به اندازه یک عشق بین ما فاصله است پارت ۱۰
رفتم بالا و یکم خودمو قانع کردم که شاید
اون خونه مرز سیاه پوش بهتر از اینجا باشه
چون نمیخواستم زیر منت اون دوتا باشم رفتم داخل اتاق خودم لباسامو عوض کردم و اومدم پایین و غذا رو برداشتم و دوباره رفتم به اتاقم خیلی خسته بودم برای اینکه تابلو نشه از مدرسه اخراج شدم شروع کردم به درس خوندن چون داخل اتاق من دوربین داشت
بعد از این که یه ذره از درس خوندم یه فکری تو ذهنم اومد من کلی الان پول دادم برای اون کافه یعنی الان نمیتونم برم اونجا و کار کنم اگر نتونم پولمو پس میدن آخه مبلغ پولش خیلی واقعاً زیاد بود
چندی بعد
واقعاً خسته شدم و کتابو گذاشتم و روی تختم که خراب شده بود دراز کشیدم خیلی خسته بودم و سریع خوابم برد
پرش زمانی به صبح
ساعت ۴
پدر های دختر ه..ر..زه پا شو لباساتو جمع کن چندی بعد مرده میاد تو رو میبره از دستت خلاص میشم
میسو چشم پدر الان بیدار میشم
ویوی میسو
با خستگی و کسلی تمام بیدار شدم و رفتم صورتمو شستم کمی روتینمو انجام دادم رفتم پایین تا غذامو بخورم کمی نون و پنیر خوردم و یک کمی هم هات چاکلت واسه خودم درست کردم من عاشق ها چاکلت بودم بعد از اون دوباره رفتم بالا و وسیلههامو جمع کردم لباسهامو تا کردم گذاشتم داخل چمدون یه جفت کفش داشتم که بردم داخل چمدونم گذاشتم و یادم افتاد که امروز تولدمه چه روز واقعاً بدی فکر کن تو روز تولدت فروخته شده باشی ذاتش چه جوریه و چه جور آدمیه خلاصه با کلی کلنجار رفتن با خودم موهامو درست کردم و یه لباس بهتر پوشیدم جوری که فکر نکنن از این گداها اون یه دست لباس رو مادرم قبل از مرگش برام خریده بود (گایز یادم نمیاد که گفتم چند سالشه ولی شما ۱۸ ساله در نظر بگیرینش و در ضمن برای کسایی که نمیدونن داخل کره ۱۹ سالگی سن قانونی هست) که داخل تولد ۱۹ سالگیم وقتی که به سن قانونی میرسم بپوشم ای کاش اون هم اینجا بود و یه ذره دلداری میداد بازم عیبی نداره یه باکس کوچیک کادو داخلش یه دونه نامه بود نامه رو برداشتم و زیر اون نامه یه دونه پلاک دست خیلی قشنگ بود نامه رو باز کردم خوندم
از زبان مادر میسو
سلام قشنگم حالت چطوره امروز تولد ۱۹ سالگیته بله تو دیگه به سن قانونی رسیدی و خودت میتونی برای خودت یه آینده عالی بسازی بدون اینکه توجه به هیتهایی که مردم بهت میدن برو جلو و به راهت ادامه بده چند روز بعد قراره تو رو به دنیا بیارم راستش امروز رفتم دکتر گفت امیدی نیست که بعد از عمل مادر زنده بماند بغضم گرفت که تو نمیتونی منو ببینی ولی عیبی نداره امیدوارم همیشه این پلاک دست داخل دستت باشه و این را بدون که یه نفر تو رو خیلی دوست داشته
دوستار تو مادر
ویوی میسو
بعد از خوندن این نامه چشام پر اشک شد چک چک میریخت و نامه را خیس میکرد انقدر گریه کردم که توان نفس کشیدنو نداشتم تو حال خودم بودم و داشتم با مادر خودم حرف میزدم که در به صدا آمد سریع خودمو جمع کردم گفتم بله
پدر هی دختر پاشو بیا پایین منتظرتن
میسو چشم الان میام
رفتم و یه آبی به صورتم زدم خوشبختانه سرویس بهداشتی تقریباً جلوی اتاقم بود و کسی اتاقم نمیدید یعنی دید نداشت نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم میسو فقط به این فکر کن که قراره اونجا بهتر از اینجا باشه اما یه حس دیگه هم میگفت آخه چه جوری خوب باشم وقتی که روز تولدمو با گریه شروع کردم اشکامو با سینم پاک کردم و رفتم پایین سلام کردم و مرد به چند تا از همراهاش گفت وسیلههامو بیارن توی ماشین داشتم میومدن سمتم که چمدونها رو بگیرند که یهو.....
شرط ۵لایک
اون خونه مرز سیاه پوش بهتر از اینجا باشه
چون نمیخواستم زیر منت اون دوتا باشم رفتم داخل اتاق خودم لباسامو عوض کردم و اومدم پایین و غذا رو برداشتم و دوباره رفتم به اتاقم خیلی خسته بودم برای اینکه تابلو نشه از مدرسه اخراج شدم شروع کردم به درس خوندن چون داخل اتاق من دوربین داشت
بعد از این که یه ذره از درس خوندم یه فکری تو ذهنم اومد من کلی الان پول دادم برای اون کافه یعنی الان نمیتونم برم اونجا و کار کنم اگر نتونم پولمو پس میدن آخه مبلغ پولش خیلی واقعاً زیاد بود
چندی بعد
واقعاً خسته شدم و کتابو گذاشتم و روی تختم که خراب شده بود دراز کشیدم خیلی خسته بودم و سریع خوابم برد
پرش زمانی به صبح
ساعت ۴
پدر های دختر ه..ر..زه پا شو لباساتو جمع کن چندی بعد مرده میاد تو رو میبره از دستت خلاص میشم
میسو چشم پدر الان بیدار میشم
ویوی میسو
با خستگی و کسلی تمام بیدار شدم و رفتم صورتمو شستم کمی روتینمو انجام دادم رفتم پایین تا غذامو بخورم کمی نون و پنیر خوردم و یک کمی هم هات چاکلت واسه خودم درست کردم من عاشق ها چاکلت بودم بعد از اون دوباره رفتم بالا و وسیلههامو جمع کردم لباسهامو تا کردم گذاشتم داخل چمدون یه جفت کفش داشتم که بردم داخل چمدونم گذاشتم و یادم افتاد که امروز تولدمه چه روز واقعاً بدی فکر کن تو روز تولدت فروخته شده باشی ذاتش چه جوریه و چه جور آدمیه خلاصه با کلی کلنجار رفتن با خودم موهامو درست کردم و یه لباس بهتر پوشیدم جوری که فکر نکنن از این گداها اون یه دست لباس رو مادرم قبل از مرگش برام خریده بود (گایز یادم نمیاد که گفتم چند سالشه ولی شما ۱۸ ساله در نظر بگیرینش و در ضمن برای کسایی که نمیدونن داخل کره ۱۹ سالگی سن قانونی هست) که داخل تولد ۱۹ سالگیم وقتی که به سن قانونی میرسم بپوشم ای کاش اون هم اینجا بود و یه ذره دلداری میداد بازم عیبی نداره یه باکس کوچیک کادو داخلش یه دونه نامه بود نامه رو برداشتم و زیر اون نامه یه دونه پلاک دست خیلی قشنگ بود نامه رو باز کردم خوندم
از زبان مادر میسو
سلام قشنگم حالت چطوره امروز تولد ۱۹ سالگیته بله تو دیگه به سن قانونی رسیدی و خودت میتونی برای خودت یه آینده عالی بسازی بدون اینکه توجه به هیتهایی که مردم بهت میدن برو جلو و به راهت ادامه بده چند روز بعد قراره تو رو به دنیا بیارم راستش امروز رفتم دکتر گفت امیدی نیست که بعد از عمل مادر زنده بماند بغضم گرفت که تو نمیتونی منو ببینی ولی عیبی نداره امیدوارم همیشه این پلاک دست داخل دستت باشه و این را بدون که یه نفر تو رو خیلی دوست داشته
دوستار تو مادر
ویوی میسو
بعد از خوندن این نامه چشام پر اشک شد چک چک میریخت و نامه را خیس میکرد انقدر گریه کردم که توان نفس کشیدنو نداشتم تو حال خودم بودم و داشتم با مادر خودم حرف میزدم که در به صدا آمد سریع خودمو جمع کردم گفتم بله
پدر هی دختر پاشو بیا پایین منتظرتن
میسو چشم الان میام
رفتم و یه آبی به صورتم زدم خوشبختانه سرویس بهداشتی تقریباً جلوی اتاقم بود و کسی اتاقم نمیدید یعنی دید نداشت نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم میسو فقط به این فکر کن که قراره اونجا بهتر از اینجا باشه اما یه حس دیگه هم میگفت آخه چه جوری خوب باشم وقتی که روز تولدمو با گریه شروع کردم اشکامو با سینم پاک کردم و رفتم پایین سلام کردم و مرد به چند تا از همراهاش گفت وسیلههامو بیارن توی ماشین داشتم میومدن سمتم که چمدونها رو بگیرند که یهو.....
شرط ۵لایک
۳.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.