P⁵
#رمان
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part5
جیمین: دارم میام تو....
ات: نه نه نیا دارم لباس عوض میکنم!
جیمین: حالت خوبه؟
ات: اره خوبم خودم الان میام..
ویو ات:
خب خوبه به خیر گذشته.
حالا این گیاه هارو کجای دلم بزارمممم کمکککک.!
رفتم پایین تا نهار بخورم،
جین: چرا رنگت پریده؟
عجیب شدیا
ات: نه نه.. خوبم فقط یکم خسته ام و گشنه.
جین: اکی یک چیزی درست کردم انگشتاتونم بخورین.. 😁
ویو ات: باید طبیعی رفتار کنم، غذامو خوردم و رفتم بالا.
ویو جیمین: خیلی ات داره عجیب برخورد میکنه، شاید ناراحته البته من هنوز زیاد نمیشناسمش...
جیمین: کوک چیزی شده؟
چرا ات اینطوری میکنه؟
کوک: من از کجا بدونم من که دیدمش عادی بود از نامجون بپرس.
جین:نامجون داره دوش میگیره.
ویو ات:
خب باید یک دور دیگه امتحان کنم...
خب... ورد رو تکرار میکنم.
هر ان نیروی روشنایی درون من است پیدا شود این اتاق را روشن کند و رنگ به زندگی بدهد و خورشید وجودم را نمایان کند.!
کل اتاق پر گل های جور وا جور شد، برگام!
ات خب بدترش کردم این عالیه:/!
توی همین حالت یهویی شوگا در اتاقمو باز کرد؟!
هی ات بیا پایین اعضا نگرانتن.
ات: نمیشه در بزنی؟!
شوگا: اینا چین تو اتاقت؟
این کتابه چیه؟
ویو ات:
سوگا رو کشیدم داخل درم بستم.
خب چطوری توضیح بدم؟
شوگا:..
ات: ماجراهای امروز صبح رو کامل توضیح دادم.
شوگا: هی مغزم تاب برداشت، یعنی میگی تو الان اون قدرتت کارکره؟
ات: اره... میخوای جلوی تو انجام بدم...
ولی فیلا نمیخوام کسی بدونه.
شوگا: اکیه👍🏻
ویو شوگا:
ات شروع کرد به یک ورد خوندن...
که یهویی کل گیاه های اتاق شروع کردن به رشد کردن!
ساکت شده بودم از شدت تعجب؟
ات: حالا دیدی؟
همش مربوط به این کتابه عجیبه...
شوگا فکر میکنم اگر من خورشیدم پس شما همون هفت پسرین...!
بیا امتحان کن توهم....
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part5
جیمین: دارم میام تو....
ات: نه نه نیا دارم لباس عوض میکنم!
جیمین: حالت خوبه؟
ات: اره خوبم خودم الان میام..
ویو ات:
خب خوبه به خیر گذشته.
حالا این گیاه هارو کجای دلم بزارمممم کمکککک.!
رفتم پایین تا نهار بخورم،
جین: چرا رنگت پریده؟
عجیب شدیا
ات: نه نه.. خوبم فقط یکم خسته ام و گشنه.
جین: اکی یک چیزی درست کردم انگشتاتونم بخورین.. 😁
ویو ات: باید طبیعی رفتار کنم، غذامو خوردم و رفتم بالا.
ویو جیمین: خیلی ات داره عجیب برخورد میکنه، شاید ناراحته البته من هنوز زیاد نمیشناسمش...
جیمین: کوک چیزی شده؟
چرا ات اینطوری میکنه؟
کوک: من از کجا بدونم من که دیدمش عادی بود از نامجون بپرس.
جین:نامجون داره دوش میگیره.
ویو ات:
خب باید یک دور دیگه امتحان کنم...
خب... ورد رو تکرار میکنم.
هر ان نیروی روشنایی درون من است پیدا شود این اتاق را روشن کند و رنگ به زندگی بدهد و خورشید وجودم را نمایان کند.!
کل اتاق پر گل های جور وا جور شد، برگام!
ات خب بدترش کردم این عالیه:/!
توی همین حالت یهویی شوگا در اتاقمو باز کرد؟!
هی ات بیا پایین اعضا نگرانتن.
ات: نمیشه در بزنی؟!
شوگا: اینا چین تو اتاقت؟
این کتابه چیه؟
ویو ات:
سوگا رو کشیدم داخل درم بستم.
خب چطوری توضیح بدم؟
شوگا:..
ات: ماجراهای امروز صبح رو کامل توضیح دادم.
شوگا: هی مغزم تاب برداشت، یعنی میگی تو الان اون قدرتت کارکره؟
ات: اره... میخوای جلوی تو انجام بدم...
ولی فیلا نمیخوام کسی بدونه.
شوگا: اکیه👍🏻
ویو شوگا:
ات شروع کرد به یک ورد خوندن...
که یهویی کل گیاه های اتاق شروع کردن به رشد کردن!
ساکت شده بودم از شدت تعجب؟
ات: حالا دیدی؟
همش مربوط به این کتابه عجیبه...
شوگا فکر میکنم اگر من خورشیدم پس شما همون هفت پسرین...!
بیا امتحان کن توهم....
۴.۷k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.