پارت 5
بود بابام یه ویلا گرفته بود که بریم فعلا توش وقتی داشت امضا میکرد گریش گرفت اما این گریه با لبخند خبیثانش محو شد میدونستم نقشه داره با جیمین فرار کنه خب بلاخره تموم شد دستشو گرفتم و بردمش توی ماشین رفت عقب نشست بعد یکم گفت
_وسایلمو یادم رفت برگرد
_نمیخواد همه چی هست
_یادگاری ها که نیست
_باشه
دور زدم رفت تو
میون:
موفق شدم رفتم تو با مامان هرچی منتظر هیون بودیم نیومد که تهیونگ اومد تو
_وسایلتو جمع کردی
_خب نه دنبالشون بودم تازه پیداشون کردم
_زود بزار بریم
فک کنم نمیتونیم
_وسایلمو یادم رفت برگرد
_نمیخواد همه چی هست
_یادگاری ها که نیست
_باشه
دور زدم رفت تو
میون:
موفق شدم رفتم تو با مامان هرچی منتظر هیون بودیم نیومد که تهیونگ اومد تو
_وسایلتو جمع کردی
_خب نه دنبالشون بودم تازه پیداشون کردم
_زود بزار بریم
فک کنم نمیتونیم
۴.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.