فرشته ی شیطانی پارت⁵
از زبان آیومی:
سریع رفتم خونه وسایلم رو جمع کردم و برای همیشه از اونجا رفتم..
از زبان آیومی:
الان سه ماه از بیرون اومدنم از مافیا میگذره
یه خونه کوچولو گرفتم ولی یجایی که مافیا دستش بهم نرسه
یه کار پاره وقت هم توی کافه دارم
•
•
•
آیومی:(در حال رفتن به کافه)
رسیدن"
آیومی:سلام صبحتون به خیررر
صاحب کافه:سلام صبحت بخیر آیومی چان
کارمند های دیگه:صبح بخیررر
از زبان آیومی:
کتمو در اوردم پیشبندمو پوشیدم و شروع کردم به کار
رفتم سفارش های مشتری هارو بگیرم
⁶ساعت بعد"
امروز خیلی شلوغ بود نمیتونستم یه ثانیه استراحت کنم همونطوری در حال گرفتن سفارش و بردن اونا بودم
کافه تقریبا خلوت تر شده بود"
تا اومدم بشینم استراحت کنم یکی با یه صدای آشنا صدام زد
تعجب کردم"
وقتی رفتم جلو متوجه شدم اون همون کسی هست که توی خیابون جونم رو نجات داد اسمش چی بود..امممم
•
•
•
اهاااااا دازاییییی
آیومی:سلام دازای سان خوشحالم که میبنمتون خوش اومدین
دازای:ممنونم بانوی من
آیومی:خب سفارشتون چیه
دازای:یه قهوه لطفا (◍•ᴗ•◍)
از زبان آیومی:
شکه شده بودم اون اینجا چیکار میکنه از کجا میدونست من اینجام
آیومی:(بردن قهوه)بفرمایین
دازای:آریگاتوو (灬º‿º灬)
²ساعت بعد"
از زبان آیومی:
تقریبا پنج دقیقه ی دیگه کافه بسته میشه اما...اون هنوزم اونجا نشسته یعنیـ.منتظر کسیه؟
دازای:(بلند میشه)میره به سمت آیومی)بانو وقت دارید؟
آیومی:چطور؟
دازای:همینجوری بریم قدم بزنیم.
از زبان آیومی:
........
_________________________________________
ترفدار نداشت اما گذاشتم🥲💔
سریع رفتم خونه وسایلم رو جمع کردم و برای همیشه از اونجا رفتم..
از زبان آیومی:
الان سه ماه از بیرون اومدنم از مافیا میگذره
یه خونه کوچولو گرفتم ولی یجایی که مافیا دستش بهم نرسه
یه کار پاره وقت هم توی کافه دارم
•
•
•
آیومی:(در حال رفتن به کافه)
رسیدن"
آیومی:سلام صبحتون به خیررر
صاحب کافه:سلام صبحت بخیر آیومی چان
کارمند های دیگه:صبح بخیررر
از زبان آیومی:
کتمو در اوردم پیشبندمو پوشیدم و شروع کردم به کار
رفتم سفارش های مشتری هارو بگیرم
⁶ساعت بعد"
امروز خیلی شلوغ بود نمیتونستم یه ثانیه استراحت کنم همونطوری در حال گرفتن سفارش و بردن اونا بودم
کافه تقریبا خلوت تر شده بود"
تا اومدم بشینم استراحت کنم یکی با یه صدای آشنا صدام زد
تعجب کردم"
وقتی رفتم جلو متوجه شدم اون همون کسی هست که توی خیابون جونم رو نجات داد اسمش چی بود..امممم
•
•
•
اهاااااا دازاییییی
آیومی:سلام دازای سان خوشحالم که میبنمتون خوش اومدین
دازای:ممنونم بانوی من
آیومی:خب سفارشتون چیه
دازای:یه قهوه لطفا (◍•ᴗ•◍)
از زبان آیومی:
شکه شده بودم اون اینجا چیکار میکنه از کجا میدونست من اینجام
آیومی:(بردن قهوه)بفرمایین
دازای:آریگاتوو (灬º‿º灬)
²ساعت بعد"
از زبان آیومی:
تقریبا پنج دقیقه ی دیگه کافه بسته میشه اما...اون هنوزم اونجا نشسته یعنیـ.منتظر کسیه؟
دازای:(بلند میشه)میره به سمت آیومی)بانو وقت دارید؟
آیومی:چطور؟
دازای:همینجوری بریم قدم بزنیم.
از زبان آیومی:
........
_________________________________________
ترفدار نداشت اما گذاشتم🥲💔
۶.۰k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.