تک پارتی(وقتی دیر اومدی خونه و....)
#لینو
#چان
#استری_کیدز
به ساعت نگاهی انداختی...با دیدن اینکه عقربه ها ۲ شب رو نشون میدادن هینی کشیدی و به سرعت کیف کوچیکت رو برداشتی و از بار زدی بیرون.
اینقدر درگیر صحبت با دوستات بودی که اصلا متوجه ی گذر زمان نشده بودی و حالا هم میدونستی که بدجوری قراره به فنا بری.
به سرعت یک تاکسی گرفتی و توی تمام طول راه..مدام به ساعت نگاه میکردی.
.
بلاخره بعد از بیست دقیقه...ماشین زرد رنگ تاکسی تورو جلوی در خونه ای که ادرستش رو داده بودی پیاده کرد و بعد از دادن پولش...از اونجا رفت.
نفس عمیقی کشیدی و به در بسته ی خونه نگاهی انداختی...
چطور میخواستی به اون دو تا گرگی که الان از عصبانیت تا مرز جنون رفتن جواب پس بدی...
پوفی از کلافگی کشیدی و دوباره برای اینکه خودت رو آروم کنی نفس عمیقی کشیدی و آروم آروم قدم هاتو به سمت در ورودی خونه..برمیداشتی.
کلید رو از توی کیفت برداشتی و توی قفل انداختی که باعث شد در با تق کوچیکی باز بشه.
آروم آروم درو از چارچوب فاصله دادی و با احتیاط وارد خونه شدی که بعله...
لینو روی مبل رو به روت...همینطور که پاش رو روی پای دیگش انداخته بود با نگاه وحشتناکی..بهت خیره شده بود
لینو : ببین کی اینجاست
از ترس سرت رو پایین انداختی که پوزخند صدا داری زد
لینو : بلاخره اومدی...فکر میکردم قرار نیست دیگه برگردی
+ م..من....
همون لحظه....در یکی از اتاق ها با شدت باز شد و چهره ی عصبی چان جلوی روت قرار گرفت...
از ترس لب پایینت رو به دندون کشیدی که فریاد زد
چان : کدوم گوریییییی بودییییی؟
سرت رو با ترس پایین انداختی
چان : نمیشنوی چی میگم هااااا؟
از ترس لرزی به جونت افتاد که توی همون لحظه...لینو آروم از روی مبل بلند شد
لینو : خط قرمز های زیادی رو رد کردی بیبی...خبر داری ؟
لینو : رفته بودی بار درسته ؟....
آروم سرت رو با ترس تکون دادی که پوزخندی زد
چان : با این لباسسسس؟...تا این وقت شبببب؟
دوباره با صدای بلندی سرت غرید...اما تو روت نمیشد سرت رو بالا بگیری و به قیافه ی عصبیش نگاه کنی پس آروم زیر لب زمزمه کردی :
+ ب..ببخشید
لینو : نیازی به معذرت خواهی نیست
اهسته آهسته شروع کرد به سمتت قدم برداشتن
لینو: کارو برای ما راحت کردی....حالا یک دلیل خوب برای درد کشیدنت داریم (پوزخند)
#چان
#استری_کیدز
به ساعت نگاهی انداختی...با دیدن اینکه عقربه ها ۲ شب رو نشون میدادن هینی کشیدی و به سرعت کیف کوچیکت رو برداشتی و از بار زدی بیرون.
اینقدر درگیر صحبت با دوستات بودی که اصلا متوجه ی گذر زمان نشده بودی و حالا هم میدونستی که بدجوری قراره به فنا بری.
به سرعت یک تاکسی گرفتی و توی تمام طول راه..مدام به ساعت نگاه میکردی.
.
بلاخره بعد از بیست دقیقه...ماشین زرد رنگ تاکسی تورو جلوی در خونه ای که ادرستش رو داده بودی پیاده کرد و بعد از دادن پولش...از اونجا رفت.
نفس عمیقی کشیدی و به در بسته ی خونه نگاهی انداختی...
چطور میخواستی به اون دو تا گرگی که الان از عصبانیت تا مرز جنون رفتن جواب پس بدی...
پوفی از کلافگی کشیدی و دوباره برای اینکه خودت رو آروم کنی نفس عمیقی کشیدی و آروم آروم قدم هاتو به سمت در ورودی خونه..برمیداشتی.
کلید رو از توی کیفت برداشتی و توی قفل انداختی که باعث شد در با تق کوچیکی باز بشه.
آروم آروم درو از چارچوب فاصله دادی و با احتیاط وارد خونه شدی که بعله...
لینو روی مبل رو به روت...همینطور که پاش رو روی پای دیگش انداخته بود با نگاه وحشتناکی..بهت خیره شده بود
لینو : ببین کی اینجاست
از ترس سرت رو پایین انداختی که پوزخند صدا داری زد
لینو : بلاخره اومدی...فکر میکردم قرار نیست دیگه برگردی
+ م..من....
همون لحظه....در یکی از اتاق ها با شدت باز شد و چهره ی عصبی چان جلوی روت قرار گرفت...
از ترس لب پایینت رو به دندون کشیدی که فریاد زد
چان : کدوم گوریییییی بودییییی؟
سرت رو با ترس پایین انداختی
چان : نمیشنوی چی میگم هااااا؟
از ترس لرزی به جونت افتاد که توی همون لحظه...لینو آروم از روی مبل بلند شد
لینو : خط قرمز های زیادی رو رد کردی بیبی...خبر داری ؟
لینو : رفته بودی بار درسته ؟....
آروم سرت رو با ترس تکون دادی که پوزخندی زد
چان : با این لباسسسس؟...تا این وقت شبببب؟
دوباره با صدای بلندی سرت غرید...اما تو روت نمیشد سرت رو بالا بگیری و به قیافه ی عصبیش نگاه کنی پس آروم زیر لب زمزمه کردی :
+ ب..ببخشید
لینو : نیازی به معذرت خواهی نیست
اهسته آهسته شروع کرد به سمتت قدم برداشتن
لینو: کارو برای ما راحت کردی....حالا یک دلیل خوب برای درد کشیدنت داریم (پوزخند)
۴۹.۳k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.