیداش میکنیم بهت قول میدم
خنده ای همراه بغض زدم!
تهری:برای اولین بار میخوام قول بدی!
فلیکس:قول میدم...
خنده ای زدم و دوباره از پنجره به بیرون خیره شدم
بعد چند مینی رسیدیم فلیکس درو باز کرد و من پیاده شدم و با قدم های آروم رفتم سمت بار تان
بدون در زدن وارد شدم..
هه باورم نمیشه این مرد چقد عوضیه داشت با یه دختر(دیگه نمیخوام بلاک شم خودتون میدونید دیگه:)..)
تهری:عوضی
با حرفم دختره زود از روی تان بلند شد و با لباسش بدو بدو رفت بیرون
تان هم خیلی ریلکس پاشد لباساشو پوشید..
تان:در زدن بلد نیستی؟
تهری:برای آدم کشتن؟؟
تان:فک میکنی نمیدونم نکته ضعفت چیه؟؟
تهری:من نکته ضعف ندارم
تان:نارا جونت چی؟
با شنیدن اسم نارا خون به چشام حمله کرد تفنگمو در آوردم و حجوم بردم سمتش گذاشتم درست تو سرش و فشارش دادم
تهرب:جرعت نکن اسمشو بیاری تو دهن کثیفت
تان:هم میبینم که تهری ۵ سال پیش دیگه نیس
خواستم چیزی بگم که فلیکس امد جلو و گف:رعیس باید بریم پلیس خبر کرده
نیشخنده ای زدم و ادامه دادم:ترسو پلیس ؟؟
تان:هم من هم تو بدبخت میشیم باهم
تهری:برید بیرون
همه:رعیس؟
تهری:برید بیرون همتون!(با داد)
همه:ولی..
تهری:گمشین بیرون!
همگی رفتن به جز فلیکس که تهری اینبار عصبانی شد و گفت:برو بیرون
فلیکس:نه نمیرم!
تهری:فلیکس!
فلیکس:گفتم نمیرمم(با داد)
برگشتم سمت تان و گلوله رو گذاشتم زیر چونش
تهری:تو رو پیدا میکنن ولی اینبار خودتو نه...جنازتو!
دوتا گلوله زدم که خونی افتاد زمین!
فلیکس:تهری؟؟؟
فلیکس دستمو گرفت و محکم منو کشوند یکی از اتاق ها که پلیس وارد بار شد!
هر سه تاشو پوشیدم موهامو باز گذاشتم تفنگمو گذاشتم تو شلوارم و رفتم پایین اتاق کارم
رفتم سمت کمدم بازم امروز دلم براش تنگ شده بود درشو که باز کردم اتکلن نارا وارد ریه هام شد باعث شد بغضم بگیره..
(نارا خواهرشه که ۷ ساله گم شده)
اتکلنش رو برداشتم و زدم به گردنم اتکلنو گداشتم جاش و و عروسکشو برداشتم که اینبار بغضم ترکید!نشستم رو پاهام عروسکشو محکم بغل کردم
تهری:پیدات میکنم عروسکم اونیت پیدات میکنه نارام!
با صدای در پاشدم زود عروسکشو گذاشتم تو کمد و درشو بستم اشکامو پاک کردم و برگشتم سمت در
تهری:بیا تو
در باز شد و هیونجین امد تو
هیون:رعیس ما آماده ایم اگه شما هم آماده این ماشین هارو روشن کنیم
تهری:اره روشن کنید دارم میام
هیون:چشم
هیونجین از اتاق رفت بیرون منم تو آینه به خودم نگاه کردم و رفتم بیرون ۴ تا ماشین بود که من سوار اولی شدم و راه افتادیم
فلیکس:حالت خوبه رعیس؟
با صدای دیپ فلیکس به خودم امدم و به صندلی جلو نگاه کردم فلیکس رانندگی میکرد
تهری:دلم واسه نارا تنگ شده...
فلیکس:پیداش میکنیم بهت قول میدم
خنده ای همراه بغض زدم!
تهری:برای اولین بار میخوام قول بدی!
فلیکس:قول میدم...
خنده ای زدم و دوباره از پنجره به بیرون خیره شدم
بعد چند مینی رسیدیم فلیکس درو باز کرد و من پیاده شدم و با قدم های آروم رفتم سمت بار تان
بدون در زدن وارد شدم..
هه باورم نمیشه این مرد چقد عوضیه داشت با یه دختر(دیگه نمیخوام بلاک شم خودتون میدونید دیگه:)..)
تهری:عوضی
با حرفم دختره زود از روی تان بلند شد و با لباسش بدو بدو رفت بیرون
تان هم خیلی ریلکس پاشد لباساشو پوشید..
تان:در زدن بلد نیستی؟
تهری:برای آدم کشتن؟؟
تان:فک میکنی نمیدونم نکته ضعفت چیه؟؟
تهری:من نکته ضعف ندارم
تان:نارا جونت چی؟
با شنیدن اسم نارا خون به چشام حمله کرد تفنگمو در آوردم و حجوم بردم سمتش گذاشتم درست تو سرش و فشارش دادم
تهرب:جرعت نکن اسمشو بیاری تو دهن کثیفت
تان:هم میبینم که تهری ۵ سال پیش دیگه نیس
خواستم چیزی بگم که فلیکس امد جلو و گف:رعیس باید بریم پلیس خبر کرده
نیشخنده ای زدم و ادامه دادم:ترسو پلیس ؟؟
تان:هم من هم تو بدبخت میشیم باهم
تهری:برید بیرون
همه:رعیس؟
تهری:برید بیرون همتون!(با داد)
همه:ولی..
تهری:گمشین بیرون!
همگی رفتن به جز فلیکس که تهری اینبار عصبانی شد و گفت:برو بیرون
فلیکس:نه نمیرم!
تهری:فلیکس!
فلیکس:گفتم نمیرمم(با داد)
برگشتم سمت تان و گلوله رو گذاشتم زیر چونش
تهری:تو رو پیدا میکنن ولی اینبار خودتو نه...جنازتو!
دوتا گلوله زدم که خونی افتاد زمین!
فلیکس:تهری؟؟؟
فلیکس دستمو گرفت و محکم منو کشوند یکی از اتاق ها که پلیس وارد بار شد!
۸.۳k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.