پارت۷۶
پارت۷۶
-ببینم
عکس و اورد و بهم نشون داد عکس جالبی شده بود من با عشق به نی نی نگاه میکردم و کامران به من لبخندی از دیدن عکس رو لبم اومد دوباره به ارش کوچولوم نگاه کردم چشای ناز کوچولوش و بسته بود و داشت شیر میخورد برگشتم و به کامران نگاه کردم و لبخندی زدم دستمو محکم تو دستش فشار داد سرمو گذاشتم رو شونش که صدای نوشین درومد
-هوییییییییییی اینجا خانواده نشستن کامی پاشو برو بیرون
کامران-برو بابا واسه چی برم
مامان نوشین-برو مادر کارای ترخیصش و بکن تا بریم
کامران سری تکون داد و رفت با رفتن کامران نوشین سریع پرید کنارم و گفت
-بهار
-هوم
-میگم زایمان دردداشت؟
بهش نگاه کردم و گفتم
-اوهوم یه لحظه فکرکردم دارم میمیرم
نوشین واییی گفت و روبه مادرشوهرش گفت
-ببینید مادر جون هی به من میگیدوقتی ازدواج کردید زودبچه دار شید
-وامادرمگه بچه دارشدن چه عیبی داره
-اون که عیبی نداره زایمانش عیب داره
برگشتم طرف نوشین و گفتم
-ولی همه دردی که داری باصدای گریه بچه از بین میره
-خوب ولی خیلی سخته
باحرص گفتم
-مثلا من نصفه توم هادختره ی گنده هی سخته سخته میکنه واسه من
نوشین شونه بالاانداخت وچیزی نگفت منم چیزی نگفتم کامران اومدومثل اینکه مرخصم کرده بودن باکمک نوشین و مامانش لباسامو عوض کردم مامان علیم بچه روبغل کرده بود به سختی روی دوپام راه میرفتم علی رفت ماشین وروشن کنه نوشین و مامانش زیربغلم وگرفته بودن باد سردی میومد نگران بچه بودم که سرما نخوره سمیه خانوم بچه رو زیر چادرش گرفته بود تا توی ماشین نشستم نفس راحتی کشیدم خاله نجمه ونوشین توی ماشین ما نشستن و بچه رو از بغل سمیه جون گرفتن سرموبه پشتی صندلی تکیه دادم وچشام بستم طولی نکشید که خوابم برد احساس کردم تو هوامعلقم ولی حس اینکه چشام و بازکنم نداشتم باصدای کامران از خواب بلندشدم و چشام و باز کردم
-بهار خانومی
-هوم
-بلند شو عزیزم این جوجوی بابا گرسنشه
با ناله گفتم
-خوابم میاد کامران تورو خدا
_خانومی بچم گرسنشه شیر بده بهش
_خودت برو شیر بده بهش اه
سرمو گذاشتم خوابیدم
کامرانم غش کرده بود از خنده (😂)
-خانومی الان ۴ ساعته خوابیدی پاشو یه چیزی بخور اینجوری حالت بد میشه ها
بالش وروی سرم فشار دادم و روی شکم خوابیدم
-خوابمممممممممممم میاد
-پاشودیگه لوس نشو
روی تخت با حرص نشستم موهام ریخته بود تو صورتم کامران با خنده موهام و زد کنارو گفت
-افرین حالا پاشو بیا بریم یه جیزی بخور که ضعف میکنی
با احتیاط ازتخت اومدم پایین ورفتم سمت کمد و لباسم و عوض کردمو رفتم پایین کامران غذا سفارش داده بود با دیدن غذاهاگرسنم شد غذام که خوردم کامران نذاشت میزوجمع کنم رفتم رو کاناپه نشستم باصدای گریه بچه با بی حوصلگی خواستم برم بالاکه
۲پارت هدیه
-ببینم
عکس و اورد و بهم نشون داد عکس جالبی شده بود من با عشق به نی نی نگاه میکردم و کامران به من لبخندی از دیدن عکس رو لبم اومد دوباره به ارش کوچولوم نگاه کردم چشای ناز کوچولوش و بسته بود و داشت شیر میخورد برگشتم و به کامران نگاه کردم و لبخندی زدم دستمو محکم تو دستش فشار داد سرمو گذاشتم رو شونش که صدای نوشین درومد
-هوییییییییییی اینجا خانواده نشستن کامی پاشو برو بیرون
کامران-برو بابا واسه چی برم
مامان نوشین-برو مادر کارای ترخیصش و بکن تا بریم
کامران سری تکون داد و رفت با رفتن کامران نوشین سریع پرید کنارم و گفت
-بهار
-هوم
-میگم زایمان دردداشت؟
بهش نگاه کردم و گفتم
-اوهوم یه لحظه فکرکردم دارم میمیرم
نوشین واییی گفت و روبه مادرشوهرش گفت
-ببینید مادر جون هی به من میگیدوقتی ازدواج کردید زودبچه دار شید
-وامادرمگه بچه دارشدن چه عیبی داره
-اون که عیبی نداره زایمانش عیب داره
برگشتم طرف نوشین و گفتم
-ولی همه دردی که داری باصدای گریه بچه از بین میره
-خوب ولی خیلی سخته
باحرص گفتم
-مثلا من نصفه توم هادختره ی گنده هی سخته سخته میکنه واسه من
نوشین شونه بالاانداخت وچیزی نگفت منم چیزی نگفتم کامران اومدومثل اینکه مرخصم کرده بودن باکمک نوشین و مامانش لباسامو عوض کردم مامان علیم بچه روبغل کرده بود به سختی روی دوپام راه میرفتم علی رفت ماشین وروشن کنه نوشین و مامانش زیربغلم وگرفته بودن باد سردی میومد نگران بچه بودم که سرما نخوره سمیه خانوم بچه رو زیر چادرش گرفته بود تا توی ماشین نشستم نفس راحتی کشیدم خاله نجمه ونوشین توی ماشین ما نشستن و بچه رو از بغل سمیه جون گرفتن سرموبه پشتی صندلی تکیه دادم وچشام بستم طولی نکشید که خوابم برد احساس کردم تو هوامعلقم ولی حس اینکه چشام و بازکنم نداشتم باصدای کامران از خواب بلندشدم و چشام و باز کردم
-بهار خانومی
-هوم
-بلند شو عزیزم این جوجوی بابا گرسنشه
با ناله گفتم
-خوابم میاد کامران تورو خدا
_خانومی بچم گرسنشه شیر بده بهش
_خودت برو شیر بده بهش اه
سرمو گذاشتم خوابیدم
کامرانم غش کرده بود از خنده (😂)
-خانومی الان ۴ ساعته خوابیدی پاشو یه چیزی بخور اینجوری حالت بد میشه ها
بالش وروی سرم فشار دادم و روی شکم خوابیدم
-خوابمممممممممممم میاد
-پاشودیگه لوس نشو
روی تخت با حرص نشستم موهام ریخته بود تو صورتم کامران با خنده موهام و زد کنارو گفت
-افرین حالا پاشو بیا بریم یه جیزی بخور که ضعف میکنی
با احتیاط ازتخت اومدم پایین ورفتم سمت کمد و لباسم و عوض کردمو رفتم پایین کامران غذا سفارش داده بود با دیدن غذاهاگرسنم شد غذام که خوردم کامران نذاشت میزوجمع کنم رفتم رو کاناپه نشستم باصدای گریه بچه با بی حوصلگی خواستم برم بالاکه
۲پارت هدیه
۵.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.