پارت۲۶ (برادر خونده )
خیلی اروم خواستم برم ولی اون دوباره شروع کرد به سوال پرسیدن هیونینگ کای:عا خوبه -اره خوبه پس دیگه هیونینگ کای:راستی چرا همیشه منو می بینی فرار میکنی لبخند دندون نمایی زدمو گفتم:عا من فرار نمی کنم هیونینگ کای:چرا اونروزم فرار کردی الانم داری فرار میکنی -نه اخه تو یه ایدولی 😓 هیونینگ کای: واقعن چون ایدلم فرار میکنی ولی طرفدارام منو میبینن میان دنبالم ولی تو فرار میکنی خیلی باحاله😂😂 -منگفتم فرار نمی کنم هیونینگ کای :خوب برای چی اون روز رفتی چرا اینبار کلافه شدمو گفتم چون به خاطر اون روز که به من خوردی ترسیدم بری بگی منو اخراج کنن الان فهمیدی هیونینگ کای بلند زد زیر خنده وگفت:واقعن به خاطر اون روز 😂😂 -اره 😐 هیونینگ کای:مطمئن باش نمیگم اخه چرا باید بگم اصن اونکه تقصیر خودم بود -ممنون که نمی گی هیونینگ کای:راستی اسمت چیه -من کیم سورا هستم هیونینگ کای:خوشبختم منم میشناسی هونینگ کای هستم -اره اون روز بهم گفتی هیونینگ کای:تو اینجا چیکار میکنی منظورم کارت چیه -عاام راستشمن دستیار عکاسم هیونینگ کای:خیلی خوب به ساعت مچی دستم نگاه کردمو گفتم:عااا من باید برم الان خانوم لی دوباره صدام میزنه خداحافظ هیونینگ کای:باشه خداحافظ سورا
چی سورا اون چرا منو با اسمم صدا میزنهچیزی نگفتمو فقد لبخند زدمو از اون مکان دور شدم همون لحظه گوشیم زنگ خورد تماسو سریع اوکی کردم وگفتم :الو سلام مامان:الو سلام سورا چرا نیومدی -مامان نشد دیگه سانی بهت گفت مامان صداش نگران شدو گفت: سانی میگفت دل درد داری الان اونجایی شعتاین چه بهونه ایی بود که سانی گفته صدامو یکم مریض نشون دادمو گفتم :ارع الان خوبم مامان مامان:من بیام دنبالت -نه نیازی نیست من خودم میام نیای یه دفعه من خودم شب میام مامان:باشه اگه نتونستی بیای بهم زنگ بزن باشه -باشه باشه مامان:خوب کاری نداری دخترم -نه خداخافظ مامان:خداحافظ تماسو سریع قطع کردم یاخدا این چی بهونه ای بود سانی به مامانم گفته عاا باید برم الان دوباره خانوم لی دعوام میکنه تند تنداز پله ها پایین رفتمو خودمو به خانوم لی رسوندم و بقیه کارارو انجام دادم از زبانهیونینگ کای : اون دختره رو بازم دیدم ولی اینبار فهمیدم اسمش چیه اسمش کیم سورا بود دختر باحالی بود تازهالان فهمیدم چرا اینقدر ازم فرار میکرد به ساعت مچی دستم نگاه کردمو خوب منم کم کم باید برم خواستم برم ولی چشمم به یه دستبند افتاد دستبندو برداشتم فکر کنم واسه سوراست شاید یادش رفته اینو ببره باید وقتی دیدمش اینو بهش پس بدم ولی چرا شبیه دستبندای پسرونه ست ینی واسه اونه دستبندو دور مچ دستم بستمو از اون مکان دور شدم
چی سورا اون چرا منو با اسمم صدا میزنهچیزی نگفتمو فقد لبخند زدمو از اون مکان دور شدم همون لحظه گوشیم زنگ خورد تماسو سریع اوکی کردم وگفتم :الو سلام مامان:الو سلام سورا چرا نیومدی -مامان نشد دیگه سانی بهت گفت مامان صداش نگران شدو گفت: سانی میگفت دل درد داری الان اونجایی شعتاین چه بهونه ایی بود که سانی گفته صدامو یکم مریض نشون دادمو گفتم :ارع الان خوبم مامان مامان:من بیام دنبالت -نه نیازی نیست من خودم میام نیای یه دفعه من خودم شب میام مامان:باشه اگه نتونستی بیای بهم زنگ بزن باشه -باشه باشه مامان:خوب کاری نداری دخترم -نه خداخافظ مامان:خداحافظ تماسو سریع قطع کردم یاخدا این چی بهونه ای بود سانی به مامانم گفته عاا باید برم الان دوباره خانوم لی دعوام میکنه تند تنداز پله ها پایین رفتمو خودمو به خانوم لی رسوندم و بقیه کارارو انجام دادم از زبانهیونینگ کای : اون دختره رو بازم دیدم ولی اینبار فهمیدم اسمش چیه اسمش کیم سورا بود دختر باحالی بود تازهالان فهمیدم چرا اینقدر ازم فرار میکرد به ساعت مچی دستم نگاه کردمو خوب منم کم کم باید برم خواستم برم ولی چشمم به یه دستبند افتاد دستبندو برداشتم فکر کنم واسه سوراست شاید یادش رفته اینو ببره باید وقتی دیدمش اینو بهش پس بدم ولی چرا شبیه دستبندای پسرونه ست ینی واسه اونه دستبندو دور مچ دستم بستمو از اون مکان دور شدم
۸۱.۷k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.