𝙢𝙖𝙜𝙝𝙚𝙝 𝙢𝙞𝙨𝙝𝙚𝙝 𝟭
( 𝙖/𝙩 )( ا/ت )
خودمو ولو کردم سر تخت . بی حال و بی جون بودم . انقدر درس خوندم که دیگه خوابم میاد . اما احساس میکنم هیچی بلد نیستم و یاد نگرفتم . فقط بدنم کوفته شده . آخه یه دختر ۱۸ چقدر میتونه درس بخونه ؟ الان قطعا دارید میگید خیلی . این دختره چقدر تنبله !! ایش ایش ایش پاشو برو سر درست بی عرضه !! برام مهم نیست چی فکر میکنید . یادم اومد که مامانم به همه میگه من تجربی میخونم در صورتی که معماری میخونم . قطره اشک مزاحمی روی صورتم جاری شد . اما سریع پسش زدم . اشک بی اشک . به خودم هشدار دادم که دیگه گریه بی گریه . خودت داری به یه قطره اشک تبدیل میشی از بس که گریه کردی دختر . دیگه کافیه !! توی سرم انشا نویسی شروع شد .
.
.
ابر ها گریه میکردند . باد نمیتوانست آنها را آرام کند . اما خیلی خوب بلد بود چگونه مرا ارام کند . ولی با وجود اشک های پر غم و گلایه ی ابر ها ، هیچ چیز نمیتوانست مرا ارام کند . فقط میتوانست حال مرا اشفته کند . با به موهایم موج میداد و باعث میشد به صورتم برخورد کنند . با ریخته شدن اشک های من بر سر گونه هایم ابر ها دست از گریه و باریدن برداشتند . به من زل زدند . خیره به ابر ها با چشمان خیس ارام گفتم : اگر من کریه کنم شما گریه نمیکنید ؟؟
وزش باد صدایی از خود داد : گریه نکن .
زمزمه کردم : چرا ؟
این بار ابر ها پاسخ دادند : چون ما هم گریه میکنیم .
با ملایمت گفتم : دیگه گریه نمیکنم . شما هم گریه نکنید . باشه ؟
باد و ابر ها گفتند : باشه .
.
.
از فکر اومدم بیرون . این دیگه چی بود که یهویی اومد توی ذهنم ؟
خودمو ولو کردم سر تخت . بی حال و بی جون بودم . انقدر درس خوندم که دیگه خوابم میاد . اما احساس میکنم هیچی بلد نیستم و یاد نگرفتم . فقط بدنم کوفته شده . آخه یه دختر ۱۸ چقدر میتونه درس بخونه ؟ الان قطعا دارید میگید خیلی . این دختره چقدر تنبله !! ایش ایش ایش پاشو برو سر درست بی عرضه !! برام مهم نیست چی فکر میکنید . یادم اومد که مامانم به همه میگه من تجربی میخونم در صورتی که معماری میخونم . قطره اشک مزاحمی روی صورتم جاری شد . اما سریع پسش زدم . اشک بی اشک . به خودم هشدار دادم که دیگه گریه بی گریه . خودت داری به یه قطره اشک تبدیل میشی از بس که گریه کردی دختر . دیگه کافیه !! توی سرم انشا نویسی شروع شد .
.
.
ابر ها گریه میکردند . باد نمیتوانست آنها را آرام کند . اما خیلی خوب بلد بود چگونه مرا ارام کند . ولی با وجود اشک های پر غم و گلایه ی ابر ها ، هیچ چیز نمیتوانست مرا ارام کند . فقط میتوانست حال مرا اشفته کند . با به موهایم موج میداد و باعث میشد به صورتم برخورد کنند . با ریخته شدن اشک های من بر سر گونه هایم ابر ها دست از گریه و باریدن برداشتند . به من زل زدند . خیره به ابر ها با چشمان خیس ارام گفتم : اگر من کریه کنم شما گریه نمیکنید ؟؟
وزش باد صدایی از خود داد : گریه نکن .
زمزمه کردم : چرا ؟
این بار ابر ها پاسخ دادند : چون ما هم گریه میکنیم .
با ملایمت گفتم : دیگه گریه نمیکنم . شما هم گریه نکنید . باشه ؟
باد و ابر ها گفتند : باشه .
.
.
از فکر اومدم بیرون . این دیگه چی بود که یهویی اومد توی ذهنم ؟
۲۹.۵k
۰۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.